نظریه های انگیزش پیشرفت

نظریه انگیزش پیشرفت یا نیاز به موفقیت

یکی دیگر از نظریه های مربوط به انگیزش که در روان شناسی پرورشی جایگاه مهمی دارد نظریه انگیزش پیشرفت یا نیاز به موفقیت است. منظور از انگیزش پیشرفت یا انگیزش موفقیت، میل یا اشتیاق برای کسب موفقیت و شرکت در فعالیت‌هایی است که موفقیت در آن‌ ها به کوشش و توانایی‌های فرد بستگی دارد افراد دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت بسیار کوشا هستند حتی پس از آن که در انجام کاری شکست خوردند از آن دست نمی کشند و تا رسیدن به موفقیت به کوشش ادامه می‌دهند دانش‌آموزان دارای انگیزش پیشرفت بالا همواره می خواهند موفق شوند و آن را انتظار می‌کشند و وقتی شکست می خورند کوشش‌های خود را دو برابر می‌کنند و به فعالیت ادامه می‌دهند تا موفق شوند. صاحب نظران انگیزش پیشرفت مک کلند، اتکینسون، کلارک و لِمن هستند آن‌ ها در کتاب معروف خود با عنوان انگیزه پیشرفت نوشتند: بعضی افراد بلند پروازانه تر از دیگرانند و برای کسب موفقیت در زندگی می کوشند. پژوهش‌های انجام شده نشان دادند که افراد دارای انگیزش پیشرفت زیاد در انجام کارها از جمله یادگیری بر افرادی که از این انگیزه بی بهره‌اند پیشی می گیرند در رابطه با این که انگیزش پیشرفت بالا به موفقیت می‌ انجامد یا این که موفقیت موجب بالا رفتن سطح انگیزش می‌شود پژوهش ها نتایج مشخصی به دست نداده‌اند آنچه معلوم شده این است که انگیزش پیشرفت ابتدا تحت تأثیر تجارب فرد در خانواده است اما پس از این که دانش‌آموزان چند سالی را در مدرسه کسب تجربه می‌کنند موفقیت و انگیزش بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. موفقیت، اشتیاق برای موفقیت بیشتر را سبب می‌شود که این به نوبه‌ی خود موفقیت را به دنبال می‌آورد در مقابل دانش‌آموزانی که در نتیجه‌ زحمات خود کسب موفقیت نمی‌کنند انگیزش برای موفقیت در آینده را از دست می‌دهند نکته‌ای که باید در اینجا به آن اشاره کنیم این است که کسب موفقیت در تکالیف آسان برای افراد دارای انگیزش پیشرفت لذت بخش نیست بلکه کسب توفیق در تکالیف چالش بر انگیز برای این افراد مهم و افتخار آمیز است همچنین انجام تکالیف بسیار دشوار نیز مورد علاقه‌ افراد دارای انگیزش پیشرفت قرار نمی‌گیرد علتش آن است که انجام تکالیف خیلی ساده افتخاری نصیب فرد نمی‌کند و تکالیف بسیار دشوار معمولاً به شکست منجر می‌شود و این نیز افتخاری نصیب فرد نمی سازد. بنا به نظریه اتکینسون افرادی که دارای انگیزش پیشرفت قوی هستند در تکالیفی که دارای درجه دشواری متوسطی هستند توفیق زیادی به دست می آورند یعنی تکالیفی که این افراد در آن حد اکثر جدیت را نشان دهند تکالیفی هستند که انجام آن‌ ها مستلزم قدری خطر کردن است این ها همان تکالیف چالش بر انگیز هستند. برای یک فرد دارای انگیزش پیشرفت قوی مقدار لذتی که هنگام موفقیت کسب می‌کند به سطح تصوری چالش امور بسته است با افزایش سطح چالش لذت همراه با موفقیت نیز افزایش می‌یابد. علاوه بر انگیزش پیشرفت اصطلاح انگیزه اجتناب از شکست نیز مطرح می‌شود انگیزه اجتناب از شکست به گرایش فرد برای دوری گزیدن از شرمساری یا تحقیر وابسته به شکست گفته می‌شود. یکی دیگر از تفاوت‌های میان افراد دارای انگیزش پیشرفت و افراد دارای انگیزه اجتناب از شکست، پشتکار و اصرار افراد گروه اول در کسب موفقیت است یعنی این که وقتی افراد دارای انگیزش پیشرفت قوی در رسیدن به هدف‌هایشان شکست می‌خورند با جدیت بیشتری به کار می پردازند در مقابل افراد دارای اجتناب از شکست از کار دست می کشند. پژوهش‌های انجام شده نشان داده‌اند که انگیزه اجتناب از شکست با انگیزه پیشرفت رابطه‌ منفی دارد یعنی این که وقتی یکی از آن‌ ها نیرومند است دیگری ضعیف است (شعاری نژاد، ۱۳۷۸: ۹۶-۹۵).

نظریه ی بر انگیختگی رفتار[۱۵۹]

سه نظریه رفتاری محتوا گرا به الدرفر، هرزبرگ، موسنر و سیندرمن و مک کلند منتسب است. اثر الدرفر به نام نظریه ERG، تعداد نیازها را از پنج مجموعه به سه مجموعه کاهش می‌دهد: وجود (Existence)- نیازهای جسمانی و امنیت؛ وابستگی (Relatedness) – نیازهای اجتماعی و برخی نیازهای منزلت اجتماعی و رشد (Growth) – برخی نیازهای منزلت اجتماعی و نیازهای خود شکوفایی. الدرفر تأکید می‌کند که بهتر است این طبقه بندی را به صورت یک پیوستار در نظر بگیریم تا یک سلسله مراتب دقیق. او همچنین تأکید می‌کند که تحت شرایط خاصی یک نیاز عالی تر مانند عزت نفس یا منزلت اجتماعی ممکن است بر یک نیاز پست تر مانند سلامتی یا امنیت پیشی بگیرد.

تأثیر عمده هرزبرگ حد فاصلی بود که او بین اثرات رفتاری عواملی مانند بر انگیزاننده ها و عوامل بهداشتی ترسیم کرد. بر انگیزاننده ها شامل اثرات رضایت شغلی هستند که کارمند را از کارش راضی یا ناراضی می‌کند. این عوامل بیشتر ذاتی کار و مرتبط با رضایت خاطر از چالش‌ها یا موفقیت‌های کاری هستند. شرایط کاری و عوامل بهداشتی شامل تأثیرهایی است که شناخت آن‌ ها بیشتر عمومیت دارد؛ مانند دست مزدها، مزایا، شرایط فیزیکی محیط کار و امنیت شغلی. شواهد نشان می‌دهد که عوامل رضایت شغلی در بسیاری مشاغل، به ویژه آموزش و پرورش، جنبه حیاتی دارند؛ اما نه هنگامی که عوامل زمینه‌ای مثبت حاضر نباشد. ‌به این ترتیب یک شغل مدیریتی جذاب و چالش انگیز و لذت کار با همکاران و دانش‌آموزان ممکن است برای معلمان و مدیران آموزشی انگیزه‌ای بسیار قوی به شمار آید؛ اما نه در غیاب یک حداقل قابل قبول دست مزد، مزایا و محیط کاری مطبوع.

مک کلند نیازهای فردی را در طبقاتی که معرف نیاز به پیشرفت، عضویت و قدرت است دسته بندی کرد. نیاز به پیشرفت آرزوی انجام وظیفه یا تکلیف به شکل مؤثرتر است؛ نیاز به عضویت بازتاب آرزوی برخی افراد است برای تماس نزدیک و فرهنگی با همکاران و نیاز به قدرت نمایان گر آرزوی فرد است به تسلط یا نفوذ بر دیگران. مک کلند طی تحقیقات خود مدیرانی را شناسایی کرد که به طور نسبی واجد این سه نیاز بودند؛ ‌بنابرین‏ نتیجه گرفت مدیرانی که نیاز به قدرت در آن‌ ها بالا و نیاز به عضویت در آن‌ ها پایین است، احتمال موفق بودنشان بسیار است. قابلیت انتقال و تعمیم این نتیجه گیری به بنگاه‌های مشارکتی، همانند آموزش و پرورش، چندان روشن نیست؛ اما مطالعات مک له لند بر این نکته تأکید دارد که ‌برانگیختگی‌های رفتاری قابل شناسایی هستند و به کمک انگیزه های مناسب می‌توان آن‌ ها را تعدیل کرد. نکته اخیر از نقطه نظر تحلیل انگیزشی فوق العاده حائز اهمیت است؛ زیرا مدیران به بهره‌گیری از بر انگیختگی‌های موجود نیاز دارند، اما ممکن است مایل باشند به خلق الگوهای انگیزشی جدید نیز همت گمارند (کمرر و ویندهام، به نقل از نفیسی، ۱۳۷۸: ۸۶-۸۵).

نظریه انگیزش پیشرفت مک کلند و اتکینسون

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...