مـردانـه بـگـذر از ازل و از ابـد تـمـام کـم گـوی از ازل، ز ابد نیز هم مپرس
چـون تـو بدین مقام رسیدی، دگر مباش گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس
(عطار،دیوان، ص۳۴۲)
در عرفان یک ذوق، تجربه یا حسّی به انسان دست می دهد که عارف خود را جاودانه و فراتر از مرگ و مردن احساس می کند. آن حالت درونی بیشتر شهودی است که شاید به عنوان اسم کلّی بتوان بر آن لفظِعشق اطلاق کرد. عارفان وقتی از آن تجربۀ درونی صحبت می کنند، عنوان خاصی برای آن ندارند چراکه فرازبانی است. اما خصوصیات و حالاتی را که از آن به فرد نسبت می دهند، فراتر از زندگانی و مرگ و پیری و جوانی است. این قضیه را تجربۀ جاودانگی می نامیم. هر چند برای خود عارف سرّی است بیان نشدنی. این سرّ، عارف را در هاله ای از خلسۀ جاودانگی قرار می دهد:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

کاری است ز پیری و جوانی برتر وز عالم مرگ و زندگانی برتر
سـرّی اسـت ز پـردۀ مـعانی برتر جـاوید ز بـاقی و ز فانی برتر
(عطار، مختار نامه، ص۹۶)
در عرفان جاودانگی، در ک شدنی و دریافتنی است که فرد باید آنرا کسب کند. وقتی انسان این حسّ جاودانگی و فناناپذیری را بدست آورد، دیگر ترسی از مرگ و مردن نخواهد داشت.
خواب و مرگ
اصل زندگی بر پایۀ آگاهی و معرفت است و هوشیاری و باخبری نیز زندگی است. امّا در گفته های بزرگان و اندیشمندان عموماً خواب را مرگ نامیده اند. روایت پیامبر(ص) که فرموده اند: النومُ اخوا الموتِ[۲۷] ناظر بر همین مسئله است. در خواب، انسان هیچ آگاهی از خود و از هستی و وجود خود ندارد. گویی اصلاً زندگی ای ندارد که بدان آگاهی داشته باشد. از این روست که نادانی و جهالت را مرگ و نادان و جاهل را مرده می پندارند. بیداری، زندگی است، همانگونه که خواب مرگ است. خواب و مرگ، بی خبری و غفلت و عدم آگاهی از زندگی و بودن است. از این روست که عرفا از غفلت و بی خبری برحذر می دارند. چراکه آنرا خواب می دانند.
«در اساطیر یونان، خواب و مرگ[۲۸] (Thanatos,Hypnoss)، دو برادر همزادند»[۲۹]. تاناتوس ایزد مرگ خوانده شده است که «در دوزخ منزل دارد، زیرا در همان جا از مادرش «شب» با برادر همزاد خود هیپنوز، یعنی خواب، زاده شد»[۳۰]. امّا نکته ای که اینجا حائز اهمیت است این است که عرفا زندگی این دنیایی را خواب می پندارند که با مرگ، انسان از خواب(غفلت و بی خبری) بیدار می شود. الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا إنْتَبَهوا[۳۱].
این مسئله برمی گردد به این تصوّر انسان که واقعیت و حقیقت را بعد از مرگ و در عالم دیگر می دانند. به همین علّت است که عرفا آگاهی یافتن بدان را در گرو مردن از این زندگی قلمداد می کنند و آنهایی که از این زندگی نمیرند در خواب بی خبری و نادانی به سر می برند تا زمانی که مرگ فرا برسد. آن هنگام است که به حقیقت پی خواهند برند. البتّه در تشبیه خواب به مرگ، تکیه بر خصوصیات و ویژگی های آن دوست. فرد در عالمِ خواب مانند کسی می ماند که مرده است. او از همه چیز بی خبر و گویی اصلاً در زندگی نیست. امّا گاهی عرفا جای مشبّه و مشبّه به را عوض می کنند و مرگ را به خواب تشبیه کرده اند. اندیشه ای که باعث این نوع تصویر گری شده، اعتقاد به رستاخیزِ دوباره و ورود به حیاتِ دیگر است. انسان همان طور که پس از چند مدّت خواب، بیدار می شود، بعد از مرگ نیز دوباره در عالم دیگر زنده می شود. از این رو تشبیه مرگ به خواب نوعی نگاهِ مثبت به مرگ است. امّا بالعکس در تشبیه خواب به مرگ، تکیه اصلی بر ذمّ خواب و بی خبری است.
فصل دوم(سبک خراسانی)
دورۀ دوری از مرگ اندیشی
بخش۱: رودکی
بخش۲: فردوسی
بخش۳: خیّام
دورۀ دوری از مرگ اندیشی
اگر به بررسی مختصات شعری سبک خراسانی بپردازیم، شاید سنخیّت چندانی با مرگ در آنها مشاهده نشود و حال و هوای شعری آن دوره را به دور از فضای مرگ و مرگ اندیشی بدانیم. اما به هر حال رگه هایی از مفاهیم کلّی راجع به مرگ و مسائلی که متأثّر از مرگ و مرگ اندیشی است، در اشعار شاعران این دوره قابل مشاهده است. همانطور که در بررسی افرادِ مرگ اندیش، برای جویای علّت و عوامل آن، به بسترهای زندگیِ اجتماعی- اقتصادی و نیز رخدادها و حوادثی که در زندگی برای او اتفاق افتاده است، توجه می شود؛ در بررسی افرادی که مرگ اندیش نیستند، باز به زیربناهای زندگی آنها توجه می شود. شعر دورۀ سبک خراسانی به خاطر ماهیّت برون گرایانه ای که دارد، چندان به مسائل مربوط به فلسفه و معنای زندگی و در کل رازجویی هستی شناسانه نمی پردازد. در این دوره یاد مرگ به صورت خیلی ناچیز، آن هم در حدّ مفاهیم کلّی و آگاهی های عام از مرگ، بروز یافته است. در این دوره توصیه های شاعران به مرگ اندیشی، آنگونه که در سبک عراقی و هندی وجود دارد، مشاهده نمی شود. وقتی در اشعار شاعران دورۀ خاصی، اثری از مرگ و مرگ اندیشی نیست، می توان نتیجه گرفت که آن دوره، دورۀ بسامان و مطلوب بوده که ابزارها و وسائل رفاهی آنقدر فراهم و مهیّا بوده است که انسانها را از مرگ و مرگ اندیشی دور کرده و در غفلت قرار داده است.
شاعرِ این دوره شاعری است که شعر را در خدمت مدح به کار می گیرد. او باید شعری بسراید که باب طبع ممدوح باشد. پادشاهان و امیران از شعر برای شادی و خوشگذرانی و سرور استفاده می کردند. بنابراین شعر شاعران باید به گونه ای می بود که غم و اندوه های آنها را بزداید و آنها را هر چه بیشتر به وجد و سرور و شادی وادارد. به همین دلیل شاعر سعی می کرد از مضامین و موضوع های شادی گرایانه ای که به رضایت خاطر ممدوح می انجامید، در شعر استفاده کند. او از خوشی ها و شادی های زندگی برای ممدوح می گفت. به همین سبب از مرگ و مسائل وابسته بدان خوداری می کرد. از این روست که مرگ در شعر این دوره جلوۀ چندانی ندارد. علاوه بر این،سکوت دورۀ سبک خراسانی راجع به مسئلۀ مرگ به زیرساخت های اجتماعی و فرهنگی جامعه برمی گردد. مهیّا بودنِ زمینه های آسایش باعث دوری ذهن و افکار مردم جامعه از اندیشیدن به مرگ و مسائل مربوط به حقیقت و فلسفه جویی شده است. «ابن حوقل تصریح می کند که مملکت آل سامان به وفور نعمت و ثروت بسیار معروف بوده است»[۳۲]. شاعران این دوره همه درباری بودند. از این رو از پادشاهان آل سامان و بعداً غزنویان صله ها و مستمری های فراوانی دریافت می کردند و زندگی آنها در رفاه و آسایش که اسباب دوری از مرگ اندیشی اند، سپری می شد. یکی از مطالب مهم دورۀ سامانی، رعایت آزادی افکار و عقیده است[۳۳]. این آزادی افکار، بیشتر باعث برون گرایی فرد می شود و دغدغۀ فکری و فشار روحی کمتری در او ایجاد می کند. در نتیجه او به زندگی روزمرۀ خویش، بدون پریشان احوالی و ترس و هراس و محدودیّت می پردازد. هر اندازه انسان بیشتر از گذران زندگی لذّت برد و سرگرم آن باشد، کمتر به مرگ و نبودن می اندیشد. در سبک خراسانی، شاعران هیچ گاه مرگ را نجات و راحتی و رسیدن به آرامش تلقّی نکرده اند. بر خلاف دوره های بعدی که مرگ را نجات و رهایی از رنجها و بدبختی های زندگی می دانستند. این موضوع، نشان از رفاه اقتصادی و آسایش اجتماعی مردم آن عصر است. مرگ اندیشْ بودن یا نبودن به زیرساخت های زندگی افراد برمی گردد. انسان تا زمانی که در آسایش و رفاه باشد به مرگ نمی اندیشد، بلکه آرزوها و تمایلاتِ ماندگاری زندگی به ذهن و فکر او می آید. انسان زمانی مرگ را نجات و راحتی می داند که زندگی اش در نهایت بدبختی و رنج و فلاکت سپری شود. همواره رفاه و آسایش انسان را به خوش بینی و شادباشی و سرور می کشاند. از این رو بستر جامعۀ دورۀ خراسانی بستری کاملاً مهیّا برای غفلت از یادکردِ مرگ و مرگْ اندیشی است. شاعران این دوره دغدغۀ فکری که باعث درون گرایی آنها شود، ندارند. آرامش بیرونی همواره آرامش فکری و درونی را در پی دارد.
مرگ اندیشی تبدیل به مسئله ای شده است که باید علّت و عوامل داشته باشد. مرگ اندیشی به گونه ای تصوّر و تفهیم شده است که انسان نباید مرگ اندیش باشد و کسی که زیاد به مرگ می اندیشد، یا شاعر و نویسنده ای که مرگ سرا است، حتماً باید علّت و عواملی داشته باشد که در زندگی او رخ داده است. به همین خاطر است که بیشتر مردم مرگ اندیشی را نوعی بیماری می دانند.اما؛ آیا واقعاً مرگ اندیشی بیماری است؟
رودکی
دورۀ رودکی فضای مرگ اندیشی نیست.فضایی است که شادی ها و آسایشها اجازه و فرصت اندیشیدن به مسائلی چون مرگ نمی دهند.چرا که مرگ اندیش بودن بیشتر مختص محیطی است که اسباب شادی و طرب کم باشد و بدبختیها و سختی ها آنقدر زیاد باشد که شادی در آن اوضاع مفهوم خود را از دست بدهد و بی معنا جلوه کند.اگر از چرایی عدم وجود زیادی اشعار راجع به مرگ در شاعران این دوره بخواهیم بحث کنیم،باید به زمینه های فرهنگی،اقتصادی،سیاسی و اجتماعی آن دوره بپردازیم.جامعۀ عصر سامانی بر عکس دوره های بعد، از محرّکه هایی که باعث درون گرایی و سرخوردگی فرد شود،عاری بود. تسامحات مذهبی در بین فرق اسلامی و آزاد اندیشی های فلسفی ـ کلامی و همچنین رفاه اقتصادی عموم بستر جامعه را برای آسایش و خوشگذرانی مردم فراهم کرده بود.«فراهم شدن رفاه اجتماعیمناسب با پشتوانه های عظیم از ثروت و ثبات قدرت سیاسی، عاملی بزرگ در ترویج شادی و شادمانه زیستن مردم در کنار هم بوده است»[۳۴].چگونگی روحیات و عواطف و افکار و جهان بینی افراد جامعه وابسته به بسترهای اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی جامعه است.بنابرایندر این دوره شرایط مطلوب و فضای شادی گرایانه و خوشباشی مانع تمایل به افکار درون گرایانه ایی مانند مرگ شده است. اگر این قضیه مطرح شود که مرگ یکی از مسائل اساسی انسان است و اندیشیدن بدان ربط چندانی با مهیّا بودن یا نبودن شرایط ندارد.در پاسخ باید گفت؛فضای اندیشه و جهان بینی شاعران،فضای دینی است.آنان نظراتی راجع به مرگ داشتند که دین بیان کرده است.در نتیجه نسبت به مفهوم و چرایی مرگ شکّ و تردیدی نداشتند تا خودْ جوشانه و از روی میل درونی به کنکاش و اندیشیدن راجع به چیستیِ معنای مرگ بپردازند.گویی مرگ برای آنان حل شده است.اگر گهگاه اشاره هایی به مرگ می شود،بیشتر مفاهیم کلّی و عمومی راجع به مرگ است که عموم مردم بدانها آگاهی دارند.مانند: ” همه می میرند"، ” کسی در دنیا جاودانه نیست” و از این قبیل مفاهیم و مضامین همه فهمِ مرگ.اما با وجود این، مضامینی که متأثر از مرگ است در کنار شادی و طرب در اشعار رودکی نمود یافته است. حتّی گفته اند که «شراب رودکی نیز چون شراب فردوسی و خیام، برانگیزندۀ نشاط و اکسیر فراموشی است»[۳۵]. یعنی او نیاز به چیزی تمایل داشته که او را از مرگ و یاد آن برهاند. رودکی اگر از مرگ حرف می زند، برای بیان بی اعتباری زندگی و زود گذری و ناپایداری آن است.
مرگ و سیمای دنیا
فکر کردن و اندیشیدن به زندگی و دنیایی که در آن زندگی می کنیم، با مرگ اندیشی آغاز می شود.انسان زمانی به یاد زندگی می افتد که به مرگ می اندیشد.اگر مضامین شعر رودکی را برشماریم، مرگ اگر یکی از آنها نباشد، قطعاً همه در سایۀ مرگ معنی پیدا می کنند.«اغتنام فرصت»،«دعوت به شادی» و «پندآموزی» همه مفاهیم شعر رودکی است که هر کدام به نحوی با مرگ در ارتباطند.«مرگ در افکار هر دو شاعر(رودکی و خیام) رسوخ دارد و حتی مغتنم شمردن فرصت را بدان سبب سفارش می کند که مرگ را در انتظار همگان می بیند»[۳۶].سیمای دنیا بلااستثنا،در شعر شاعران کلاسیک زشت،ناپسند و بی ارزش تجلّی یافته است.به طوری که بدگویی از آن تبدیل به ارزش و هنجاری شده است که شاعران اگر از ذمّ آن کوتاهی کنند،خود را متّهم می دانند.نگرش شاعران به دنیا تک بعدی است.آنها در جهت ترک و کناره گیری از آن،به بیان اوصافی از آن می پردازند که شایستۀ طرد و دست کشیدن بنماید. رودکی،پدر شعر فارسی،دنیا را سرای سپنجی می داند که سزاوار دل نهادن نیست:
به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی،نه رواست
(رودکی، دیوان،ص۱۰۰)
این نگاه ها به دنیا گرچه ریشه در جهان بینی زهد گونه در فرهنگ ایرانی دارد[۳۷]، اما از تأثیر مرگ و مرگ اندیشی نیز بی نصیب نیست.شاید یکی از استدلالات بشر و شاعران ما از دنیاگریزی،وجود مرگ باشد که باعث بی ارزش جلوه کردن دنیا در نظرگاهها شده است.اگر از ناپایداری دنیا،کوتاهی عمر و زودگذری ایام صحبت می شود،تنها در سایۀ وجود مرگ است که شاعران بدانها آگاهی پیداکرده اند.در نتیجه ناپایدار جلوه کردن دنیا در نظر انسان به این خاطر است که می میرد. آیا دلیلی جز این می تواند داشته باشد که شاعر، دنیا را به خاطر وجود مرگ و اینکه سرانجام زندگی در مرگ است،خواب کردار توصیف می کند؟
این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است
(همان،ص۱۰۱)
بنابراین همواره در هنگام توصیف جهان و زندگی دنیایی،چهره مرگ در ذهن شاعر نمایان است و او با عینک مرگ دنیا را می نگرد و توصیف می کند.نمی توان تأثیر وجود مرگ در نگرش شاعران به دنیا و خصیصه هایی که بدان نسبت داده اند،نادیده گرفت.
چـه نشیـنی بدیـن جـهان هـموار کـه همـه کار او نه همـوار است
کنش او نه خوب و چهرش خوب زشت کردار و خواب دیدار است
(همان،ص۱۰۲)
«دنیا در نظر رودکی و خیام جز سرای درد و رنج و مکر و فریب بیش نیست»[۳۸]. اکثر نظرات ما توصیفی و مستقیم است. هیچگاه دنبال علّت و عوامل نمی گردیم تنها به بیان صرف معلولها بسنده می کنیم. تنها به ایراد نظر شاعر در باب اینکه دنیا غدار و فریبکار است، اکتفا می کنیم. اما تحلیل و علت یابی نمی کنیم که چرا؟ چرا دنیا در نظر شاعران منفی جلوه کرده است؟ علّت این همه بدگویی چیست؟ باید عاملی داشته باشد. به نظر می رسد این عامل مرگ است. یکی از عوامل اصلی و مؤثّر در نگرش بدبینانۀ شاعران به دنیا،مرگ و آگاهی به این است که روزی می میریم.برای تفهیم این مطلب باید به استدلال و برهان آوری شاعران در توصیف دنیا و نکوهش آن توجه نمود.وقتی شاعر دنیا را سرای سپنجی می خواند،در ادامه از سرنوشت آدمی می گوید که باید در زیر خاک بخوابد.بنابراین مرگ، دنیا را در نگاه شاعر سپنجی و ناهموار جلوه داده است:
زیر خاک اندرونت باید خفت گرچه اکنونت خواب بر دیباست
(رودکی، دیوان،ص۱۰۰)
استدلال و پیش فرض شاعران در توصیه به دلْ نبستن به دنیا،مرگی است که سرنوشت همگان بدان ختم می شود.ساختار استدلال شاعران از بی ارزشی دنیا بدین شکل در می آید:‌"دنیا بدین خاطر بی ارزش است چون سرانجام می میریم” یا ” چون می میریم،دنیا و دلبستگی بدان بیهوده است". چون پایۀ اصلی استدلال منطقی شاعران،در ذم دنیا،وجود مرگ است، بنابراین استنتاج شاعران،در جهت نکوهش دنیا،از مرگ ناشی می شود. مثلاً وقتی شاعر می گوید:
نه به آخر همه بفرساید؟ هر که انجام راست، فرسودنی است
(همان،ص۱۰۳)
آیا از مرگ که فرسودگی انسان است، به عنوان استدلال بهره نمی گیرد؟ بنابراین نکوهش و ذمّ دنیا نتیجۀ منطقی گونه ایی از استدلالی است که مرگ محور آن است.به تأثیر مرگ در تلقّی شاعر از ناپایداری دنیا توجه کنیم:
مهر مفکن برین سرای سپنج کین جهان پاک بازیی است نیرنج
(همان،ص۱۰۴)
شاعر دنیا را سرای سپنج می داند. یعنی متناهی است. این در حالی است که خود انسان با وجود مرگ متناهی و ناپایدار است نه دنیا.انسان چون برای همیشه در دنیا نیست،آنرا ناپایدار تصوّر کرده است.در صورتی که دنیا پایدار است و این انسان است که هستی او در دنیا موقتی است.در نتیجه تأثیر مرگ باعث شده است که او دنیا را ناپایدار فرض کند.اما واقعیت این است که دنیا قبل از اینکه شخص باشد،بوده است و بعد از اینکه او دیگر نباشد،باز خواهد بود.وجود مرگ و عمر محدود و معیّن در دنیا،باعث شده است،دنیا شایستۀ دلبستن و مهر افکندن نباشد. اگر از شاعر سؤال می شد که چه چیزی جهان را فسانه و باد کرده است یا باعث فسانه و باد شدن دنیا شده است؟ بی شک جوابی جز مرگ و اینکه چون انسان با مرگ از جهان می رود،نمی توانست برای آن بیابد:
شاد زی با سیه چشمان شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمـده شـادمان بـباید بود وز گـذشـتـه نـکـرد بایـد یـاد
(رودکی، دیوان،ص۱۰۵)
توصیۀ شاعر به شادی کردن به علّت افسانه بودن و زود گذری جهان است.وقتی شاعر جهان را به باد و ابر تشبیه می کند،زود گذری و ناپایداری را در نظر دارد که ویژگی آن دوست. این زودگذری دنیا ناشی از مرگی است که مانع از ماندگاری انسان در دنیا می شود.بنابراین زیر بنای تمام اوصافی که شاعر از جهان بدست می دهد،ریشه در گوشه چشمی دارد که به مرگ افکنده است. جهان را با توجه به مرگ که مدّ نظرِ اوست توصیف می کند.
باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر، هر چه بادا باد
(همان،ص۱۰۵)
شاعر هر چند در محیط و عصری زندگی می کند که از هر نظر، اسباب و امکانات رفاه و آسایش در آن فراهم است. اما شادی های بیرونی به خاطر وجود مرگ در نظر شاعر رنگ می بازند. به همین سبب است که شاعر از جهان شادی نمی بیند و آنرا جای شادی نمی داند.چرا که همۀ شادی ها ختم به مرگ است.چونبا وجود مرگ انسان نمی تواند شاد باشد و آنرا احساس کند.
شاد بودست ازین جهان هرگز هیچ کس؟تا ازو تو باشی شاد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...