دانلود فایل پایان نامه با فرمت word : راهنمای نگارش مقاله با موضوع بررسی زیبایی شناسی خطبه ... |
چون زمینش را بگسترد و فرمان خود روان ساخت. آدم(ع) را از میان آفریدگان خود برگزید و او نخستین آدمیان بود. در بهشت خود جایش داد و عیش او مهنّا گردانید و به او آموخت، که از چه کارهایى پرهیز کند و گفتش که اگر چنان کارهایى از او سرزند مرتکب معصیت شده است و مقام و منزلتش به خطر افتاده.
ولى آدم به کارى که خداوند از آن نهیش کرده بود، مبادرت ورزید، زیرا علم خدا از پیش بدان تعلق گرفته بود. هنگامى که آدم توبه نمود خداوند او را به زمین فرستاد تا زمینش را به فرزندان خود آبادان سازد و از سوى خدا بر بندگانش حجّت و راهنمایى باشد.
خداوند، جان آدم بگرفت. ولى مردم را در امر شناخت خویش که دلیلها و حجتهاى اکید همراه اوست و تا میان مردم و شناخت خود فاصلهاى نیفتد، به حال خود رها ننمود، بلکه به زبان پیامبرانش، حجتها و دلیلها فرستاد و از ایشان پیمان گرفت. پیامبران قرنى پس از قرنى بیامدند و ودایع رسالت او را به مردم رسانیدند. تا به وجود پیامبر ما محمد (صلى اللّه علیه و آله) حجتش را تمام کرد و دیگر، جاى عذرى براى کسى باقى نگذاشت و هر هشدار و بیم که بود، بر همگان بداد.
خداى تعالى روزیها را مقدّر ساخت. بعضى را فراوان و بعضى را اندک. در کار برخى گشایش داد و بر برخى تنگ گرفت. و تقسیم از روى عدالت بود.
تا هر که را که بخواهد، در سختى و آسانى بیازماید و توانگر و مستمند را در شکرگزارى و شکیبایى امتحان کند. آنگاه آنان را، که فراخ روزى کرده بود، به فقر مبتلا نمود و بر آنان که تندرستى بخشیده بود، آفات و بیماریها برگماشت و شادمانان را غصههاى گلوگیر داد و مدت عمر هر کس مقرر فرمود. برخى را عمر دراز داد و برخى را زندگى کوتاه. برخى را پیش داشت و برخى را واپس انداخت. موجبات مرگ را فراهم نمود. مرگ، عمرها را به پایان رسانید و رشتههاى زندگى را بگسست.
خداوندى که داناست به هر رازى که رازدارانش در دل نهان داشتهاند و به نجواى آنان که آهسته در گوشهاى یکدیگر سخن مىگویند و به هر گمان که در خاطرى نهفته است و به هر تصمیم که از روى یقین گرفته شود و به هر نگاه دزدیده و به هر چه در سویداى دلها پنهان است و به هر نادیده که در پردهها مستور است و به سخنانى که گوشها دزدیده مىشنوند و به سوراخهایى که موران ضعیف به تابستانها و حشرات و گزندگان به زمستانها در آنها جاى گیرند و به فریاد و فغان زنان فرزند مرده و به صداى نرم پایها و به درون غلاف شکوفهها که میوه در آنها نهان است و به کنام وحوش در درون غارهاى کوهستانها و درهها و به جاى پنهانشدن پشهگان میان ساقهها و پوست درختان و به آنجا که برگها از شاخهها مىرویند و به جایهایى که نطفهها از صلبها در آنها مىریزند و به ابرهایى که بالا گرفتهاند و به آنجا که به هم در پیوستهاند و به ریزش قطرههاى باران از ابرهاى متراکم و به هر خاک و خاشاک که گردبادها به دامنهاى خود در زمین مىپراکنند و به آنچه بارانها با سیلهاى خود، با خود ببرند و نابود کنند.
خداوندى که آگاه است از فرو رفتن ریشههاى گیاهان در تپههاى ریگ و از آشیانههاى پرندگان در قلل کوهها و از سراییدن مرغان آوازخوان در ظلمت لانهها و از هر چه صدفها از مرواریدها در درون خود پدید آوردهاند، و آنچه امواج دریاها در خود پروردهاند و از آنچه تاریکى شب بر آن پرده افکند یا آفتاب بر آن بتابد و از آنچه پیاپى در پردههاى ظلمت فرو رود و پرتوهاى نور بر آن بتابد و از جاى هر قدم و آواز پنهان هر حرکت و از کلمهاى که بر زبان آرند و از هر چه بدان لب بجنبانند و از قرارگاه هر جاندار و از سنگینى هر ذره و از همهمه هر موجود جاندار و از هر ثمرتى که بر درختى است و از هر برگى که از درختى مىافتد و از آنجا که آرامید نگاه نطفه است و مقر آن خون لخته یا آن گوشت پاره یا آن جنین نو پدید آمده.
خداوند را از این علم و آگاهى هیچ رنجى نرسد و در حفظ و نگاهدارى آنچه آفریده، کس مانع او نگردد. در راندن کارها و تدبیر کار آفریدگان، ملالت و سستى بر او عارض نشود، بلکه علم اوست که در همه جا نافذ است و او بر شمار آنها احاطه دارد و عدالتش همه را در بر گرفته و با آنکه آنچنانکه شایان اوست او را درنیافته و نشناختهاند، فضل او شامل همگان شود.
اى خداوند، تو شایسته زیباترین توصیفهایى و در خور آنى که فراوانت ستایند. اگر کسى آرزو در تو بندد، بهترین کسى هستى که آرزو در او توان بست و اگر به تو امیدوار شوند، بهترین کسى هستى که به او امیدوار توان بود. بارخدایا، مرا نعمت خود چندان ارزانى داشتهاى که دیگرم نیازى به ستودن دیگرى نیست و جز بر تو ثنا نگویم. کسانى را نستایم، که مرا نومید گردانند و گمان بود که بر من در احسان نگشایند. بارخدایا، تو زبان مرا از ستایش آدمیان نگاه داشتى و از ثناى آفریدگان در امان نهادى. بارخدایا، هرکس سخنى در مدح کسى گوید از ممدوح خود جزایى یا عطایى چشم دارد و من که تو را ثنا مىگویم، امیدم آن است، که مرا به اندوختههاى رحمت و گنجینههاى آمرزشت راه بنمایى.
اى خداوند، اینجا که من ایستادهام جاى کسى است که تو را به یکتایى مىستاید و این یکتایى ویژه تو است و بس. و جز تو کسى را شایسته این محامد و مدایح نمىشناسد و مرا به تو نیازى است که جز به فضل و رحمت تو جبران آن نشود سختى آن را جز عطا و جود تو از میان نبرد. در این مکان که ایستادهایم خشنودى خود را به ما ارزانى دار و بینیازمان گردان از اینکه دست سؤال جز به درگاه تو دراز کنیم که تو بر هر کارى توانایى.
۴-۲-۱- تحلیل خطبه أشباح
«الَحمَدُللهِ الّذی لا یَفِرُهُ المَنعُ والجُمُود و لا یکدِیِهِ الإعطاء و الجُودِ»
هنگامی که مخاطب آماده شنیدن سخن است تمام توجه و اهتمامش بر اینست که سخنور چگونه کلامش را آغاز میکند و اگر کلامش به زیبایی آغاز شود تا پایان سخن او را جذب خود میکند امام(ع) نیز به این اصل مخاطبشناسی به خوبی آگاه است سخن خود را با زیباترین، دلنشینترین و روانترین الفاظ شروع میکند و مخاطب را جذب میکند تا کلامش را بپذیرد و ستایش را مخصوص خداوندی میداندکه بخشش و منع عطا در جلال و جبروت او تأثیری ندارد و عواطف و احساسات مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد به گونهای که شیفته سخنان مولا(ع) میشود.
امام برای آنکه جذابیت و گیرایی متن را افزایش دهد از شگردهای دیگری نیز استفاده میکند از جمله این شگردها میتوان به تضاد میان کلمات «المنع» و «الاعطاء» و «الجود» و «الجمود» اشاره نمود که این کلمات متضاد، مخاطب را به اندیشه وا می دارد که چگونه کسی ممکن است ببخشد ولی از اموالش کم نشود و چگونه ممکن است کسی از بخشش سرباز زند ولی اموالش افزون نگردد. نمونهای از تناسب لفظ و معنا می توان، به دو کلمه «الجود» و «الجمود» اشاره نمود یعنی آنجا که بیان جود و بخشش است از کلمه «الجود» استفاده میشود که در مقایسه با «الجمود» از حرف کمتری برخوردار است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
کلمات متضاد «المَنع» و «الاعطا» و «الجود» و «الجمود» که موسیقی آن را افزایش داده است و همچنین میان «الجود» و «الجمود» جناس مضارع وجود دارد یعنی دو لفظ متجانس در حروف و هیأت موافق هستند اما در تعداد حروف با هم اختلاف دارند.
«إذَ کُلُّ مُعطٍ مُنتَقِصٌ سِواءُ وَ کُلِّ مانِعٍ مَذمُومُ ما خلاءُ» در این عبارت صامت «م» هفت بار تکرار شده است که موسیقی آن را افزایش داده است.
«هو المَنّانُ بفوائدِ الِنعَم و عوائدِ المَزِیدِ وَ القِسَمِ عِیالُهُ الخَلائقُ ضَمِنَ أرزاقَهُم وَ قَدَّرَ أقواتهم» در این عبارت بندگان خداوند به خانواده او تشبیه شدند همانگونه که مسئول خانواده رزق و روزی افراد خانوار را تأمین میکند خداوند نیز ضامن تأمین معاش بندگان خود میباشد و هیچگاه آنها را بیروزی رها نمیسازد و از نوع تشبیه بلیغ میباشد و مراد از این تصویر شناخت بهتر خداوند و شکرگذاری از نعمتهای اوست.
«الأوَّلُ الّذِی لَم یَکُن لَهُ قَبلٌ فَیَکُونَ شَیءٌ قَبلَهُ والاخِرُ الذی لَیسَ لَهُ بَعدٌ شَیءٌ بَعدَهُ فَیکونَ شَیءٌ بَعدَهُ و الرّادعُ أناسِیَّ الأبصار عَن أن تَنالَهُ أو تُدرِکَهُ»
میان «الأوَّل» و «الآخر» و «قبل» و «بَعد» تضاد و تقابل وجود دارد که سبب موسیقی افزایی متن میشود امام علی(ع) مضمون کلام خود و قدرت ادبی بینظیر خود را مدیون قرآن است و تحت تأثیر شدید در برابر قرآن است ما این مفهوم را به گونهای دیگر در قرآن میخوانیم.
«هُوَ الاَوَّلُ و الاخِرُ وَ الظّاهِرُ و البَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ»(حدید: ۳) اول و آخر هستی و پیدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست. در عبارت «الرّادعُ أناسِیَ الأبصار» مجاز مرسل به علاقه جزئیه است بدین سان که مردمک چشم را ذکر میکنند اما منظورش خود انسان است علت استفاده از جزء «أناسی» به جای خود انسان بیانگر آن است که عجز انسان را از درک اقدس الهی نشان دهد.
«وَ لَو وَهَب ما تَنَفَّسَت عَنهُ مَعادِنُ الجِبالِ وَ ضَحِکَت عَنهَ أصدافُ البِحارِ مِن فِلزِِّ اللّجَینِ وَ العِقیان وَ نُثارَهِ الدُّرِّ وَ حَصِیدِ المَرجانِ»
«ضَحَکَت عَنهُ اصدافُ البحار» یعنی دهان باز کند و شکافته شود آن گاه که غنچه شکفته میشود ضَحَکَ - فتح ضاد- میگویند فرد خندان را به آن دلیل ضاحک مینامند که دهان خویش را میگشاید واژه «ضَحَکَ» حقیقتی لغوی در معنای شگفتن است به خاطر کثرت استعمال آن در بین مردم برای خندیدن به این معنی به صورت عرفی عام در آمده است مجاز از نوع اطلاق اسم حقیقت عرفی بر مجاز عرفی است. (خاقانی،۱۳۹۰: ۱۸۴) از موارد دیگری که در این عبارتها توجه مخاطب را به خود متوجه میسازد و به صورت ناخودآگاه در وی تأثیر میگذارد استفاده از اشیائی است که ارتباط نزدیکی با هم دارند و در یک مجموعه قرار میگیرد از قبیل لجین، عقیان، در، مرجان میباشد چون این اشیاء از گرانبهاترین و ارزشمندترین جواهرات موجود در زمین میباشد و حضرت میخواهد این مطلب را برساند که اگر خداوند ارزشمندترین چیزها را ببخشد خللی در بخشش او ایجاد نمیکند. در این عبارت معادن کوهها و صدفهای دریا چون انسانی تصویر شده است که معدنهای کوهها چون انسان عاقلی نفس نفس میزنند و صدفهای دریا چون انسان میخندید که به صورت استعاره مکنیه در قالب تشخیص آمده است همانطور که قبلاً ذکر شده تشخیص همان جانبخشی و شخصیت دادن به موجودات بیجان میباشد که این شخصیت داده به معادن و صدفهای دریا عبارت را زیباتر جلوه داده است.
«فانظُر أیَها السَّائلُ فَما دَلّکَ القُرآنُ عَلَیه مِن صِفَتِهِ فائتَمَّ بِهِ وَ استَضِیءُ بِنُورِ هِدایَتِهِ»
کاربرد واژهها در القای حالت، معنا و خیال تأثیر بسزایی دارد و واژههای که با بافت کلام هماهنگ است یعنی از نظر معنا بامعنای نهایی متن همسو است از زیباییشناسی متن برخوردارست میبینیم در این عبارت حضرت برای آنکه شخصی را که سوال بیمورد و نادرستی پرسیده تا شاید علم حضرت را مورد آزمایش قرار دهد یا شک و تردیدی با این سوال در دیگران ایجاد کند، تحقیر کند با لفظ «سائل» مورد خطاب قرار داده است بیآنکه اسم شخص را بیان کند گویی حضرت خواسته با این نوع خطاب کردن خشم خود را از این سوال او نشان دهد مخاطب خود را سرزنش و تحقیرکند بدون آنکه واژه پست و سخیفی به کار ببرد.
«و اعلَم أنَّ الراسخین فی العلمِ هُمُ الذِّینَ أغناهُم عَن اقتِحام السُّدَدّ المَضروبَهِ دونَ الغُیُوبِ الإقرارُ بِجُملَهِ ما جَهلُوا تَفسِیرَهُ مِن الغَیبِ المَحجُوبِ» این عبارت در مورد اشخاصی است که در علم و دانش خود ثابت قدم هستند و اینان به عدم شناخت خود از عالم غیب اعتراف دارند.
میان دو لفظ «مَحجُوب» و «غیوب» سجع مطرف اتحاد لفظ پایانی هر قرینه باهمتای خود در روی است و کاربرد سجع نقش بسیار مهمی در ایجاد موسیقی در کلام امیرالمؤمنین(ع) ایفاء میکند و از موارد جالب این عبارت استفاده از دو کلمه «غیب» و «محجوب» میباشد که به یک معنا هستند غیب به معنای چیزی که ناپیدا است و صفتی که برای آن استفاده شده است کلمه محجوب میباشد که این کلمه هم به معنا پنهان و چیزی که در حجاب است میباشد. (قیم، ۱۳۷۸: ذیل حجب) که نمونهای از هماهنگی بیان لفظ و معنا میباشد.
«هُوَ القادِرُ الّذِی إذا ارتَمَتِ الأَوهَامُ لِتُدرِکَ مُنقَطَعَ قُدرَتِهِ وَ حَاوَل الفِکر المُبَرَّأَ مِن خَطَراتِ الوَساوِسٍ أن یَقَعَ عَلیه فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکوتِهِ»
در این عبارت اوهام و فکر چون تیری مانند شده است که پرتاب میشود و به صورت استعاره مکنیه به کار رفته است همانگونه که انسان دوست دارد ناشناختهها را بشناسد و برای شناختن آن نیاز به اندیشیدن دارد و این مسیر نیز پوشیده و از خارهای شک و تردید است حضرت این اوهام را چون تیری تصویر میکند که میخواهد به هدفش برسد اما از شناخت و رسیدن به هدف باز میماند. به صورت استعاره مکنیه به کار برده شده است و همچنین در این تصویر، واژه «غیب» در وسعت و عظمت و عدم پی بردن به آن به «دریا» تصویر شده است که مراد از این تصویر بیان عظمت و جلال و قدرت خداوند است مولوی نیز به تقلید از مولا(ع) چنین آورده است.
ای دلت پیوسته با دریای غیب ای به قاف مکرمَت عنقای غیب (چمن خواه، ۱۳۸۴: ۱۴۲)
نمونهای دیگر از انتخاب و گزینش زیبای کلمات استفاده از کلمات جمع میباشد که این جمع آوردن کلمات چون «خطرات» «وساوس» و «عمیقات» با معانی نهفته در این عبارت تناسب دارد از آنجایی که شناخت خداوند دارای مسیر پیچ در پیچ و خطرات فراوانی است و همواره احتمال لغزش و گمراهی وجود دارد از این کلمات استفاده شده است؛ چون کلمه «وساوس» برای آنکه نهایت خطر موجود را نشان دهد «وسوسه» را به صورت جمع به کار برده است.
«لا نَدَّ لک کاَّنَّهُ لَم یَسمَع تَبَرُّأ التّابِعین مِن المتبوعین تاالله إن کنّا لفی ضلالٍ مُبین» در این عبارت به این نکته اشاره دارد اگر کسی بخواهد خداوند را چون اشیاء و موجوداتی که خداوند آفریده است توصیف و تشبیه کند در واقع شناختی از ذات خداوند ندارد و به گمراهی و ضلالت رفته است در عبارت تالله … ارتباط لفظ و معنا وجود دارد حرف «فی» به معنای فرو رفتن میباشد و حرف «فی» با مصوت کسره (ـِ) که لب به هنگام تلفظ آن رو به پایین متمایل است هماهنگی دارد تکرار مصوت کسره (ـِ) به صورت تنویندار در «ضلالٍ» و «مبین» بیانگر این نکته است بتپرستان در گمراهی آشکاری غرق شدهاند و ادغام لام در میم «ل» و «م» به این گمراهی آنان شدت میبخشد. تکرار صامتهای «ت» و «م» موسیقی این عبارت را افزایش داده است.
«وَ إنّکَ أنت اللهُ الّذی لَم تَتَناهُ فِی العُقُولِ فَتکوُنَ فِی مَهَبِّ فِکرِها مُکَیفاً» در این عبارت در مورد توصیف خداوند است که در عقلها نمیگنجد و حضرت این عظمت خداوند را که فکر و اندیشه راهی برای رسیدن به شناخت آن نمییابد به صورت استعاره مکنیه در قالب « مَهَبِّ فِکرِها» به صورت زیبایی بیان نمودند در این عبارت فکر به باد تصویر شده است مراد از این تصویر معقول به محسوس سرعت و قدرت فکر است.
«قَدَّرَ ما خَلَقَ فأحکَمَ تَقدِیرُهُ وَ دبَّرَهُ فَألطَفَ تَدبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجهَتِهِ فَلَم یَتَعَدَّ حدُودَ مَنزِلَتِهِ وَ لَم یَقصُر دونَ الانتِهاء اِلی غایَتِهِ وَ لَم یَستَصِعِب إذاُمِرَ بالمُضِیِّ عَلَی إرادَتِهِ»
تکرار حرف «ف» که از حروف عطف محسوب میباشد از نمونههای تناسب میان لفظ و معنا میباشد از آنجایی که حرف «ف» ترتیب امور را نشان میدهد هر کدام از فعلها به ترتیب وجودی قرار گرفتهاند به طوری که ابتدا خداوند خلق نمود سپس تقدیر آنان براساس بزرگواری مشخص نموده و هماهنگی آوائی بین «تقدیر، تدبیر و وجهته و منزلته و غایته و ارادته» وجود دارد که در قالب سجع بیان شده است و تکرار مصوت کوتاه فتحه (ـَ) با توجه به جایگاه آن که دربالای کلمه قرار دارد و لب به هنگام تلفظ آن رو به بالا متمایل است. (فرا،بیتا: ۱۳) که دلیل بر عظمت و بزرگی خداوند است گویا تکرار این مصوتها عظمت و بزرگی خداوند را در خلقت و تدبیر آفرینش بیشتر جلوه میدهد.
«وَ جَعَلَ شَمسَها آیَه مُبصِرهًً لِنهارها وَ قَمَرَها آیَهً مَمحُوَّهً مِن لَیلِها» در این عبارت میان واژهها «شمس»، «قمر»، «لیل» و «قهار» مراعات نظیر وجود دارد که گردآوردن دو یا چند چیز متناسب است به طور کلی صنایع بدیع اعم از لفظی و معنوی به رنگآمیزی و تزیین سخن میپردازد. رنگآمیزی و تزیین موجب زیبایی سخن میشود البته باید یادآور شویم که آرایههای که به قصد صنعتگری صرف به کار برده میشوند تأثیری در زیبایی نداشته و سبب تکلف و زشتی نیز میشوند.
«ثُمَّ عَلَّقَ فِی جَوَّها فَلَکها وَ ناطَ بِها زِینَتَها مِن خَفِیَاتِ دَراریهَا وَ مصابیحِ کَواکبِها وَ رَمَی مُستَرِقِی السَّمعِ بِثَواقِبِ شُهُبها وَ أجراها عَلَی اذلالِ تَسخیرها من حجابتِ ثابتهِا وَ مَسِیر سائرِها و هُبُوطِها و صُعُودِها وَ نُحُوسِهَا و سُعُودِها» این عبارت در مورد آفرینش آسمان و زیبایی آن سخن میگوید چنان به زیبایی آسمان را توصیف میکند که جز با اندیشه بسیار نمیتوان علت این زیبایی را دریافت ستارگان آسمان در درخشندگی و زیبایی به در و مروارید مانند شدهاند مراد از این تصویر محسوس به محسوس بیان شده است و در تصویری دیگر ستارگان آسمان به چراغ تشبیه شده است و هدف از این تصویر محسوس به محسوس نیز بیان زیبایی آسمان است و میبینیم هر دو طرف تشبیه حسی و قابل لمس میباشد تا بتواند ذهن مخاطب را برای توصیف و شناخت زیبایی هر چه تمامتر آفریدههای خداوند به تفکر وا دارد و میان «کوکب» و «فلکها» و «شهب» و «هبوط» و «سعود» مراعات نظیر وجود دارد.
و میان موصوف و صفتهای ثابتها و و سائرها و هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها چنان پیوستگی و هماهنگی وجود دارد که گویی موصوف و صفت یکی هستند و جدایی میان آنها قابل تصویر نیست که خود نیز از نمونههای عالی گزینش الفاظ و درست کنار هم قرار دادن الفاظ است.
«وَ أشعَرَ قُلُوبَهُم تَوَاضُعَ إخباتِ السَّکینهِوَ فَتَحَ لَهُم أبواباً ذُلُلاً إلَی تَمَاجِیدِهِ وَ نَصَبَ لَهُم مَناراً واضِحهً عَلَی أعلَام تَوحِیدهِ لَم تُثقِلهُم مُوصِرَاتُ الآثامِ و لَم تَرتَحِلهُمَ عقُبَ اللَّیَالِی و الآیَامِ وَ لَم تَرمِ الشَّکوکُ بِنَوازِعِهِا عَزِیمَۀ إیمانِهِم»
«اشعر قلوبهم تواضع» استعاره زیبایی نهفته است همانگونه که لباس انسان را در بر میگیرد و عیب و نقص او را میپوشاند و سبب زیبا شدن و محفوظ ماندن انسان میشود تواضع نیز ابزاری برای پوشاندن عیب و نقص میباشد زیرا ممکن است انسان به زشتیها اخلاقی مبتلا باشد اما با داشتن تواضع و فروتنی این عیبها را بپوشاند که به صورت استعاره مکنیه به کار رفته است.
و در عبارت «لم ترم الشکوک» نیز استعاره مکنیهای ۶نهفته است همانگونه که شک و تردید سبب ویرانی و از بین رفتن ایمان است تیر نیز سبب نابودی و از بین رفتن موجودات زنده میباشد شک به تیر تصویر شده است و مراد از این تصویر معقول به محسوس نشان دادن خطر هر دو میباشد.
در عبارت «وَ لم تَرتَحِلهَم عقُب اللَّیالِی و الأیَّام» تغییرات به گذشت زمان و روزگار نسبت داده شده است که مجاز عقلی از نوع اسناد به زمان میباشد و در تعریف مجاز عقلی میتوان گفت اسناد فعل یا آنچه به معنای فعل است چون اسم فاعل اسم مفعول و مصدر به چیزی غیر از آنچه که در ظاهر حال متکلم برای آن چیز است. و از نکتههای این عبارت میتوان به تکرار حرف جازمه لم که به معنی سه بار تکرار شده است اشاره نمود یعنی هرگز بار گناه فرشتگان سنگینی نمیکند و گذشت زمان آنها را تغییر نمیدهد و شک نیز در آنها راه نخواهد یافت.
«وَ منهُم مَن هَوَ فِی خَللقِ الغَمامِ الدُّلَّحِ و فِی عِظَمِ الجبِالِ الشُّمُخِ وَ فِی قَترَهِ الظَّلامِ الأیهَمِ» در این عبارت فرشتگان به ابرهای پرآب و کوههای عظیم تشبیه شده است که وجه شبه در مشبه به بیشتر جلوهگراست. چون انسانها هیچ تصویر ذهنی از فرشتهها در ذهن خود ندارند حضرت از تصاویری استفاده میکند که در ذهن مخاطب معنای بزرگی و عظمت دارد از جمله کلمات «دُلَح» که به معنای ابر پر آب (قیم، ۱۳۷۸: ذیل لح) «شُمُخ» به معنای بزرگ و «أیهم» که به معنای تاریکی محض میباشد استفاده شده است تا با کاربرد این کلمات ذهن را به شناخت بهتر فرشتگان نزدیک سازد و از عوامل دیگری که در این عبارت عواطف و احساسات مخاطب را درگیر میکند و او را به سر ذوق و اشتیاق میآورد کاربرد کلمه «دلح» میباشد چون عربها در سرزمین کم بارانی زندگی میکردند شیفته آب و سرسبزی بودند و حضرت از این میل آنها آگاه است و برای جذب مخاطب از این شیوه استفاده میکند .
«قَد ذاقُوا حَلاوَهَ مَعرِفَتِهِ وَ ضَربُوا بالکَأسِ الرَّویَهِ مِن مَحَبَّتهِ تمکنت من سویداء قلوبهم»
از آنجایی که بالاترین فقر و نداری همان جهل و نادانی است که انسان را به ورطه بدبختی و هلاکت میکشاند و در آن لذت و شیرینی وجود ندارد معرفت و کسب دانش به شیرینی مانند شده است چون سبب نجات و رستگاری آدمی میشود و این امر به صورت استعاره مکنیه به کار رفته است و استفاده از کلمه سویداء در اینجا با معنای عبارت هماهنگی کامل دارد. زیرا سویدا به معنای عمق دل و جان می باشد.یعنی میتوانند به پوشیده ترین مسائل شناخت پیدا کرد. (قیم، ۱۳۷۸: ذیل سوی) یعنی فرشتگان با تمام وجود خداوند را دوست دارند و محبت و عشق الهی از وجودشان سرچشمه میگیرد و از کلمههای چون ضمیر و نفس وجود استفاده نشده است.
«وَ لَم تَجِفَّ لِطُولِ المُناجاهِ أسَلاتُ ألسِنَتِهُم وَ لا مَلَکَتهُمُ الأشغالُ فَتَنقَطعَ بِهَمسِ الجُؤارِ إلَیهِ أصواتُهُم وَ لَم تَختَلِف فِی مَقاوِمِ الطَّاعَهِ مَناکِبُهُم»
شخص ادیب محصولی از جامعه خود میباشد بعضی آداب و رسوم و فرهنگ جامعه او را میپروراند و افکار او را شکل میدهد و به صورت ناخودآگاه در باورها و عملکرد او تأثیر میگذارد و شخص ادیب نیز با فعالیت هنری خود بر جامعه تأثیر میگذارد و سبب رشد و شکوفایی جامعه خود میشود و یکی از لوازمی که شخص ادیب به کار میبندد کنایه است مولا(ع) نیز برای رسیدن به مقصود خود از آن استفاده میکند. ایشان قصد داشتند در این عبارت «وَ لَم تَجِفَّ لِطُولِ المُناجاهِ أسَلاتُ ألسِنَتِهُم» عدم ناتوانی و رنجوری فرشتگان را در عبادت خداوند در قالب کنایه بیان کند یعنی فرشتگان جسمی ندارند که زبانشان در عبادت خداوند خشک شود. در این عبارت کنایه از پایداری و استواری فرشتگان در اطاعت و فرمانبرداری خداوند است. و همچنین«لَم تَختَلِف فِی مَقاوِمِ الطَّاعَهِ مَناکِبُهُم» کنایه از پایداری و استواری فرشتگان در اطلاعت و فرمانبرداری است.
«و لا تَعد و علی عزیمَهِ جِدِّهِم بَلادَهُ الغفلات و لا تَنتَضِلُ فِس هِمَمِهِم خدائعُ الشَّهَواتِ» در این عبارت در مورد فرشتگان سخن میگوید که هرگز فریفته نیرنگ شهوات نمیشوند و فراموشی نیز در آنها راه ندارد و خدعه و نیرنگ به تیرهای تصویر شده است که با کاربرد فعل «نضل» که به معنای رقابت برای مسابقه تیراندازی است. (قیم، ۱۳۷۸: ذیل نضل) به صورت استعاره مکنیه به کار رفته است.
«کَبَسَ الأرضَ عَلَی مَورِ أمواجٍ مُستَفحِلَهٍ ولُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَهٍ تلتَطِمُ أوَاذِیّ أمواجِهَا وتصطَفِقُ مُتَقاذِفاتُ أثباجِها و تَرغُو زبدَ کالفُحُول عِندَ هِیاجَها» در این عبارت موجهای بلندی که بهم میخورند و از یکدیگر پیشی میگیرند و گاه یکدیگر را دفع میکنند و از این برخورد آنها کف پدید میآید به حیوان نرمست که از شدت درگیری و خستگی کف بر لب آورده است تشبیه شده است که مراد از این تصویر محسوس به محسوس نشان دادن شدت و خروش امواج میباشد از نوع تشبیه مرسل است که ابزار تشبیه در آن ذکر شده است و از قدرت اربابان سخن این میباشد که برای تثبیت امری در ذهن مخاطب از تصاویر آشنا که در محیط آن روزگار وجود داشته «چون حیوان نرمست» استفاده میکنند تا شنونده آن را به خوبی درک کند. حضرت(ع) به خوبی به چینش واژهها آگاه است و کلمات را بدون تفکر کنار هم قرار نمیدهد آنگاه که حضرت(ع) از موجهای دریا و شدت و خروش آن و برخورد امواج با یکدیگر سخن میگوید به اقتضای معنی الفاظی چون مستَفحِلَهٍ، تصطفق، متقاذفات دارای خشونت و سختی است که گویی این صحنه را به ناخودآگاه در ذهن مخاطب بیشتر جلوهگر میکند مخاطب را با خود همراه میسازد تا گوش دل به کلام ایشان بسپارد.
«فَخَضَعَ جِمَاحُ المَاءَ المُتَلاطِمِ لِثقِل حَملِها وسَکَنَ هَیجُ ارتِمَائهِ إذ وَ طِئَتهُ بِکَلکَلِهَا وَ ذَلَّ مُستَخذِیاً إذا تَمَعَّکَت عَلَیهِ بِکَوَاهِلِها» حضرت در این عبارت نیز آبهای ناآرام و سرکش را که به شدت به یکدیگر میخورند و اندک، اندک از سرکشی آنها کاسته میشود به حیوانی تشبیه کرده که آرام گرفته و دست از سرکشی شسته است و مطیع صاحب خود گشته است و ما آن را به صورت استعاره مکنیه در عبارت «خضع جماح الماء» شاهد هستیم. «وَرَدَّت مِن نَخوَهِ بَأوِهِ وَاعتِلائهِ و شُمُوخِ أنفِهِ و سُمُوِّ غُلَوائهِ» برای کثرت تلاطم آب و تراکم امواج آن استفاده شده است که حسی است و مستعارمنه افتخار و تکبر است که عقلی و جامع یعنی استیلای مفرط نیز عقلی است. (خاقانی، ۱۳۹۰: ۱۰۱)
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 03:08:00 ق.ظ ]
|