موری یک طبقه بندی بیست گانه ‌در مورد نیازهای انسان ارائه می‌دهد که نیاز به پیشرفت یکی از آن ها به شمار می رود. وی نیاز را کوششی برای فائق آمدن بر مشکلات ‌و موانع می‌داند که موجب افزایش توانایی‌های مطلوب می‌گردد، به طوری که می توان با دیگران رقابت کرد، بر آنان پیروز شد و با موفقیت‌های حاصل، عزت نفس خویش را افزایش داد (خداپناهی، ۱۳۸۵). همچنین موری آزمون اندریافت موضوع[۳۵] را ابداع کرد که می‌تواند عقده های ناهشیار و پنهان را آشکار سازد. این تست بعداً مورد استفاده همه کسانی قرار گرفت که در زمینه انگیزه پیشرفت به تحقیق پرداختند (خداپناهی، ۱۳۸۵).

در دهه ۶۰ میلادی مطالعات بسیاری در خصوص ابعاد، عناصر این مفهوم و کیفیت این ابعاد انجام پذیرفت تاجایی که مک کلند[۳۶] آن را به ‌عنوان آمادگی که با ثبات نسبی برای رسیدن به هدف و موفقیت همراه است، مشخص کرده و این آمادگی را درونی دانسته و همچینین رفتارهای پیشرفت را با اشاره به ترس از شکست یا امید موفقیت در نظر می‌گیرد (محمود، ۲۰۱۱).

مک کللند با توجه به نظر فروید بر اینکه تخیل بهترین چیزی است که می توان تأثیر انگیزه را بر آن بررسی کرد، پذیرفت که تست اندریافت موضوع مناسب ترین وسیله اندازه گیری برای انگیزه پیشرفت است (خداپناهی، ۱۳۸۵).

پژوهش­های انگیزه پیشرفت از سال ۱۹۵۳ به بعد در دو جهت سوق پیدا می‌کردند، یکی جهتی که مک کللند بر می گزیند و بیشتر به بررسی نقش انگیزه پیشرفت در زمینه رشد اجتماعی و اقتصادی می ­پردازد و دیگر جهتی که اتکینسون[۳۷]، شخصیت برجسته ای که در زمینه نظریه انگیزه پیشرفت صاحب نظر است، در پیش ‌می‌گیرد و با بهره گرفتن از نظریه های لوین[۳۸]، تولمن[۳۹] و فستینگر[۴۰] نظریه خویش را در سال ۱۹۵۷ ارائه می‌دهد (خداپناهی، ۱۳۸۵).

نظریه­ های فیزیولوژی انگیزش

در نظریه­ های فیزیولوژی انگیزش، لازم است متغیرهای فرضی رابط را در سازه­ های فیزیولوژی جستجو کنیم که بهترین نوع آن را می توان در الگوی محرک- ارگانیزم- پاسخ مشاهده کرد. اولین آزمایش را در این زمینه لشلی[۴۱] و بیچ[۴۲] انجام دادند و رفتار انگیزشی را ناشی از تأثیر متقابل عوامل حسی، هورمونی و دستگاه اعصاب مرکزی دانستند (خداپناهی، ۱۳۸۵) پس از آن ها نظریه پردازان دیگر ‌به این موضوع توجه داشتند.

بندورا معتقد است که حالت انگیزه مرکزی که نوعی مکانیزم انرژی دهنده، کنترل کننده و راه انداز رفتار محسوب می شود، در وحدت جریان‌های عصبی و تحریکهای محیطی نقش مهمی ایفا می‌کند. فرضیه وی این بود که تقویت و بروز کنش از طریق مکانیزم‌های عصب روانشناسی صورت می‌گیرد و اصل تقویت در حقیقت نوع خاصی از انگیزه است (خداپناهی، ۱۳۸۵).

در الگوی بندورا برای تحریک هایی که از موضوع محرک ناشی می‌شوند، دو مسیر جداگانه به مراکز هماهنگی حسی- حرکتی در نظرگرفته می شود؛ یکی مسیر حسی- حرکتی مستقیم و دیگر مسیر حسی – انگیزشی – حرکتی غیر مستقیم است که تارهای اولین مسیر ارتباطی مستقیمی با تارهای مرکز رسان دستگاه، هماهنگی برقرار می‌کند و تارهای دومین مسیر، در ابتدا با حالت انگیزه مرکزی ارتباط پیدا می‌کنند، جایی که تعامل بین موقعیت ارگانیزمی و تحریک برقرار می شود، سپس حالت انگیزه مرکزی به صورت انتخابی (برانگیزاننده، بازدارنده) فرایند معینی را در دستگاه هماهنگی حسی- حرکتی تنظیم می‌کند. تحریکهای حسی که از منابع دیگر محیطی ناشی می شود احتمالاً به عنوان تحریکهای شرطی در پدیدآیی حالت انگیزه مرکزی مؤثرند (خداپناهی، ۱۳۸۵).

شکل ۲-۱ الگوی انگیزشی بندورا

میلنر[۴۳] یک الگوی فیزیولوژیکی انگیزش پیشنهاد می کند که در آن انگیزش کنش انتخابی محسوب می شود و بدین طریق رفتار هدفدار را توضیح می‌دهد. در الگوی وی مدل الگوی پاسخ[۴۴]به عنوان مرکز فعالیت‌های خودانگیخته تلقی می شود که تحت تأثیر مکانیزم گیرنده پاسخ[۴۵]برای فعالیت محرک‌های مثبت یا فزونی آن ها و مکانیزم ارتباط- پاسخ[۴۶] برای محرک‌های منفی یا کاهش محرک‌های مثبت می‌باشد. محرکهایی مثبت یا منفی قلمداد می‌شوند که برای ارگانیزم مفید یا مضر باشند. برعکس ارتباط مستقیم نظام حسی با مکانیزم ارتباط- پاسخ مرتبط است، به گونه ای که امکان انتخاب محرک‌های مثبت فراهم می‌گردد. مکانیزم های ارتباط- پاسخ بیشتر برای محرک‌های منفی یا محرک‌های غیرطبیعی ارگانیزم یا محرک‌های زیان آور فعال می شود. چنانچه شدت محرک‌های مثبت و منفی تفاوتی نداشته باشند، مکانیزم ارتباط -پاسخ بر مکانیزم گیرنده- پاسخ غلبه دارد، به طوری که ارگانیزم دائما ًدر حال تغییر فعالیت است. فعالیت مکانیزم ارتباط -پاسخ بر مکانیزم گیرنده-پاسخ متضاد یکدیگرند. بدین ترتیب رفتار انگیزشی در این الگو بر اساس همکاری واحدهای مکانیزم گیرنده- پاسخ، مکانیزم ارتباط-پاسخ و مکانیزم برپایی حرکتی[۴۷] ایجاد می شود. مکانیزم برپایی حرکتی، دریافت کننده انتقال محرک­های انگیزشی مثبت و منفی است، همچنین کنترل کننده و تسهیل کننده فعالیت‌های هدفدار به شمار می‌آید و با دستگاه برپایی مرتبط است. محرک‌های خنثی که موجب دستیابی به هدف یا اجتناب از آسیب می‌گردند، محرک‌های شرطی جذاب و بیزار کننده تلقی می‌شوند (خداپناهی، ۱۳۸۵).

نظریه نیاز به پیشرفت مورای

مورای در سال ۱۹۳۸، نیاز به پیشرفت را یک نیاز اساسی در انسان در نظرگرفت که اشاره به انگیزه پیشرفت دارد و کم و بیش یک صفت شخصیتی برای جهت دهی به رفتار در موقعیت های متفاوت است. مورای ‌در مورد نیاز به پیشرفت، به طور کلی نظریه پردازی کرد و به بعد خاصی اشاره نکرد. این نیاز با روش های ارزیابانه روانشناسی مورای به افکار و رفتار معطوف به موفقیت ارتباط می‌یابد اما مورای این مفهوم را با اقتباس از انگیزه پیشرفت مک کللند، گسترش داد. مطابق با مک کللند، نیاز به پیشرفت نتیجه تعارض هیجانی بین امید به موفقیت و تمایل به اجتناب از شکست که از یک رو ترس از شکست به هیجانات منفی و ترس از موقعیت پیشرفت است و از طرفی تعادل بین این دو انگیزه، فکری است که جهت، شدت وکیفیت رفتار معطوف به پیشرفت را تعیین می‌کند و با انتظارات و تداعی های عاطفی مرتبط با ترس یا لذت سنجیده می شود. همچنین مفهوم نیاز به پیشرفت مورای، امید به موفقیت و ترس از شکست را به افکاری که به طور متوالی در رفتارهای معطوف به پیشرفت، پردازش می‌شوند نسبت می‌دهد، ‌بنابرین‏ سبک رفتاری کلی را سازمان بندی می‌کند که اشاره به موقعیتهای پیشرفت کلی مثل حل مسئله اشاره دارد. مفاهیم نیاز به پیشرفت مک کللند و مورای حداقل در دو نکته متفاوت هستند. اول اینکه مفهوم مک کللند، دانش شناختی پس زمینه نیاز به پیشرفت را نه تنها در امید به پیشرفت، بلکه در ترس از شکست هم مشخص می‌کند دوم اینکه در مقایسه با مفهوم مورای، به جدیت به عناصر عاطفی و موقعیتهای پیشرفت اشاره دارد. ‌بنابرین‏ انگیزه پیشرفت مک کللند با ابزار متفاوتی سنجیده می شود د(استینمایر[۴۸] و اسپینث[۴۹]، ۲۰۰۹).

نظریه ارزش انتظار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...