1. سرزنش کردن خود[۲۲]:

فرد معتقد است که گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه شوند. در واقع شخص بر این باور است که سایرین و از جمله خودش به خاطر اشتباهات و خطاهای مرتکب شده، سزاوار سرزنش و تنبیه هستند. مسلماً همه مردم در زندگی خود دچار خطا و اشتباه می شوند و چون شخص بر این باور است که به خاطر اشتباهات خود باید سرزنش و تنبیه شود، دائما نسبت به خود و دیگران احساس خشم کرده و دچار احساس گناه و افسردگی می شود. ‌بنابرین‏ فرد با اینگونه احساسات نسبت به خود و دیگران نمی تواند اشتباهات را به موقع تشخیص داده و تصحیح نماید. این عقیده بدین جهت غیر عقلانی است که معیار مطلقی برای درست و نادرست موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد. اعمال نادرست یا غیر اخلاقی، محصول حماقت، جهالت و یا اختلال عاطفی است. تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می‌شوند. سرزنش و تنبیه معمولا به بهبودی رفتار نمی انجامد، زیرا در کاهش حماقت،افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نمی کند؛ در حقیقت سرزنش و تنبیه به اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می‌ انجامد ( شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۶). آنچه ما اینجا به نتیجه می‌رسیم، این حقیقت است که دچار اشتباه نشویم، ما تصمیماتی می گیریم و طبق آن ها رفتار می‌کنیم، برخی اوقات این تصمیمات عواقب ناخوشایندی برای ما و حتی دیگران به بار می آورد که راه هایی را برای جبران این عواقب بد در نظر می گیریم، از جمله: تلافی کردن، جبران خسارت وارده، پرداخت خسارت مالی، معذرت خواهی و مانند آن. همچنین می توان تلاش کرد که توانایی تصمیم گیری را تغییر داده تا هنگامی که در آینده با موقعیت مشابهی روبرو شدیم، بتوانیم تصمیم متفاوتی بگیریم که احتمال عواقب بد در آن کمتر باشد. اگرچه به دنبال عمل اشتباهی که مرتکب شدیم و به دنبال عواقب بد آن، شروع به سرزنش کردن خود نماییم، آیا احتمال دارد در چنین طرح و تصمیم بارزی جهت بهبودی وضعیت اقدام کنیم (وودز، ۲۰۰۰).

  1. واکنش در مقابل درماندگی[۲۳]:

فرد اعتقاد دارد اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او می‌خواهد، نهایت درماندگی و بیچارگی به بار می‌آید و فاجعه آمیز نخواهد بود. این طرز تفکر غلط است، زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است، ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیرمنطقی است. چرا که اولا دلیلی وجود ندارد که وقایع و جوادث متفاوت با آن باشند که طبیعتا هستند. در ثانی، حزن و اندوه شدید نه تنها موجب بهبود موقعیت نمی شود، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر هم می کند و اگر فرد موقعیت را آن طور که می‌خواهد تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۶).

وقتی آنچه که مورد انتظار شخص است پیش نیاید، بسیار ناخوشایند و حتی دردناک است و فرد احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و با چنین اعتقادی فرد اغلب اوقات ناراحت و پریشان است. تنها در صورتی فرد می‌تواند از این باور غیرمنطقی رهایی یابد که واقعیت را بپذیرد، هر چند که وقایع و امور ناخوشایند و گاه دور از انتظار باشند، شخص باید به ناامیدی ها به عنوان مشکلاتی قابل حل بنگرد، نه اینکه آن ها را علل ناراحتی خود به حساب آورد. فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیت نامطبوع امتناع می‌کند و در جهت بهبود آن اقدام می‌کند. ممکن است موقعیت های نامطبوع اضطراب آور باشند، ولی به آن اندازه که او فکر می‌کند وحشتناک نیستند، مگر آن که خود او آن را این گونه تعبیر کند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۶).

  1. بی مسئولیتی عاطفی[۲۴]:

فرد اعتقاد دارد بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله عوامل بیرونی به وجود می‌آیند و این حوادث خارجی هستند که سبب حالات عاطفی و هیجانی او هستند. انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و با اینکه توانایی اش در این زمینه اندک است. در حقیقت، فشارها و حوادث خارجی، در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند، معمولا ماهیت روانی ندارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر اینکه خود فرد بخواهد تحت تاثیر آن ها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آن ها بروز دهد. فرد با تلقین این موضوع به خود، که چقدر وحشتناک است کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد، خود را آزار می‌دهد. برای رهایی از این افکار غیرمنطقی، فرد باید بپذیرد که اختلالات و عواطف، نتیجه احساسات و ارزشیابی ها و تلقین فرد به خودش است، در این صورت کنترل و تغییر آن ها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل می‌داند که قسمت اعظم ناراحتی از درون خود او ناشی می شود؛ بدین معنی که اگرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند، ولی او می‌تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود، عکس العمل و رفتارش را دگرگون کند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۶).

  1. توجه مضطربانه[۲۵]:

فرد اعتقاد دارد چیزهای خطرناک و ترس آور سبب نهایت نگرانی و اضطراب می‌شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان وقوع آن ها را به تأخیر بیاندازد. در واقع شخص چنین تصور می‌کند که اگر قرار است حادثه و اتفاق ناگوار و خطرناکی اتفاق بیفتد، باید همیشه نگران آن بود. نگرانی زیاد همراه با اضطراب بر این اساس استوار است که شخص دائما منتظر حوادث بد و ناگوار است و ‌در مورد امکان وقوع آن حوادث نگران است. ‌بنابرین‏، وقایعی به نظر افراد ناگوار است، شاید ضرورتا ناگوار نباشند و حتی اگر واقعا هم ناگوار باشند، نباید آن ها را آن گونه ناراحت کننده و وحشتناک ارزیابی کرد، زیرا اضطراب زیاد مانع از ارزیابی عینی حوادث شده و اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله منطقی با آن می شود. این تصور بدان جهت غیر عقلانی است که ناراحتی و اضطراب زیاد اولا، مانع ارزشیابی عینی حوادث می شود. ثانیاً اگر اتفاقی بیفتد، مانع از مقابله منطقی با آن می شود. ثالثا، به ظهور اضطراب کمک می‌کند. رابعا، امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می‌یابد. خامسا، در اغلب مواقع نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش‌بینی جلوگیری کرد و سادسا، موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...