• گفتگوها اغلب نقش معرّف آدمها را به عهده دارند؛ گرچه نحوهی بیان این گفتگوها و کلام شخصیتها در بسیاری از لحظات، بسیار ادبی و ظریف است و متناسب با موقعیت اجتماعی افراد نیست. کلام اغلب شخصیتها با نثری مسجع و موزون ادا میشود.
  • چنانکه یکی از ویژگیهای مرسوم فیلمهای «علی حاتمی» است، شخصیت منفی در این فیلمنامه نیز اندک به چشم میخورد. «موسیو ژولی» را به دلیل سودجویی و تملّق و چاپلوسیاش میتوان تنها شخصیت منفی داستان به شمار آورد.

علیرغم نظر فراگیر منتقدان، که «حاتمی» را حامی درباریان و شاهان قاجاری میدانند و او را به توصیف چهرهی نادرست و مثبت شاهان قجر متهم میکنند، در این فیلمنامه میبینیم که از «احمد شاه» چهرهی چندان مطلوبی به نمایش نگذاشته است؛ زیرا با بیتدبیری وی و اطرافیانش، جمع هنرمند در راه رسیدن به مقصود دچار مشکلات جدی شدند.
*« احمد شاه: این بلایی بود که بر سر آن بندگان دلنواز برفت، و با طناب ما، چند هنرمند فرید در ته چاه معلق. »(۱۱۷۸)

  • آدمهای فیلمنامه در میانهای از تیپ و شخصیت در نوسانند. آنها از یک سو بازتاب شخصیتی موسیقایی و هنرمند هستند و از سوی دیگر، برخی ویژگیهای یک تیپ انسانی اعم از استاد، عامی، عاشق، جدی یا جوان جویای نام را نیز دارند. این شخصیتها تاحدودی از ویژگیهای یک شخصیت انسانی و حقیقی دور میشوند و به شخصیت موسیقایی نزدیک میشوند، زیرا قصد نویسنده، شخصیتبخشی به یک هنر بوده است، نه توصیف و خلق یک شخصیت.
  • زبان و گفتگونویسی این فیلمنامه، چنانکه ویژگی زبان فیلمهای «علی حاتمی» است، بر اساس واژگان موجود در تصنیفهای دورهی قاجار شکل میگیرد، که البته در این فیلمنامه با موضوع آن هماهنگی فراوان دارد. به کار بردن واژگان زیبا و ادیبانه و ترکیب آنها در قالب جملات آهنگین، این بار با «دلشدگان» که حکایت عشق است و موسیقی، تناسب و ارتباط قابل توجهی ایجاد کرده است.
      • شخصیتهای داستان به دو گروه ایستا و پویا تقسیم میشوند. جماعت نوازندگان دلشده که برای جاودانه نمودن هنر اصیل خود به فرنگ مسافرت میکنند و در این راه متحمل فداکاری میشوند، شخصیتهای پویا محسوب میشوند. از آنجایی که فیلمنامه حدیث عشق و شیدایی است، شخصیتهایی که مبتلای آن میشوند، به تحول و دگرگونی دچار میشوند. برای مثال «لیلا»، شاهزاده خانم ترک، به دلیل مواجهه با عشق «طاهر»، دچار انقلاب و تحول روحی میشود و جزو شخصیتهای پویا محسوب میشود.

    ( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

*« لیلا: پاریس مرا معالجه نکرده، خودم خودم را معالجه کردم تا پیش از این آواز، چیزی جز شب نبود و تاریکی. روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد.» (۱۱۷۸)
۷- شخصیتهای داستان به دو گروه شخصیتهای همه جانبه و شخصیتهای ساده تقسیم میشوند. «استاد دلنواز»، «آقا فرج بوسلیکی»، «طاهرخان بحرنور»، «خسروخان رهاوی»، «ناصرخان دیلمان»، «عیسیخان وزیر» و «موسیو ژولی» از شخصیتهای همه جانبهی داستان هستند، زیرا خواننده به شیوهی مستقیم و غیرمستقیم، وجوه مختلف شخصیتی آنها را درمییابد. باقی شخصیتها از ویژگی سادگی برخوردارند.

  • از نکات مهم در شخصیتپردازی داستان، توجه نویسنده به شخصیتهای زن و مرد داستان و تقابل آنها با یکدیگر است. زنان فیلمنامه، همگی شخصیتهای فرعی درجهی دو به شمار میروند؛ به دلیل آنکه در ارتباط نزدیک با شخصیتهای اصلی مرد قرار دارند و به کمک حضور آنها، به ویژگیهای خصوصی شخصیتهای اصلی پی میبریم. همهی این زنان از نظر شخصیتی، ساده و ایستا هستند و از نظر ویژگیهای شخصی به هم شبیهاند.

از خصوصیات بارز آنها، مهربانی و محبت بیدریغ به مردان، وفاداری کامل و دلواپسی همیشگی نسبت به آنها میباشد. آنها مورد مهر شدید همسرانشان قرار دارند و در جهت منافع و خواست شوهرانشان، از خود میگذرند؛ چنان که به خاطر علاقه و تصمیم همسرانشان، تحمل رنج دوری و دلواپسی را به جان میخرند. برای مثال در گفتگوی «استاد دلنواز» و همسرش این نکته را مشاهده میکنیم:
* «استاد دلنواز: نوبت هجرانه، موسم عشق و کار، هر سال از عمرم رو به بهای یک روز تندرستی میفروشم.
همسر استاد دلنواز: زیاد به خودتون سخت نگیرین، مثل دیگران قدری به فکر سیر و سیاحت باشین، چیزی کم نمیاد.
استاد دلنواز: رفیقان، سرخوش از شور زندگین، همه که مثل من جان وقفی ندارن.
همسر استاد: پس دیگه لازم نیست، مثل همیشه غم دیگران رو بخوری.
استاد دلنواز: قافلهسالار این کاروان منم. اگه لازم شد، چراغ راهشون باشم، حاضرم شمعآجینم کنن.
همسر استاد دلنواز: زبونم لال، اگر فرنگی به قول خود وفا نکرد، تو ولایت غربت، اسیر و ابیر موندین؟ رفقای عزیزتون، مجال چاره کار نمیدن.
استاد دلنواز: اگر همرهان محب امروز مدعی شدند فردا، خانه را بفروش، آبروی شوهرت رو بخر. (۱۱۷۱)
همچنین در خصوصیات این زنان، دلواپسی زنانهی همیشگی که مبادا با جدایی، از یاد مردان خود بروند و دیگری جایشان را در قلب شوهرانشان تصاحب کند، دیده میشود.
* «همسر آقافرج: زنفرنگیا رو تو شهر فرنگ دیدم، به خودشون عطر و عبیر میزنن، پیرهنشون از تور و حریر و تافتهست، صورتشون عین عروسکه، نرن تو جلدت؟
آقافرج: عروس و عروسک واسه من فرنگیسه و گلچهره و دنبک. (۱۱۶۵)
همچنین در گفتگوهای همسر «خسروخان»، این نگرانی و دلواپسیهای زنانه، همراه با اهمیتی که به موسیقی میدهد، به بهترین و آشکارترین وجه نمایان میشود.
* «همسر خسروخان: این جامهدان، فقط رختها رو از این خونه میبره، یا همه خاطرات رو؟
خسروخان: دلم گرو، برای بردن این چند جامه.
همسر خسروخان: دل باخته رو کی گرو برمیداره؟
خسروخان: صاحب دل، جانم اینجاست، من فقط تنم رو میبرم.
همسر خسروخان: یه بچه گره این جدایی بود، اگر همسر دیگهای داشتین، شاید صاحب فرزند میشدیم.
خسروخان: این برای تو هم ممکن بود.
همسر خسروخان: به هر حال، در طالع زندگی ما دو نفر، بخت فرزند نبود، ناشکر نیستیم، ما صاحب دلبند دیگهای هستیم.
خسروخان: روا نیست، رنجش برای هر دو نفرمون باشه، سرمستیاش فقط برای من.
همسر خسروخان: پیاله دست شماست، منم مست باده توفیقم. ما همدلیم و همنواز. فقط ساز دست شماست.
خسروخان: معنای این سفر برای من و دوستانم یکی نیست. من فقط برای ثبت آنچه داریم نمیرم، باید چنتهام رو پر بکنم از اونچه که اونا دارن.
همسر خسروخان: این بهترین سوغات سفره. این سفر تا قیامت هم طول بکشه، بیتوشه برنگرد. چراغ خونهات روشنه و من و ببری چشم انتظار.
خسروخان: هنوز هم اگه یک کلمه بگی بمون، موندگارم.
همسر خسروخان: بمون، پابند به عهدمون. (۱۱۷۲-۱۱۷۱)
همسر «ناصرخان» به خاطر شیفتگیاش به موسیقی، در ابراز عشق به او پیشقدم میشود:
* همسر ناصرخان: دلم در گرو شعر و موسیقی بود. (۱۱۷۰)
همچنین، دایه که با «طاهرخان» زندگی میکند و نسبت به او حس مادری و وابستگی شدید عاطفی دارد، همواره دلنگران سلامتی «طاهر» است و حتی از فکر تحمل روزهای دور از او رنج میبرد.
* طاهرخان: صندوق تو چی میخواد پیش صندوق من؟
دایه: منم بار سفر رو بستم، من گیسسفید طایفه شماها بودم.
طاهرخان: خب؟
دایه: همه عمرم به دایگی تو و مادرت گذشته، حالا که طاهر میخواد بره، منم میرم پیش عزیز.
طاهر: عزیز که دیگه به تو نیازی نداره.
دایه: تلخیش به همینه، منم که محتاج دایگیام.
طاهر: اگه دلناگرونی میخوای قنداقم کن نه؟
دایه: اگه میتونستم میکردم، پاتو میبستم که نتونی بری سفر، من پیرزن بدبخت رو این آخر عمری خون جگر در به در نکنی. (۱۱۶۷)
مادر «آقافرج» نیز نمونهی یک مادر مسئول در برابر فرزندانش است که سعی میکند در آن واحد، حواسش به همهی فرزندانش باشد.
* آقافرج: شمام که مدام خونه صغرایی، به من میگی برو خونه داداش، همین که پامو میذارم تو پاشنه در، داداش و زنداداش میشن عینهو سگ گدا، اونوقت آقافرج باید گردنشو کج کنه، بیاد بشینه قوقو کنج اتاق تا سفیده بزنه، بره چلویی. اینکه اسباب عیش و عشرت نیست، مال رفع تنهائیه.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...