فصل دوم: تحت عنوان نظام جزای سازمان بین الملل و ساز و کارهای جلوگیری از خشونت علیه زنان است که شامل چهار بخش است؛ بخش اول شامل کنواسیون ها و میثاق های بین‌المللی، بخش دوم شامل ‌کنفرانس‌ها و کنگره ها، بخش سوم شامل قطعنامه ها و بخش چهارم شامل سایر اقدامات صورت گرفته از سوی نظام جزای بین الملل می‌باشد.

فصل سوم: تحت عنوان چارچوب مفهومی موضوع در نظام جزای بین الملل است که به ارائه راهکارهایی برای جلوگیری از این پدیده و حمایت از قربانیان آن می پردازد.

فصل چهارم: به مطالعه و بررسی موردی خشونت علیه زنان و همچنین موجود زنان در افغانستان
می پردازد.

و در ادامه از مباحث مربوط نتیجه گیری به عمل خواهد آمد.

۱-۱۱- تعریف خشونت:

«اعمال زور منجر به آسیب جسمانی را خشونت می‌گویند.» (رفیعی فر،۱۳۷۷،ص۱). خشونت ستمگری با شکل غیر متمدنانه بر همنوع است. خشونت هر نوع رفتاری است که باعث آزار دیگری شود و به حقوق شهروندی او تجاوز کند و باعث آسیب روحی، جسمی و ذهنی او شود. دیر زمانی است که علمای حقوقی، زیست شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی دریافته اند که «جرم بالفطره» مبنای علمی ندارد. افراد انسانی مجرم تحت تأثیر محیط پرورشی به حوزه جرم و جنایت وارد شده و از آن ها رفتار خشونت آمیز سر
می زند.

بر پایه این نگرش علمی است که گفته می شود انسان ها خشن به دنیا نیامده اند بلکه خشونت را
فرا گرفته اند. «مردانگی» در بیشتر جوامع انسانی با ستیزه ورزی نسبت به زنان حق طلب و سرکوب آنان تعریف می شود. در این جوامع تعریف «زنانگی» با تعریف «مردانگی» در تعارض قرار می‌گیرد. زنان را موجودی می شناسند که به سهولت تسلیم خشونت مردانه می‌شوند و زیر بار سلطه می‌روند. از این نگاه صفت «شایسته» به زنانی تعلق می‌گیرد که درصدد بر نمی آیند موقعیت خود را تغییر دهند و هرگاه چنین کنند به اتهام عصیان و سرکشی سرزنش شده و چه بسا از آن ها سلب آبرو و امنیت اجتماعی می شود که محرومیت از برخی حقوق شهروندی پیامد آن است. (مولاوردی ،۱۳۸۵، ص۲۲)

خشونت علیه زنان در قالب های گوناگونی خودنمایی می‌کند. از خشونت در عرصه های اجتماعی توسط دولت ها تا خشونت های خانگی که به اشکال مختلفی نیز وجود دارد مثل ضرب و شتم، تجاوز جنسی، دشنام، ازدواج اجباری، ازدواج در کودکی، عدم دادن حق تحصیل به زنان که این مسئله در میان انواع کشورها چه جوامع شرقی چه جوامع غربی مشترک است.

خشونت نسبت به زنان پدیده ای جدید نبوده و از پیشنه ایی تاریخی برخوردار است . خشونت می‌تواند هر تهدیدی برای زندگی یا آزادی به خاطر نژاد، مذهب، ملیت، عقیده سیاسی یا عضویت در گروه اجتماعی خاص باشد. تحت تاثیر عملکرد اهرم های ضد زن، فرا خواندن انبوه زنانی که سرکوب شده و از فعالیت اجتماعی و سیاسی به مفهوم خاص آن گریخته اند، به رقابت و مبارزه در راه آزادی و دموکراسی بسیار دشوار است.

نمونه ای از خشونت علیه زنان در ایران: «گزارش از ازدواج های اجباری در استان چهارمحال بختیاری:

زیر مشت و لگد برادرانم روانه خانه شوهر شدم…»؛ (روزنامه زن؛ سال اول؛ شماره ۸۴ ؛ ۲۳ آبان/ ۱۳۷۷ ؛ ص۱۱)

به طور کلی تبعیض و خشونت علیه زنان در تمامی جوامع بشری علی رغم تفاوت در میان مذهبشان و دیگر تفاوت های فکری، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعیشان وجود داشته و پدیده ای است جهانی، فراتاریخی و فرافرهنگی که عمری به قدمت تاریخ بشریت دارد.

مسئله خشونت علیه زنان برای نخستین بار در اعلامیه ۲۰ دسامبر ۱۹۹۳ در اعلامیه رفع خشونت علیه زنان مورد توجه قرار گرفت تا پیش از آن هیچ مطلبی حتی در کنواسیون رفع تبعیض علیه زنان که در سال ۱۹۷۹ به تصویب رسیده بود هم مشخصاً ماده ای در رابطه با خشونت علیه زنان وجود نداشت. اعلامیه، نخسیتن سند بین‌المللی حقوقی است که در راستای رفع خشونت علیه زنان گام برداشته است. در بند نخست اعلامیه رفع خشونت علیه زنان[۱] تعریف خشونت چنین بیان شده است «خشونت علیه زنان به مفهوم هر گونه عملی است که مبنای جنسیتی داشته و فرایند آن یا فرایند بالقوه آن منجر به آسیب جسمانی، جنسی و روانی یا رنج و محنت زنان گردد، از جمله این اعمال، تهدید و ارعاب و محرومیت از آزادی چه در زندگی خصوصی و چه در حیات اجتماعی زنان می‌باشد.»

خشونت علیه زنان به هیچ وجه، خاص جوامع عقب افتاده یا جوامع مسلمان نیست. در پیشرفته ترین کشورهای جهان، زنان و کودکان از تبعات و عوارض ناشی از خشونت به خصوص در زندگی خانوادگی رنج می‌برند و آزارهای جسمی و جنسی و روانی نه تنها تندرسی، سلامت عقل، تعادل عاطفی و روانی آن ها را به خطر می اندازد بلکه جامعه را نیز متضرر می‌سازد.

خشونت علیه زنان امری جسمانی است زیرا:

۳۰ تا ۳۵ درصد زنان آمریکایی مورد آزار جسمی شوهران خود قرار می گیرند.

طبق گزارش اف. بی. آی، در سال ۱۳۹۲ در آمریکا از هر ده قربانی زن، سه نفر توسط شوهر یا دوست پسر خود کشته شده اند. در بنگلادش بیش از ۵۰ درصد قتل ها ناشی از خشونت مردان است. (اشتری، ۱۳۹۰، ص ۴۹-۳۳)

خشونت علیه زنان در سرتاسر جهان امری پنهانی است که در بیشتر موارد از نظرها پنهان است. زنان تا کارد به استخوانشان نرسد، از زندگی خشونت آمیز خود حرفی نمی زنند. این پرهیز در هر کشوری دلایل خاص خود را دارد و متناسب است با شرایط زندگی فردی و اجتماعی زنان در هر جامعه مثل ترس از آبرو، ترس از شکنجه شدن و… از آن جایی که زنان به ندرت در برابر خشونت ها از خود عکس العمل و واکنش نشان می‌دهند این واکنش ها از طریق مراجعه به مقامات و مراجع قضایی، مقاومت شخصی در برابر خشونت، خودکشی، خودسوزی و غیره به مشاهده می‌رسد. بعضاً هم زنان به خاطر حفظ آبرو و مشیت خود و فامیل آن را پنهان کرده و خود را به امراض گوناگون روانی دچار می‌سازند. علل پنهان ماندن خشونت با وجود گستردگی آن و تبعات زیان بار ناشی از آن ریشه در فرهنگ دارد.

خشونت علیه زنان فقط خانگی نیست و در دو حوزه خصوصی و عمومی بر زنان اعمال می شود. اما در هر جامعه خشونت شکل هایی به خود می‌گیرد که با ساختار قانونی، سنتی، دینی و سیاسی همان جامعه متناسب است. برای مثال، زنان ایرانی در حوزه خصوصی در معرض انواع خاصی از خشونت به سر
می‌برند که ناشی از عملکرد قوانین و سنت های ناظر بر طلاق است و درجوامع غربی مصداق ندارد. خشونت علیه زنان در ایران همواره به عنوان ابزاری برای تثبیت قدرت مردانه به کار رفته و به طور مشخص در دو حوزه خصوصی و عمومی اتفاق افتاده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...