از دیگر عوامل روانشناختی خشونت اختلالات شخصیتی است. فرد خشونت‌گر ، فردی است که اختلالات شخصیتی مرزی وضد اجتماعی دارد. مشاهده شده است که مردان خشونت طلب عزت نفس پایین دارند و خودپنداره آنها نیز آسیب پذیر می باشد. این افراد معمولا از نظر شخصیتی دگر آزار ، انفعالی ، مستعد معتاد شدن ، دارای حسادت مرضی و وابسته هستند. افراد خشونت طلب دچار نوعی تضاد شخصیتی هستند این تضاد در حوزه رفتار آنها را در نیل به یک رفتار سالم برای برقراری ارتباط با دیگران باز می دارد، لذا متوسل به خشونت می شوند فرد مهاجم صرفا زمانی از اعمال خشونت امتناع می کند که از واکنش طرف مقابل با درجه بیشتری از خشونت اطمینان داشته باشد و در غیر اینصورت تلقی مثبتی از خشونت دارد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

کاپلان و سادوک (۱۹۹۴) بیماری‌هایی همچون کودک خواهی ، مرده خواهی ، دگر آزاری ، آزار جسمی و جنسی ، هرزه گویی و نظر بازی را جزء‌ اختلالات پارافیلیائی معرفی می کنند و معتقدند ارضاء میل جنسی برخی افراد همراه با اصرار تکرار و ناراحتی است .

۲-۸-۱-۸- ناکامی

از تبیین های مهم پرخاشگری در روانشناسی نظریه ناکامی است . فرضیه ناکامی پرخاشگر که میلر آن را ارائه کرد پیامد قطعی ناکامی را پرخاشگری دانست ولی در توسعه این نظر ، میلر پرخاشگری را یکی از پیامدهای احتمالی ناکامی در نظر گرفت. ناکامی در موقعیتی روی می دهد که موانع فرد را از نیل به هدف باز می دارند. و او را در انجام رفتاری ناتوان می کنند. به نظر می رسد در پدیده خشونت خانگی ناکامی ها مرد را باید با تاکید بیشتر بررسی کرد. یکی از ریشه های ناکامی عوامل اقتصادی است که در بحث علل اجتماعی بررسی خواهد شد. تامین نشدن نیازهای عاطفی مرد و ناکامی او در خانواده عامل مهمی در بروز خشونت با زن است. (ستوده ، ۱۳۷۸ :۲۹)

۲-۸-۱-۹- ضعف اخلاقی

عدم پایبندی مرد به اخلاق از دیگر عوامل فردی در بروز خشونت علیه زنان در خانواده است می‌گویند، این عامل مهمترین عامل بروز خشونت خانگی از دیدگاه اسلام است. (بستان، ۱۳۸۶: ۱۶۵) مفهوم دنیا دوستی را اگر به شاخص های جزئی تری مانند تکبر ،‌خودخواهی ، تعصب ،‌حرص ،‌حسد وبخل تحلیل کنیم، می توان تبیین خشونت شوهران را در آنها یافت. وقتی همسر آزاری را در متون اسلامی پی گیریم، عامل آن را صفات پست فردی دوری از خوبی ، و اخلاق می یابیم . شاهد دیگر سفارش اکید اولیای دین به ازدواج نکردن با مردان بداخلاق است . به همین دلیل پیش از این حسن خلق را به منزله ملاک قطعی یک همسر مناسب بر شمردیم. تاکید بر تقوا به منزله معیار یک شوهر مناسب نیز به جنبه های اخلاقی مرد اشاره دارد زیرا فرد با تقوا مهار عواطف و رفتارهای خویش را در دست دارد و همین موجب پیشگیری از بسیاری رفتارهای نامطلوب از جمله خشونت با زن است.

۲-۸-۱-۱۰- اعتیاد و مصرف مواد مخدر

اعتباد و مصرف مواد مخدر والکل از عوامل فردی مهم بروز خشونت با زنان در خانواده شمرده شده است. در الگوی استارت سوء مصرف مواد متغیری بین تکانشگری و خشونت در نظر گرفته شد. رابطه میان مصرف الکل و دیگر مواد مخدر با خشونت خانگی کاملا اثبات شده است. پژوهش ها نشان میدهند که در اروپا مردان همسر آزار شصت تا هفتاد درصد به مصرف الکل و دوازده تا بیست درصد به مصرف دیگر مواد مخدر حین حمله به همسر دچار بودند.
بی تردید مصرف الکل قدرت مهار رفتار را تضعیف می کند و همین امر زمینه بروز خشونت مرد با همسر را فراهم می سازد. از این روی ، در برنامه های مداخله ای که مصرف الکل قطع شد، کاهش معناداری در خشونت شوهران علیه همسرانشان مشاهده گردید. (کار،‌۱۳۷۹: ۵۶)

۲-۸-۲- ‌رویکرد روانشناسی اجتماعی

۲-۸-۲-۱- نظریه یادگیری اجتماعی

در دهه ۱۹۹۰ باندورا بیان می کند خشونت نوعی صورت آموخته شده از رفتار اجتماعی است . فراگیری خشونت معمولا تحت شرایط مستقیم و مشاهدات فردی انجام می پذیرد و می تواند نتیجه تجارب شخصی یا فردی یا برگرفته از نتایج مترتب بر رفتار دیگران باشد. برای تبدیل رفتار مشاهده به رفتار از سوی فرد لازم است آن رفتار در ذهن فرد ثبت شود و سپس به رفتار عملی تبدیل گردد. این فرایند با توجه به میزان مهارت افراد متفاوت است. ابعاد تنبیهی و تشویقی رفتار و وجود انگیزه لازم فاعل برای انجام فعل از دیگر مواردی است که در تبدیل ذهنیت به رفتار موثر است. چنانچه بخواهیم ماهیت خشونت را از طریق این نظریه درک کنیم باید سه موضوع بنیادی را توجه نماییم :
الف ) شیوه کسب رفتارهای خشونت آمیز توسط فرد.
ب )‌پاداشها و تنبیهات موثر در رفتارهای خشونت آمیز .
ج ) عوامل اجتماعی و محیطی موثر بر رویداد خشونت در یک محیط خاص.
هر چند ریشه های خشونت مطابق این دیدگاه بسیار گسترده است اما باندورا سه الگوی مشخص خانواده ، گروه های فرعی مانند همسالان و نهایتا فرهنگ را در یادگیری رفتار خشونت آمیز مورد توجه قرار می دهد. (محمدی ، ۱۳۸۰: ۳۹)
به اعتقاد وی فرزندان با نگاه به والدین یاد می گیرند که چگونه خشونت نمایند. تجمع عناصر مختلفی چون رفتارهای تند ،‌عدم توجه به اصول تربیتی و شان اجتماعی کودکان با رفتار ناشایست والدین در خانه به معنای پیدایش الگویی از خشونت می باشد.
خشونت هایی که افراد در بزرگسالی مرتکب می شوند ریشه در دوران کودکی دارد حتی بیان می شود ریشه در دوران کودکی دارد حتی بیان می شود خشونت از خشونت زاده می شود. چنانچه محیط خانواده بیشتر مشاجرات و پرخاشگری باشد این محیط نقش قطعی در رفتار خشونت آمیز دارد و چرخه خشونت را جاودانی می کند. اگر مرد در دوران کودکی در یک خانواده پر هرج و مرج زندگی کرده باشد و والدینش مدام ناهماهنگی داشته باشند میل به توهین و خشونت علیه همسر در وی افزایش می یابد.
پاترسن ( ۱۹۹۱) بیان می دارد که والدین با رفتار خشونت آمیز خود که به تنبیه بدنی منتهی می شود پسران را وا می دارند که رفتارهای ضد اجتماعی و غیر اجتماعی پیشه کنند. در نتیجه آنان می آموزند برای دستیابی به اهداف و کنترل محیط از عنصر فشار بهره جسته و روحیه تهاجمی داشته باشند.
الگوی دیگر باندورا برای یادگیری ارتباطات اجتماعی و تعاملات فرد با گروه های کوچک و اخذ فرهنگ آنها می باشد، فردی که با گروه های خشنی ارتباط دارد که خشونت جز خرده فرهنگ آنها می باشد و خشونت طلبی مورد تایید و تحسین است. بطور مداوم رفتار نادرست خویش را تکرار می کند.
جزء دیگر نظریه باندورا مفهوم خرد تنظیمی است که بیان می دارد امور توسط خود فرد تنظیم می شود، افراد باورهای مختلفی در مورد توانایی خوددارند که در طول زمان به واسطه افعال آنها تغییر می کند، این باورها به نوبه خود به این واقعیت که افراد چه نوع رفتاری را نشان دهند و چه رفتاری را در آینده می توانند انجام دهند تاثیر دارد. فردی که اعمال خشونت را افتخار می داند بدیهی است برای کسب رضایت خویش خشونت می نماید. مردان معمولا با توسل به رفتارهای خشونت آمیز توانایی خود را نمایش می دهند یا مردانی که از طریق مشروع قادر به کسب منزلت اجتماعی نیستند خشونت پیشه می کنند. (محمدی ، ۱۳۸۰: ۴۲)

۲-۸-۲-۲- نظریه مبادله

ریچارد گلس (۱۹۹۷) بیان می دارد که افراد زمانی مرتکب خشونت می شوند که جریمه خشن بودن آنان سنگین تر از پاداش دریافتی باشد.

۲-۸-۲-۳- نظریه منابع

این نظریه بیان می کند. زمانی که فرد دارای منابع زیادی است و یا در شرایطی که منابع او بسیار ناکافی است احتمال اینکه از راهبرد خشونت استفاده کند بیشتر است. به طور نمونه وقتی فرد بخواهد بر دیگری اعمال قدرت کند ،‌ولی منابع او (نظیر تحصیلات ،‌شغل ، درآمد ،‌مهارت) در سطح پایینی باشد از خشونت برای تداوم موقعیت خویش استفاده می کند.

۲-۸-۲-۴- نظریه کنترل اجتماعی

زمانی که کنترل های اجتماعی اعم از رسمی و قانونی یا غیر رسمی کاهش می یابد میزان وقوع تخلفات رفتاری مانند خشونت افزایش می یابد. بطور نمونه زمانی که حمایت و نظارت اجتماعی اعضای خانواده زن کاهش می یابد، در واقع کنترل اجتماعی غیر رسمی کاهش یافته و فرد آزادی بیشتری جهت انجام رفتار خشونت آمیز خواهد داشت و یا در حالتی که جامعه کنترل چندانی بر رفتار اعضای جامعه اعمال نمی کند احتمال وقوع این نوع رفتارها افزایش می یابد. (نعمت پورقمی،۱۳۸۰: ۶۱)

۲-۸-۳- رویکرد جامعه شناختی

تحلیلها و تبیین های جامعه شناختی خشونت را ابتدا باید با نظریات ساختار قدرت در خانواده و سپس با سایر متغیرها همچون اقتصادی و فرهنگی مورد بحث و بررسی قرار داد.

۲-۸-۳-۱- تالکوت پارسنز(نظریه کارکردگرایی)

به اعتقاد «پارسنز» همبستگی خانوادگی از لحاظ کارکردی برای حفظ «ساخت طبقه‌ای» جامعه لازم است. اگر ساخت طبقه‌ای نابود شود جامعه نیز از بین خواهد رفت. از این رو به نظر «پارسنز» جدایی بین دو جنس برای حفظ ساخت اجتماعی آن چنان که هست ، و حفظ وضع موجود هدف اولیه فونکسیونالیستهاست.
«پارسنز» بر روی مسایلی نظیر وابستگی فرد به نقش و توزیع مقدورات و پاداشها تأکید دارد. از نظر او نظام اجتماعی ، شبکه کنش متقابل میان افراد است که از طریق آن دو نفر (دو عامل) یا بیشتر با یکدیگر ارتباط می‌یابند، یکدیگر را تحت تأثیر قرار داده در حد امکان جمعی عمل می‌کنند. (توسلی ، ۱۳۸۶: ۲۴۸)
هر نظام اجتماعی بر تنوع تعدد نقش استوار است. بنابراین الزامی است که مناسبات بین افرادی که حامل نقشهای گوناگون می‌باشند استقرار یابد. در روند استقرار مناسبات حاکم در میان افراد امکان اعمال زور نیز پیش می‌آید. یعنی اعمال قدرت برای نیل به اهدافی که خود تعیین کننده ویژگی‌های مالکیت و قدرتمند ، اهمیت می‌یابد. حق استفاده از ابزار قدرت ، متناسب با محتوا و معنای نقش اجتماعی است. نظر پارسنز در مورد خرده نظام اجتماعی خانواده این است که شرایط دستیابی به حداکثر کارکردهای خانواده هسته‌ای وجود دو تفاوت اساسی در میان اعضاء گروه کوچک خانواده است. اولین شرط عبارت است از وجود دو قطب مخالف رهبری و زیردستان و دومین شرط عبارت است از وجود اختلاف در میان نقشهای ابزاری و نقشهای بیانگر تنها با وجود نقش بر اساس جنس و همچنین تقسیم نقش بر اساس نقشهایی که جنبه ابزاری (مردانه) و نقشهایی که جنبه بیانگر زنانه دارند امکان بقاء و همبستگی خانواده به وجود می‌آید.
در این تقسیم نقش حدود وظایف هر یک از والدین مشخص شده تا ، از اغتشاش نقشها و از ایجاد یک وضعیت رقابتی در خانواده ـ که فرضاً می‌تواند ناشی از دخالت زن در فعالیتهای شغلی باشد و نهایت به از هم پاشیدگی خانواده خواهد رسید جلوگیری نماید برای بقاء یک سیستم و حفظ وحدت آن ، هنجارهای عمومی نظام باید از طرف اعضاء نیز پذیرفته شوند.(اعزازی ، ۱۳۷۶ :۷۱)
از نظر «پارسنز» پایگاه اجتماعی خانواده هسته‌ای نیز بدون توجه به تبار خانوادگی ، فقط از طریق پایگاه شغلی مرد تعیین می‌شود. به اعتقاد او زنان نقش «عاطفی» در خانواده ایفا می‌کنند. آنها مطیع ، بشاش ، با محبت و احساساتیند. از سوی دیگر مردان باید نقش «نان‌آور» را داشته باشند، مردان پرخاشگر ، رهبر و راهگشا ، خلاق و با ابتکارند. آنها با کسب درآمد چرخهای اقتصادی خانواده را به حرکت در می‌آورند. و فقط در موارد استثنایی که قادر نیستند خرج خانواده خود را تأمین کنند و شغل مناسبی ندارند ، مورد احترام قرار نمی‌گیرند و از پایگاه قابل احترامی برخوردار نیستند. اما وضعیت زنان به طور اساسی متفاوت است. پایگاه بنیادی زن در این است که همسر خود و مادر بچه‌ها‌یش باشد. «پارسنز» نه تنها نقش زنان را در عصر حاضر ، ضروری می‌شمرد ، بلکه هشدار می‌دهد که هرگونه تغییری در این نقشها با خطرات زیادی همراه خواهد بود.
از دیدگاه «پارسنز» این احتمال وجود دارد که زنان به منظور احراز شغل و در رقابت مستقیم با مردان طبقه خود، از الگوهای مردانه تبعیت کنند. اما علیرغم پیشرفتی که در آزادسازی زنان از الگوی سنتی خانوادگی صورت گرفته است ، فقط گروه کمی از آنان در این جهت پیش رفته‌اند. هر چند موقعی می‌توان این امر را کلیت بخشید که در ساخت خانواده تغییرات اساسی به وجود آید. اعطای فرصت برابر به هر دو جنس با انسجام مثبت خانواده ناسازگار است.
گرچه ممکن است بسیاری از جامعه‌شناسان جدید که برای آزاد زنان فعالیت می‌کنند. با بیشتر توضیحات«پارسنز» در رابطه با کارکرد امروزی زن در جامعه موافقت داشته باشند، اما نکته در اینجاست که آیا آنچه که برای حفظ جامعه (یعنی طبقه حاکم حاضر) فعلی کارکرد دارد برای اکثریت مردم جامعه مفید است یا نه ؟ «پارسنز» و بسیاری دیگر از جامعه شناسان فونکسیونالیست ، میان آنچه که در جامعه امروزی وجود دارد و آنچه که می‌باید در یک جامعه اصلاح شده وجود داشته باشد تفکیک قائل نمی‌شوند. از آنجا که آزادی زنان ممکن است به آشفتگی جامعه امروزی و حاکمان آن بینجامد، پس کارکردی ندارد و بنابراین تأثیر منفی بر جامعه خواهد داشت. .( شرمن و همکاران ،۱۳۸۴: ۱۳۱)

۲-۸-۳-۲- رنه کونیگ

«کونیگ» دو نوع نگرش اساسی را در مورد خانواده مطرح می‌کند : نگرش به خانواده در ارتباط با کل جامعه ؛ یعنی هم با در نظر گرفتن مناسبات کلی جامعه و هم پاره نظامهای کل جامعه و نگرش به خانواده به منزله نظام خاص خود، یعنی به مثابه گروه کوچکی با ساخت و کارکردهای مخصوص خود. این دو نحوه نگرش به خانواده بر دو نوع تجزیه و تحلیل جامعه‌شناسان کلان و خرد منطبق است. هر دو نوع نگرش از نظر کونیگ همسانی دارند و تقریباً بدون ارتباط با یکدیگر در کنار هم قرار می‌گیرند.
به اعتقاد «کونیگ» مناسبات واقعی در یک نوع خانواده ،‌ تنها از طریق کنشهای متقابل و گوناگون اعضای خانواده قابل درک است. او از خانواده به عنوان گروهی خاص نام می‌برد که اعضاء آن با احساسات شدید با یکدیگر در ارتباطند. به این ترتیب وی بر مهمترین خصلت گروه خانواده یعنی رویارویی روابط و صمیمیت تأکید می‌کند.
«کونیگ» تغییرات خانواده ـ گروه اولیه یا گروه صمیمی ـ را با توجه به مناسبات آن با جامعه‌ای که در روند سرمایه‌داری به وجود آمده با اصطلاح «ناهماهنگی» مشخص می‌کند. او از واژه ناهماهنگی برای جدا شدن خانواده از روابط و مناسبات کل جامعه استفاده می کند و مفهوم «نابسامانی» را برای بیان روندی به کار می‌گیرد که نمایشگر اختلالات و روابط درونی و روابط گروهی خانواده است.
در اثر ناهماهنگی ، خانواده با از دست دادن کارکردهای خود ، کارکردهایی که زمانی در حیطه خانواده بوده و امروز به جامعه واگذار شده‌اند، بیش از حد به جامعه وابسته شده است.
زیرا این کارکردها برای زندگی ، اساسی بوده و خانواده بدون آنان قادر به ادامه حیات نیست. در این بررسی ، «کونیگ» به وابستگی خانواده‌ها و جامعه اشاره دارد، او خانواده و جامعه را بیشتر در تقابل با یکدیگر می‌داند. تا در رابطه با یکدیگر، زیرا از دید «کونیگ» تضادها و نابرابریهای موجود در خانواده ، ارتباطی با جامعه ندارند. فرضاً مشارکت زن و شوهر در درون خانواده ،‌ تنها یک پدیده درون خانوادگی است که اعضاء دخیل باید آن را حل کنند، یعنی او اصولاً بازتاب نابرابری میان زن و مرد در جامعه را در خانواده نمی‌بیند و به سادگی از کلیه مشکلات ، تنشها و تضادهای ناشی از وجود خانواده برای اعضاء آن چشم‌پوشی می‌کند. به وسیله خشونت نسبت به زنان ، کودکان و حتی افراد کهنسال خانواده ، که یکی از مباحث اساسی جامعه شناسی خانواده است نمی‌پردازد.
«کونیگ» در تشکیل خانواده و هنگام ازدواج به اعضاء نه بر اساس خصوصیات فردی و ظاهری ، بلکه به عنوان حاملین کارکردهای معین که در گروه انجام وظیفه می‌کنند، توجه می کند. بدین جهت که اگر فردی از قلمرو گروه بیرون رود قابل جایگزینی خواهد بود. با این تعبیر «کونیگ» ، اعتبار فرد به موقعیت وی در گروه و کارکردی که بر عهده اوست بستگی دارد. به طور خلاصه باید گفت او به فرد در درجه اول به عنوان حامل نقش می‌نگرد.
تقابل بین خانواده و کلیت جامعه که «کونیگ» اصولاً به آن معتقد است در این متجلی می‌شود که وی به مسئله مشارکت مبتنی بر برابری زوجین به عنوان یک پدیده درون خانوادگی محض نگاه می‌کند. زیرا مشارکت درون خانوادگی خود منبعث از خانواده‌ای است که به نوبه خود جدا از جامعه است. طبق نظریه «کونیگ» نارساییهای زندگی خانوادگی ، در اصل مربوط به اختلاط و امتزاج خانواده با برخی از نظامهای بیگانه با خانواده است. (مثل قدرتهای سیاسی و اقتصادی) بر همین اساس «کونیگ» روابط زن و شوهر را در داخل خانواده فقط بر اساس تقسیم کار درون خانواده استوار کرده و موقعیت اجتماعی زن و مرد را در جامعه نادیده گرفته است. (نعمت پورقمی، ۱۳۸۰: ۷۳)
به همین ترتیب ، مسایل مربوط به کارکردگرایی زنان برای «کونیگ» ، چندان مشکلی ایجاد نکرده است. کار کردن زنان را نباید این گونه توجیه کرد که آنها به خاطر مزد کم شوهرانشان هر شغلی را باید بپذیرند، بلکه باید گفت چون دختران از امکانات آموزشی و تعلیمی خوبی برخوردارند، می‌خواهند کار کنند. به عبارت دیگر افزایش میزان تحصیلات ، دانش و تخصص زنان عاملی برای گرایش به اشتغال آنان می‌داند. طبق نظر «کونیگ» جامعه هیچ گونه مانعی بر سر راه زنان قرار نمی‌دهد، بلکه با ایجاد مؤسساتی برای رفاه حال مادران و زنان شاغل کمک می‌کند.
به زعم «کونیگ» ، برابری در حال پیشرفت زنان با مردان معلول حقوق فردی زنان نیست. بلکه منحصراً نتیجه تشکیل اجتماع خانوادگی است. که بر پایه به رسمیت شناختن و ارزشمند بودن فرد استوار است. تلاش در حال ازدیاد برابری طلبانه زنان، که برای مناسبات خانوادگی خطرناک است، از نظر «کونیگ» عامل تزلزل اجتماعات است و تباهی خانواده را به همراه دارد. بنابراین عجیب نیست که «کونیگ» به عنوان انواع اساسی آرمانهای اجتماعی که در خانواده تحقق می‌یابند در کنار عشق و ارزشمند بودن خود فرد ، رعایت حال دیگران ، خدمت و فداکاری نام می‌برد. به این علت که فرد در روند اجتماعی شدن به وسیله خانواده تحت سیطره مناسبات حاکم خانواده و نفوذ و سلطه شدید والدین قرار دارد. روشهایی از قبیل استقلال ، اختیار ، اتکای به نفس و نظایر آنها به ندرت توسط خانواده به نسلهای آینده منتقل می‌شود. مناسبات خانوادگی نزد «کونیگ» به هدف تبدیل شده است و مهم‌ترین مشخصه قضاوت درباره آرزوها ، اعمال و خواسته‌ها و مساعی اعضای خانواده محسوب می‌شود. «حتی احساسات فردی اعضای گروه هم محصول خواسته‌های آنها نیست ، بلکه به عنوان بیان کننده همبستگی گروهی سایر اعضای خانواده به حساب می‌آید». آنچه مهم است مناسبات خانوادگی است و افراد و اعضاء در درجه دوم قرار دارند. افراد به عنوان حاملین و فاعلین نقشهایی که کارکردهای اساسی برای واحد خانواده انجام می‌دهند اهمیت پیدا می‌کنند. رابطه گروهی به کمک نقشهایی که افراد ایفا می‌کنند مثل پدر ، نان‌آوری و مادر ، خانه‌داری و … مشخص می‌شود. (نعمت پورقمی،۱۳۸۰: ۷۳)
«کونیگ» در بخش دیگری از مطالعات و تحقیقاتش می‌گوید که زنان خانه‌دار غیرشاغل، با داشتن چند فرزند هنگام طلاق ، نه تنها از نظر کمکهای اقتصادی بلکه از حیث بلوغ فکری نیز به جهت کمی برخورد با محیط اجتماعی و دنیای اقتصادی بیشتر از زنان شاغل فاقد فرزند ، به شوهران خود وابسته‌اند. ما به هیچ وجه بر سر آن نیستیم تا زنان شاغل دارای فرزند را برابر با مادران خانه‌دار بدانیم.
جمع‌بندی برداشتهای فوق ، مبین این مطلب است که اصل ارزشمند شمردن انسان و فرد یعنی اعتبار زن در خانواده اصلی تبعی است نه بنیادی. اگر «کونیگ» حقیقتاً به اصل ارزشمند بودن و خود ارزشی فرد انسانی معتقد باشد، یعنی به رشد فکری زنان به عنوان یک ارزش اساسی معتقد شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...