۳-جزء سوم هیجان عبارت است از تنظیم هیجان ،تمایل به انجام بعضی اعمال بخصوص وجود دارد که نتیجه مستقیم تجربه هیجانهاست .برای مثال ،خوشحالی به وسیله سطح فعالیت زیاد میگردد،بر عکس غمگینی منجر به سطح پایین فعالیت میگردد. در حالی که خشم به طور مستقیم با تمایل برخورد یا زدن به هدف/ با شخص همراه میباشد.ترس منجر به بی حرکتی یا به اصطلاح یخ زدن و سپس فرار از هدف /یا شخص میگردد.
۴-آخرین جزء هیجان عبارت است از توانایی تشخیص هیجانها در دیگران : یعنی توانایی تشخیص اینکه دیگری دچار چه حالت هیجانی میباشد ،از طریق پردازش حالت های چهره و بدن( که شامل حرکات سر و چشم نیز میگردد) وتن صدا و سرعت آن(اکبر زاده ،۱۳۸۳) .
تاریخچه مطالعات هوش هیجانی:
توصیف های داده شده از هوش هیجانی به همان قدمت رفتار انسانی است . از انجیل عهد قدیم و عهد جدید و فلاسفه یونانی گرفته تا شکسپیر ، توماس جفر سون و روان شناسان مدرن ،جنبه هیجانی منطق ،به عنوان عنصر بنیادین سرشت انسان مطرح شده است(گنجی،۱۳۸۴)
شاید دقیق تر بتوان گفت بحث مربوط به هوش هیجانی از ۲۰۰۰ سال قبل شروع شد. زمانی که افلاطون نوشت:”تمام یادگیری ها یک مبنای هیجانی دارند.(فریمن[۸]،۲۰۰۳)
در سالهای ۱۹۰۰تا ۱۹۲۰ جنبش جدیدی به وجود آمد که می خواست برای اندازه گیری هوش شناختی (IQ)راهی پیدا کند.دانشمندان آن زمان ، IQ را که روش سریع برای جدا کرد ن افراد متوسط از افراد با هوش بود،مورد مطالعه قرار دادند. آن ها خیلی زود متوجه محدودیت ها این روش شدند.بسیاری از مردم خیلی با هوش بودند ،اما توانایی آن ها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران را محدود کرده بود. همچنین آن ها متوجه شدند افرادی وجود دارند که هوش متوسط دارند،ولی در زندگی موفق هستند.(گنجی،۱۳۸۴)
ریشههای قدیمی تر اصطلاح هوش هیجانی را می توان در مفهوم هوش اجتماعی ثرندایک یافت که آن را به عنوان توانایی درک دیگران و رفتار عاقلانه در ارتباطات انسانی تعریف کردهاست. اصطلاحی که او اختراع کرد،هوش اجتماعی[۹] نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارتهای کافی دارند،ثرندایک معتقد بود که هوش از یک مؤلفه تشکیل نشد. چرا که نمی توان با یک هوش تمام تواناییهای انسان را سنجید و به همین دلیل سه نوع هوش را مطرح میسازد .۱-هوش اجتماعی ۲-هوش عینی ۳-هوش انتزاعی .از نقطه نظر وی فرد با هوش کسی است که در هنگام قرار گرفتن در یک جمع بتواند احساسات و عواطف دیگران را به خوبی درک کرده و با آن ها روابط خوبی برقرار سازد.(فرید من و بلیس۳،۲۰۰۵ .۳۱۹-۳۰۱)
ریشههای جدید تر اصطلاح هوش هیجانی در کار گاردنر بخصوص در مفاهیم هوش میان فردی و درون فردی او قرار دارد. وی در ابتدا هفت نوع هوش را مطرح نمود که عبارتند از :کلامی ،موسیقی ،جنبشی و منطقی ،فضایی،بین فردی و میان فردی. تعریف وی از هوش میان فردی چنین است :توانایی درک و فهم دیگران و اینکه چه چیزی را بر می انگیزد،چگونه فعالیت میکنند و چگونه در انجام امور با دیگران همکاری می نمایند .وی هوش درون فردی را طراحی نمود و ساخت مدلی دقیق و حقیقی از خود و توانایی استفاده از آن را برای انجام فعالیت های مؤثر در زندگی معرفی میکند(فارنهایم[۱۰]و پتریدز[۱۱]،۲۰۰۱ .۳۲۰-۳۱۳) .
در سال ۱۹۸۵ یک دانشجوی مقطع دکترا در رشته هنر در یکی از دانشگاه های آمریکا پایان نامه ای را به اتمام رساند که در آن از عنوان هوش هیجانی استفاده شده بود. به نظر میرسد که اولین کاربرد اصطلاح هوش هیجانی در محافل علمی و آکادمیک به این دانشجو باز میگردد. سپس در سال (۱۹۹۰ ) دو استاد دانشگاه در آمریکا به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مقاله ای را در زمینه هوش هیجانی به چاپ رساندند .آن دو سعی داشتند تا توانمندی های افراد را در حیطه هیجانات و عواطف به شکل علمی اندازه گیری کنند و دریافتند که بعضی از افراد در تشخیص و شناسایی عواطف و حل مشکلات مربوط به هیجانات و عواطف توانمند هستند،اما کسی که بیش از همه نامش با عنوان هوش هیجانی گره خورده “دانیل گلمن [۱۲]است (به نقل از خالف اللهی ودوستدار،۱۳۸۲) .
در سال ۱۹۹۵، دانیل گلمن نوشتن کتابی بنام سواد عاطفی [۱۳]را آغاز و برای تکمیل اطلاعات خود از دانشگاه های متعددی بازدید کرد.در مطالعات خود با فعالیت های مایر و سالووی آشنا شد و عنوان کتاب خود را به تبعیت از آن دو به هوش هیجانی تغییر داد.جان مایر در یک تقسیم بندی ،فعالیت های صورت گرفته در روان شناسی را در مسیر تاریخی مطالعه هوش هیجانی از سال ۱۹۰۰ تاکنون را به ۵دوره تقسیم میکند.
۱-از سال ۱۹۰۰ -۱۹۶۹ :دوره ای که در آن مطالعات روان شناختی مربوط به هوش و هیجان جدا و مستقل از یکدیگر صورت گرفت.
۲-از سال۱۹۷۰ -۱۹۸۹ :دوره ای که طی آن روانشناسان به بررسی چگونگی تاثیر هیجان و تفکر بر یکدیگر می پرداختند.
۳-از سال۱۹۹۰ -۱۹۹۳ : :دوره ای که طی آن هوش هیجانی به عنوان یک موضوع مورد مطالعه و تحقیق مطرح گردید.
۴-از سال۱۹۹۴- ۱۹۹۷ : :دوره ای که طی آن مفهوم هوش هیجانی ترویج و توسعه یافت.
۵-از سال۱۹۹۸ تاکنون: دوران اخیر که دوران انجام مطالعات شفاف سازی در مورد مفهوم هوش هیجانی است (مایر و همکاران،۲۰۰۰ .به نقل از صبوری،۱۳۸۶)
تعریف هوش هیجانی :
هوش هیجانی نیز گسترده وسیع تری از هوش اجتماعی را در بر میگیرد که شامل منطق بروز هیجانات در اشخاص و ارتباطات اجتماعی آنان با یکدیگر است . از آنجا که هیجانها ؛ امری درونی بوده ، برای تکامل شخصی ضروری هستند ،آن ها قادرند همگام با مصالح اجتماعی رشد یابند و یا در تناقض با آن باشند . بنابرین هوش اجتماعی زمینه ساز هوش هیجانی است. هوش هیجانی هم مانند هوش تعریف خاصی ندارد و در تعریف آن از ابعاد و کارکردهای آن ، استفاده می شو د .هوش هیجانی باید به هر حال ترکیب دو حالت از سه حالت ذهن یعنی شناخت و عاطفه یا هوش و هیجان باشد.دو روان شناس معروف (پیتر سالووی و جان مایر ،۱۹۹۷) هوش هیجانی را اینگونه تعریف کردهاند :هوش هیجانی توانایی درک هیجانات و عواطف به منظور دست یابی و ایجاد هیجاناتی است تا ضمن کمک به تفکر بهتر، بتواند به شناخت هیجانات و عواطف بپردازد.ضمنا هماهنگی لازم میان عواطف و احساسات برای ارتقاءعاطفی و هوشی را فراهم آورد.هوش هیجانی شامل چهار محدوده است که عبارتند از :
۱-تشخیص هیجانات :توانایی شناخت چگونگی احساسات خودمان و آنهایی که در اطرافمان هستند.
۲-استفاده از هیجانات :توانایی ایجاد یک هیجان وسپس دلایلی که منجر به شکل گیری این هیجان شده است .
۳-درک و فهم هیجانات :توانایی درک و شناخت هیجانات پیچیده و سلسله های هیجانی و اینکه چگونه هیجانات و عواطف از یک حالت به حالت دیگر در میآیند.
۴-مدیریت کردن هیجانات :توانایی مدیریت هیجانات خود ودیگران را فراهم میسازد.مهم است بدانیم هوش هیجانی هیچگاه متضاد هوش عمومی نیست یا برتری عقل بر عاطفه محسوب نمی شود بلکه مکمل یکدیگرند.هوش هیجانی ترکیب عاطفه با شناخت،هیجان با هوش است. (آقایار و شریفی درآمدی،۱۳۸۵٫ ۳۷-۳۶)
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 11:53:00 ق.ظ ]
|