“کبک­خان پسر دواخان سلطانی ستوده خصال و جهانبانی با کمال ابهت و جلال کار سلطنت، و درایت و مهابت او رونقی تمام یافت، آوازه عدل او در جهان مشهور گشت"(یزدی،۱۳۳۶: ۱/۸۰). به اتفاق مورخان “کپک خان مظهر آثار عدل و احسان و مطلع انوار لطف و امتنان بود"(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۹۰). منابع تاریخی دیگر نیز با بیان وقایعی وصفی از” عادل بودن کبک در کار حکومت
” و دوستی او با جوامع اسلامی و اسکان یافته به دست می­دهد؛گویند روزی این کبک خان از بدرالدین میدانی فقیه واعظ پرسید که تو معتقدی خداوند همه چیز را در قرآن ذکر کرده است؟ گفت بلی؛ گفت اسم مرا کجا آورده است؟ گفت: در آیه «فی ای‌صوره ما شاء کبک». این نکته خان را خوش آمد و گفت:«یَخشی» یعنی«خوب»، و بر اکرام و احترام واعظ مسلمان بیفزود. ابن­ بطوطه در «داستان ستم روا داشتن امیری نسبت به زنی فقیر» نقل می­ کند: از جمله قضاوت­های کبک­خان حکایت کنند که زنی شکایت یکی از امرا را نزد او آورد و گفت زنی فقیرم و چند فرزند دارم که معاش آنان را از فروش شیر گوسفندانم اداره می­کنم و این امیر شیر را به زور از من گرفت و خورد. کبک­خان گفت بسیار خوب، هم اکنون بفرمایم شکم آن امیر را بدرند اگر شیر از آن درآمد که به سزای خود رسیده است وگرنه بفرمایم تا تو را نیز شکم بدرند. زن گفت حلالش کردم و چیزی نمی­خواهم. کبک خان بفرمود تا امیر را شکم دریدند و از قضا شیر از شکم او بیرون ریخت"(ابن بطوطه،۱۳۷۰: ۴۴۷).
از اینجا می­توان تصور کرد که کبک در آن عصر در میان مسلمانان به فرمانروایی عادل شهره بود. دیدیم که کبک،‌ با آنکه مسلمان نبود، سلطانی بود دل نهاده به فرهنگ اسلامی و دلبسته به رفاه و امنِ زندگی مردم اسکان یافته که اصول اخلاقی را در حکومت اعتلا داد.
چنین چهره و تصویری از کِبک می­بایست انعکاس اندیشه سیاسی­ای باشد که او در سراسر ده سال یا بیشتر، از تاریخی که تالیکو را با کودتایی سرنگون ساخت( و حکومت را در اختیار گرفت) پیوسته دنبال کرد. این اندیشه سیاسی در سوی مهار کردن رفتار خودسرانه اشرافیت بیابان­گرد، و در عین حال برقرار ساختن حکومتی متمرکز بود که می­خواست، از راه اتّحاد مساعی فرمانروایان اسکان یافته، قدرت خان را تحکیم کند(همان:۴۴۸).
۲-۶-۳- جدایی در خانات جغتایی
سه برادر کبک به تدریج به جای او بر تخت سلطنت نشستند. اسامی آن سه برادر از این قرار است: الچیگدای، دوواتیمور و ترمشیرین دو برادر اوّلی مدّت کمی سلطنت کردند و امّا ترمشیرین نسبتاً سلطنت مهمی داشته است(۷۲۴- ۷۳۱ق/۱۳۳۳- ۱۳۲۶م) او در سال(۷۲۵ ق/۱۳۲۷م) سنت و عادت قدیم را که عبارت بود از نهب و غارت هندوستان احیاء نمود و تا دروازه­های دهلی جلو رفت و بنا بر پاره­ای از منابع تا باج و خراج سنگینی نگرفت از آنجا باز پس نگردید(گروسه،۵۵۷:۱۳۵۳). ابن بطوطه در مورد ترمشیرین نیز می­نویسد:
“سلطان معظم علاءالدین پادشاهی بلندقدر، نیرومند دادگستر بود، کشوری پهناور و سپاهیانی بیشمار داشت. حوزه­ سلطنت او در میان ممالک چهارتن از بزرگ­ترین پادشاهان روی زمین قرار گرفته است که عبارتند از: پادشاهان چین، هند و عراق و اوزبک؛ و این پادشاهان مراتب احترام و تکریم را درباره او مرعی می­داشتندوی پس از برادر خود جکتی به سلطنت رسید. “(ابن بطوطه،۱۳۷۰: ۳۷۵).
درباره فضائل این پادشاه این چنین می­نویسد: از جمله فضائل این پادشاه آن که روزی به هنگام نماز عصر یکی از گماشتگان، سجاده­ی وی را به مسجد آورد و جلوی محراب در محلّی که معمول وی بود بگسترد و به امام حسین­الدین یاغی(امام جماعت) گفت؛ «مولانا می‏خواست قدری منتظر او باشید تا وضو بسازد» امام برخاست و گفت:«نماز برای خدا یا برای ترمشیرین»؟» و مؤذن را بفرمود تا اقامه بگوید. سلطان هنگامی فرارسید که دو رکعت اوّل خوانده شده و ناچار دو رکعت آخر را نزدیک کفشکن مسجد با جماعت خواند و دو رکعت نخستین را خود بطور انفرادی ادا کرد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

آنگاه پیش امام آمد و با او مصاحفه کرد و با روی خندان جلو مهراب پهلوی او نشست من نیز پهلوی امام بودم و او روی به من کرده گفت:«وقتی به کشور خود رفتی بگو که درویشی ایرانی با سلطان ترک چنین معامله می­ کند». شیخ مزبور در روزهای آدینه وعظ می­کرد و به رسم امر به معروف و نهی از منکر سخنان درشت به سلطان می­گفت و سلطان به گفتار او گوش فرامی­داد و می­گریست(همان:۳۷۸). ترمشیرین علی رغم نام بودایی او که از زبان سانسکریت «درماشری» مشتق شده است به مذهب اسلام گروید و خود را سلطان علاءالدین نامید. هرچند این تغییر مذهب باعث خوشبختی مردم ماوراءالنهر شد ولی صحرانوردان«ایسی گول» و ناحیه «ایلی» آن را با یاسای چنگیزخانی مخالف و مغایر تعبیر نمودند و آتش عصیان و تمردی از آن سوی مشتعل شد و در حدود(۷۳۱ -۷۳۲ق/۱۳۳۳- ۱۳۳۴م) ترمشیرین را معزول و نوه­ی دوواخان موسوم به جنگچی را به سلطنت رساندند و وی از(۷۳۲ تا۷۳۶ق/۱۳۳۴- ۱۳۳۸م) در دره­ی ایلی سلطنت کرد. این عکس­العمل ضد اسلامی که در دوران سلطنت جنگچی به وقوع پیوست به نفع نستوریان و کاتولیک­ها تمام شد. نستورین­ها همیشه در ناحیه­ی آلمالیغ و پیچ پک زیاد بودند. مبلغین کاتولیک هم توانستند باز برای چندین ماه به وعظ و ارشاد بپردازند و کلیساهایی بنا کنند. یکی از پسران چنگچی­خان که طفلی هفت ساله بود با موافقت پدرش غسل تعمید یافت و به نام «ژان» (یوحنا)خوانده شد. در سال (۷۳۶ ق/۱۳۳۸م) پاپ بنوی آی دوازدهم یک نفر کشیش از فرقه­ی فرانسیسکن موسوم به ریشاردو بورگونی را مأمور آلمالیغ نمود ولی پس از اندک مدّتی در سال(۷۳۷- ۷۳۸ق/۱۳۳۹- ۱۳۴۰م) مسلمانان ناحیه­ی ایلی او را با همکاران و همسفرانش مورد زجر و شکنجه­ی سخت قرار دادند و آنها را کشتند(گروسه،۵۵۷:۱۳۵۳) .
۲-۶-۴- شهرنشینی در مقابل صحراگردی
پس از تشکیل امپراتوری مغولی، در میان سران مغول در آسیای مرکزی دو گرایش سیاسی متعارض پدید آمد. یک گرایش به سوی ایجاد حکومت متمرکز با قدرت حاکم و مسلط خان بود، و می­کوشید تا اشرافیت نظامی بیابان­گرد را که تمایل به آزاد بودن از تسلط قدرت و حکومت مرکزی داشت زیرِ‌ فرمان درآورد. این گرایش با توجّه و تمایل به جامعه­ بومی اسکان یافته و با حمایت از اسلام و نیز فرهنگ قوم ساکن مشخص می­شد. امّا هواداران گرایش دوم مردم اسکان یافته را، ‌بنا به رسوم مغول و سنت صحرانشینان، هدف غارت و استثمار بی­حد و مرز خود می­دیدند. هدف این گرایش ریشه­کن ساختن‌ شهرها که ممکن بود مراکز ضد مغولی بشود، و نیز تبدیل زمین­های مزروعی به چراگاه بود. صاحبانِ این گرایش به وسیله«یاسا»، یا قوانین عُرفی چنگیزخان، و«فرهنگ صحرانشینی اویغوُر» با اسلام و فرهنگ زندگی اسکان یافته مبارزه می‏کردند (بایمت اف،۶۰:۱۳۷۸). این گرایش حمایت اکثریتی از اشرافیت ترکی- مغولی را نیز پشت سر داشت. درگیری­های میان کبک و یساور، که در نیمه اوّل سده­ی چهاردهم در خانات جغتای روی داد، بارزترین نمونه تصادم میان این دو جریان بود: کبک می­خواست که قدرتِ خان را تحکیم کند و اشرافیت بیابان­گرد را زیر فرمان آورد. او در این حال مقر خود را از دره ایلی به ناحیه حضریِ‌ ماوراءالنهر آورد، و در اینجا کاخی برای خود ساخت، و آنگاه دست به اصلاح نظام پولی زد و بر مردم شهرها و روستاها فرمان راند. از سوی دیگر، یساور که با کبک در مبارزه بود، راهی دیگر برای غارت کردن این مردم غیر بیابان­گرد در پیش گرفت. او حد و مرز سیاسی و نیز سیاست متمرکز ساختن حکومت را که خان اختیار کرده بود نادیده گرفت و به هر راه منافع خود را دنبال کرد. بدین سان کبک و یساور هریک به راه خود رفتند(حیدر دوغلات،۱۰۰:۱۳۸۰).
پس از پایان کشورگشایی مغولان در آسیای مرکزی و ایران، در بین اعیان و اشراف ترک و مغولان و فئودال های محلّی، دو تمایل سیاسی و اجتماعی آشتی ناپذیر پیدا شد. هر یک از این رویه­ ها اهداف سیاسی و اجتماعی و مقاصد اقتصادی و مالی خاصی داشتند، و پیوسته از آغاز تا انتهای تاریخ در اولوس جغتای و حتی دولت تیمور گورکانی مبارزه­ی آشتی­ناپذیر این دو تمایل دیده می­ شود(بایمت اف،۱۶۱:۱۳۷۹).
اوّل: روش گریز از مرکز: اساس اجتماعی این تمایل قبل از همه، خان­ها و خانزاده­های مغول، اشراف بادیه نشین مغول و ترک و بخش بسیار اندکی از اشراف محلّی و عامه­ی بادیه­ نشین بوده ­اند(حیدر دوغلات،۸۸:۱۳۸۳). هدف سیاسی و اجتماعی ایشان استوار کردن حاکمیت فئودال­ها، مستحکم نمودن پایه های لشکر، سازمان دادن لشکر برای یورش­های تازه به شهر­ها و ولایات کشور و افزون بر آن، گرفتن اسرای بیشتر از شهرهای تصرّف شده، غارت و نابود کردن انشعاب­های آبیاری و حوضه­های کشاورزی، توسعه حدود قشلاق و از بین بردن شهرهای بزرگ و قلعه­ها و حصار­ها، ممانعت از کارهای کشاورزی، عمارت و تجارت داخلی و خارجی بود که بر ضد نظام شهرنشینی انجام می­گرفت. قتل و کشتار مردم و تاراج باغ­ها و بوستان ها و کشتزارهای دهقانان و دکان­های شهرها از اعمال اساسی این روش بود(همان:۸۹).
هدف اصلی ایدئولوژی این روش، سدکردن راه اسلام و شریعت و دور کردن مردم از اسلام و عاقبت برگرداندن ایشان به حیات بادیه­نشینی بود. در عهد جغتای­خان و برخی از خان­های مغول، مسلمانان خراسان و ماوراءالنهر و ترکستان تحت تعقیب قرار داشتند و مطابق فرمان یاسا با آنان برخورد می­کردند و این ایدئولوژی بسیار ارتجاعی و جنگ­جویانه بوده و اکثر اعمالش به حد افراط می­رسید(بایمت اف،۱۶۳:۱۳۷۹).
دوم: روش متمرکز: اساس اجتماعی این روش پیش از همه، اشراف محلّی، روحانیون مسلمان، تاجران و سوداگران کلان، برخی از خان­ها و خانزاده­های مغول و ترک، کشاورزان و شهرنشینان بودند(حیدر دوغلات،۶۸:۱۳۸۳). اهداف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها، عبارت بود از: استوار کردن حاکمیت مرکزی خان­های مسلمانان، قطع تاخت ­و­ تازهای فئودال­های مغول و ترک و امرای محلّی، از بین بردن خودسری های عاملان مغولی(باسقاق، شحنه و…) نسبت به رعایا، برقرار نمودن اقتصاد کشور، احیای عمارت و زراعت، تجارت و علم و آموزش، توسعه و رشد حیات فرهنگی و رسیدگی به اوضاع کشاورزان و هنرمندان شهرها، گرفتن مالیات­ها به صورت عادلانه و محو هرگونه بی­نظمی و امثال این گونه تغییرات سیاسی و اقتصادی(بایمت اف،۱۶۳:۱۳۷۹). اساس ایدئولوژی این تمایل بیش از همه مذهب اسلام و شریعت، سنت‏های قدیمی مردم، تعلیمات و افکار فلاسفه و صوفیان(نقشبندیه، کبرویه و…)بود.
هدف اصلی این روش، مقابله با احکام چنگیزی و یاسانامه­ی وی، محدود کردن دین بت­پرستی و نصرانی و استوار کردن پایه­ های متزلزل اسلام بود؛ ولی طبیعت این روش مانند روش اوّل جنگجویان نبود؛ بلکه اصول هم­زیستی و آشتی را می­پروراند. چنانچه دیدیم، ضدیت­های روش مذکور ماهیت رویارویی دو فرهنگ عظیم؛ یعنی فرهنگ قبیله­ای و شهریان بوده که مبارزه­ی آنها سراسر تاریخ خاندان جغتای را فراگرفته است. در عهد مغول، مبارزه بین فرهنگ ها؛ توسعه یافت؛ سیاست خان­های مغول که فرهنگ شهری را در ماوراءالنهر حمایت می­کردند، بیشتر اوقات به نتیجه نمی­رسید؛ پیروزی آنها بر حریفانشان، نااستوار و دستاوردشان موقتی بود، چنانچه دوواخان،کبک­خان، ترمشیرین هر چند که فرهنگ شهری را اختیار کردند، ولی چون سیاست آنها به دفاع سخت فرهنگ بدوی برخورد کرد، عاقبت شکست خورد. آشتی این دو تا فرهنگ تا حدودی در زمان تیمور میسر شد و پایدار کردن حاکمیت خاندان نو مغولی- ترکی؛ یعنی تیموریان نیز در همین سیاست آشتی دو فرهنگ و جهان­بینی است.
تا زمان تیمور هیچ کس از خان­های جغتاییان نتوانست از سیاست آشتی­سازی به منفعت هر دو تمایل، به طور جدی استفاده کند (همانجا:۱۶۵).چنان چه ذکر شد مبارزه­ی این دو روش اجتماعی- سیاسی و فرهنگی در نیمه­ی دوم قرن چهاردهم م/ نیمه­ی دوم قرن هشتم ق به اوج خود رسید.
امیرقزغن در سال(۷۴۷ ق/۱۳۴۶م) رهبر اشراف بادیه­نشین بود. نظام­الدین شامی می­نویسد که جایگاه خان در فصل زمستان در محل” سال سرای"و در فصل تابستان در شهر"مّنک” بود و اغلب اوقات خویش را در شکارگاه­ها می­گذرانید(نظام­الدین شامی،۱۳۶۳: ۱/۱۵). امیرقزغن به عنوان امیر مردم صحراگرد، بیشترین توجّه خود را به یورش­ها و قتل و غارت ملوک همسایه مبذول می­داشت، که از این راه غنایم زیادی نیز به دست می ­آورد. این گونه سیاست­های جنگجویانه تنها با یاری و کوشش فئودال­های صحرانشین می­توانست انجام پذیرد. محققان به درستی ذکر کرده ­اند که حکومت امیرقزغن بیشتر به خاطر اعتبار و ارزش او در مقام فرماندهی نظامی شکل گرفته؛ خصوصاً این که از جانب فئودال­های دیگر هم تحت فشار قرار نمی‏گرفت. سلطنت اولوس جغتای در نواحی ماوراءالنهر و ترکستان و خراسان اگرچه بر نیروهای اداری و دولتی اتکا و وابستگی داشت امّا قوام و دوام‏ ارکان حکومت بیشتر مدیون وجود نیروهای‏ نظامی و سپاهیان جنگاور بود. بدین جهت‏ خان­های مغول به نیروهای جنگی به عنوان‏ اصلی‏ترین و استوارترین متون بپا دارنده حکومت‏ نگریسته و این گروه را همواره مورد عنایت‏ و توجّهات ویژه و بذل بخشش­های بی‏حد و حصر خود قرار می‏دادند.خان­های مغول همواره به‏ مسائل نظامی؛ دقّت و هوشیاری تمام‏ می‏نگریستند و قوانین خشن، تحدید کننده و انعطاف ‏ناپذیری را بر سپاهیان مغولی تحمیل‏ می‏کردند. هر عضو نظامی و جنگجوی مغول‏ تابع قوانین فوق‏الذکر بود و عدول و تمرد و سرپیچی از آنها مجازات­های سنگین و طاقت‏فرسا و عقوبت­های بسیار در پی داشت(همان:۶۴).
یکی از مسائلی که باعث می‏شد تا مقررات‏ سخت و محدود کننده­ مغولی بر سپاهیان و نیروهای جنگی مؤثر واقع افتد، دور بودن این‏ نیروها از چگونگی حیات مردم و تأثیر مسائل‏ اجتماعی بر آنها بود. ترکیب نظامیان و ساختار سپاه­گیری در اولوس جغتای به مانند عهد چنگیزخان باقی ماند و در آن تغییر و تحولی‏ صورت نگرفت. مغولان و ترکان بافت اصلی‏ نیروهای جنگی و عمده سپاهیان حربی مغول را تشکیل می‏دادند و این لشکریان خود به دسته‏ها و گروه ­های جمعیتی مختلف تقسیم می‏شدند.
این سیاست تلفیقی مغولی جغتایی زمینه‏های‏ سیاسی و اجتماعی را برای شدّت گرفتن و تیز و تند شدن مبارزه‏های منفی و طبقاتی بنیاد نهاد(بایمت اف،۵۸:۱۳۷۸). در بین‏ اعیان و اشراف ترک و مغول و فئودال‏های محلّی دو تمایل آشتی‏ ناپذیر پیدا شد و هر یک از این رویه‏ها هدف­های سیاسی و اجتماعی و مقاصد اقتصادی و مالیه خاصی داشتند و پیوسته از آغاز تا انتهای تاریخ اولوس جغتایی و حتی دولت‏ تیمور گورکانی مبارزه آشتی ‏ناپذیر این دو تمایل‏ دیده می‏شود .اگر بطور جدی نسبت سیاست این دو تمایل‏ بررسی شود مشاهده خواهیم کرد که امثال اینگونه‏ تمایل­ها در تاریخ بسیار ثبت شده‏اند. حتی‏ در تاریخ­های گذشته آسیای مرکزی و ایران این گونه‏ مسائل فراوان به چشم می‏خورد. لیکن مبارزه این‏ دو تمایل در عهد مغول خیلی روشن و مفصل‏ مورد آزمایش قرار گرفته‏اند و به همین دلیل‏ دولت جغتاییان که پس از هجوم مغول در آسیای‏ مرکزی تأسیس گردید، هرگز یک دولت شهری و متمدن نشد و نمی‏توانست بشود. در آن زمان وادی‏های حاصلخیز و واحه‏های‏ سبز و خرم همه تبدیل به چراگاه شدند. تجارت به‏ آن صورت وجود نداشت. حیات شهری رشد نکرد بلکه رو به تنزل نهاد و جمعیت ترکان و مغولان‏ صحراگرد زیاد شد. طرز زندگی بادیه ‏نشینی‏ گسترش یافت، توسعه نژاد ترک که قبلا در آسیای‏ مرکزی و ایران جریان داشت، اکنون طبق احکام‏ فرمان­های مغول و یاسای چنگیزی باز هم قوی‏تر شد. علاوه بر این باید ذکر نمود که ترکان جدید که از شرق همراه مغولان به آسیای مرکزی‏ مهاجرت کردند، نسبت به اقوام ترکی که قبلا ساکن این کشور بودند، در سطح پایین‏تری از تمدن قرار داشتند.
در نتیجه­ بنیاد دولت مغول، عرف و عادات بومی آیین اسلام سخت دچار تنگنا شد. در این دوره نمایندگان بسیاری از فرهنگ‏ فارسی تاجیکی مجبور به ترک این سرزمین شدند و زبان مغولی در آسیای مرکزی رایج گردید و بتدریج به زبان ترکی بومی آمیخته شد و در نتیجه­ تاثیر زبان ترکی بومی و زبان فارسی تاجیکی در آسیای مرکزی زبان جدیدی با نام زبان‏«ترکی- چغتایی»بوجود آمد و زبان مغولی محدود به زادگاه خویش یعنی مغولستان گردید. محور فرهنگ فارسی تاجیکی که اسلام بود، به‏ عنوان یک نیروی توانا طوفان عظیم بربرهای‏ صحراگرد را عاقبت شکست داد و در نتیجه­ تضادهای فرهنگی بی‏نهایت قوی شد. به عبارتی‏ اسلام ماوراءالنهر فاتحان خود را اسیر نمود و آنها را تابع آیین محمّد(ص)ساخت. امّا پیروزی فرهنگ‏ اسلامی بر جهالت بادیه ‏نشینی کاری آسان نبود. شیوه­ دولتداری در اولوس جغتایی به مانند دیگر الوس های چنگیزی، ترکیب و معجونی از حیات‏ بادیه‏نشینی و زندگی کشاورزی بود(حیدر دوغلات،۵۸:۱۳۸۳). قبایل وحشی‏ و بدوی مغول هنگام تصرّف سرزمین­های بسیار، از آن رو که مردمی صحراگرد و چادرنشین بودند و با شیوه‏های حکومت­داری و طرق اداره مملکت و اعمال سیاست آشنایی چندانی نداشتند در ابتدا قادر نبودند تا در بین ممالک مسخر، اتّحاد و ارتباطی استوار و پایدار ایجاد نمایند. لذا تقسیم‏ نواحی مفتوحه به اولوس‏های متعدد، معلول عدم‏ کارآیی مغولان در اتّحاد و اتفاق این سرزمین­ها و اداره امور این ولایات بوده است از این­رو حل این‏ معضل را در ایجاد اولوس­ها یافتند((Oliver,1888,106.
۲-۶- ۵- آغاز زوال جغتاییان
انحطاط سیاسی جغتاییان از زمان روی کار آمدن قزان سلطان در سال(۷۳۳ ق/۱۳۳۵م) آغاز شد. منابع تاریخی نظر مساعدی نسبت به این خان جغتایی نشان نمی­دهند. شرف­الدین علی یزدی می­نویسد:
“چون بر سریر خانی قرار یافت دست تسلط و تعدی برگشاد و پای طغیان از جاده­ی عدل و نصفت بیرون نهاد و الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم، خلایق از آسیب ظلم او به جان آمدند و مردم از شکایت بیدادش به فغان، چه سیاست قهر به افراط داشت، چنانچه امرای اولوس را به قوریلتای طلب داشتی هر کس از غایت وهم در خانه­ی خویش رسم وصیّت به جای آوردی و بعد از آن متوجّه شدی"(یزدی،۱۳۳۶: ۱/۲۱؛ نطنزی،۹۵:۱۳۵۶).
سیاست خشن و جسورانه­ی قزان­سلطان امرای بزرگ ترک را بر ضد وی به تکاپو واداشت. امیر قزغن یکی از این امیران با برخی از امرای اولوس جغتای متّحد شده دست به شورش زد. وی درصدد برآمد تا با گردآوری لشکری به جنگ با قزان­سلطان برود. در سال(۷۴۶ق/۱۳۴۸م) میان طرفین جنگی سخت درگرفت که در حین آن تیری به چشم امیر قزغن اصابت کرد و او را از یک چشم کور کرد. قزان سلطان به جنگ ادامه نداد و به تخت­گاه خود ماوراءالنهر عقب نشست. و چون فصل سرما و یخبندان بود اکثر چهارپایان لشکر وی تلف شدند. و این وضع به اطلاع امیر قزغن رسید. وی مجدداً لشکری گردآورده و به طرف شهر قرشی حرکت کرد. در سال(۷۴۷ ق/۱۳۴۹م) جنگ دیگری میان آنها درگرفت که این بار امیر قزغن موفق شد قزان سلطان را شکست دهد و خود پادشاه بلامنازع اولوس جغتای گردد(نطنزی،۹۵:۱۳۵۶).
اوّلین اقدام امیر قزغن پس از پیروزی انتصاب دانشمند اوغلان، از نسل اکتای، به خان اولوس جغتای بود. کار امیر قزغن در واقع خاتمه بخشیدن به مشروعیت و رسمیت خاندان جغتایی بر ماوراءالنهر و ترکستان بود. با وجود این امیر قزغن پس از دو سال دانشمند اوغلان را به بهانه­ی این که از نسل جغتای نبود کشت و بیان قلی از نسل دوواخان را بر سریر خانی بنشاند و:"با استقلال جمیع ماوراآلنهر تا سرحد کاشغر به دست فرو گرفت. اختیار سلطنت به اعتیار امارت مبدل شد"(سمرقندی،۱۳۷۲: ۱/۱۷۲)منابع تاریخی از دوران حکومت امیر قزغن به نیکی یاد کرده ­اند. شرف­الدین علی یزدی می­نویسد:
“مدّت سلطنت او ده سال متمادی شد و امیر قزغن به ضبط مملکت و تدبیر امور و نسق مصالح سلطنت و اسعاف و حوایج جمهور به نوعی قیام نمود که آثار مفاخر او طراز تواریخ سلاطین رفیع مقدار زیبد. و ذکر خصال پسندیده­اش دیباچه مآثر ملوک گردون اقتدار، به روزگار فرخنده آثارش دست هیچ ظالم حلقه تشویش بر در خانه رعیتی نزد و پای هیچ ستم پیشه­ای ساحت سرای کسی به گام مناقشه و مزاحمه نسپرد” (یزدی،۱۳۳۶: ۱/۲۲).
دوران حکومت امیر قزغن مصادف با تجزیه­ی حکومت ایلخانان در ایران بود. بدین معنی که بعد از مرگ ابوسعید(۷۳۶ ق/۱۳۳۸م) آخرین ایلخان بزگ ایران چون فرزند ذکوری نداشت امرای بزرگ ترک و مغول و ایرانی دم از استقلال زدند و هر یک قسمتی از سرزمین ایلخانان را به خود اختصاص دادند. امیر قزغن که از اوضاع آشفته حاکم بر عرصه­ سیاسی ایران آگاه بود، از نزاعی که میان ملک معزالدین بن حسین حاکم هرات با شیخ حسن جوری و وجیه­الدین مسعود سربداری پیش آمده بود استفاده کرده به هرات لشکر کشید. پس از جنگ­هایی که میان آنها درگرفت ملک معزالدین شکست خورد و اطاعت امیر قزغن را پذیرفت و بدین وسیله در حکومت هرات همچنان پایدار ماند. پس از این واقعه امیر قزغن به ماوراءالنهر بازگشت(همان:۲۶). تقریباً در همان زمانی که قدرت مرکزی ایلخانان ایران با مرگ ابوسعید درهم شکسته شد، همسایه­ی شرقی ایلخانان، یعنی اولوس جغتای نیز شکست شدید سیاسی و مذهبی را متحمل شد.
این خان نشین به دو نیمه تقسیم شدند که یکی از آنها در مغولستان یعنی حوضه­ی رود ایلی در شرق ترکستان بود؛ سرزمینی که سخت به سنت مغولی وفادار بود، به طوری که حتی اسلام نتوانست در آنجا ردپایی به جای گذارد. و دیگری در ماوراءالنهر بود که جمعیت آن شامل مغولان ترک­زاده­ای بود که شمار عظیمی از آنان به اسلام گرویده، که به قراؤناس مشهور گردیدند، یعنی مغولان دورگه و مختلط(جکسن و دیگران،۱۳۷۹: ۶/۵۲). امیر قزغن رئیس اشراف نظامی ترک که سرزمین واقع در اطراف سالی سرای واقع در ساحل شمالی آمودریا جزء اقطاع وی بود، علیه قزان سلطان عصیان نمود. وی درصدد بود بار دیگر شهرهای اولوس جغتای را تحت حکومت خویش متحّد و یکپارچه سازد. وی کوشید با امراء و اشراف ماوراءالنهری هم داستان شده و به سوی ایران لشکر­کشی نماید. امّا اجل گریبانش گرفت و در پی یک توطئه­ی درباری به سال (۷۵۹ ق/۱۳۶۱م) به قتل رسید(گروسه،۵۶۰:۱۳۵۳).
بعد از مرگ امیر قزغن پسرش امیرزاده عبدالله به جای وی نشست و امراء اطاعت او را پذیرفتند. امیرزاده عبدالله سمرقند را مرکز حکومت خود قرار داد، و بویان­قلی را که قبلا از سوی پدرش خان اولوس جغتای اعلام شده بود با خود به سمرقند برد. امّا به زودی به زن او طمع کرد و خود او را کشت و جسدش را در جوار مزار شیخ سیف­الدین باخرزی دفن کردند. این اقدام عبدالله باعث کناره­گیری گروهی از امرای بزرگ ترک از وی شد. امیر بیان سلدز از ملازمت و همراهی با امیر عبدالله متنفر شد و از او کناره گرفت. وی لشکری گردآورد و در نواحی شهر کش به جنگ با امیر عبدالله شتافت. در همین زمان امیر حاجی برلاس، رئس طایفه­ی برلاس با لشکریان خود به امیر بیان سلدز پیوست. عبدالله شکست خورد و از معرکه­ی جنگ گریخت و برای همیشه از عرصه­ سیاسی ماوراءالنهر بیرون رفت. حکومت ماوراءالنهر برای مدّت کوتاهی به دست امیربیان سلدز افتاد. امّا وی با اینکه مردی سلیم­النفس و بی­آزار بود ولی در امر حکومت و مملکت­داری نالایق و بی­کفایت بود.
او مدام به شراب­ خواری و همنشینی با زنان زیباروی اشتغال داشت، و از آنچه بر قلمروش می­گذشت بی اطلاع و غافل بود. از همین روی:
“نوایر فتنه و آشوب در مملکت توران و بدخشان و اندخود و شبرغان اشتعال یافت. از امراء و نوئینان هر که در هر مقامی رأیت استبداد و استقلال برافراشت و به خامه پندار بر لوح ضمیر رقم سروری و سرداری بنگاشت"(میرخواند،۱۳۳۹: ۹/۴۵۳۶).
در چنین هنگامه­ای اوضاع سیاسی- اجتماعی ماوراءالنهر به شدّت آشفته و از هم گسیخته گردید. هر یک از امراء در هر مقامی که بود پرچم استقلال برافراشته و شهر و دیاری را قبضه اقتدار خود گرفت. شهر کش و نواحی اطراف آن که از قدیم در اختیار آباء و اجداد تیمور بود همچنان در تصرّف امیر حاجی برلاس(یکی از بنی اعمام تیمور) یاقی ماند، خجند به تصرّف امیر بایزید جلایر درآمد. امیر حسین پسر امیرمسلا پسر امیرقزغن، که مدعی منصب جد خود بود، کابل، غزنین و برخی از ولایات را به تصرّف خود درآورد. اولجای بوغای در بلخ و محمّد خواجه ­اپردی در شبرغان دم از استقلال خواهی زدند. امرای بدخشان خودمختار شده سر به طاعت هیچ­کس نمی­سپردند، و کیخسرو و اولجایتو اپردی در ولایت ختلان و ارهنگ همین راه را در پیش گرفتند؛ و سایر امراء نیز هر یک به طریقی دم از استقلال­خواهی زدند. بدین گونه دوره­ای از جنگ­های داخلی سخت و شدید مکرراً میان طوایف مختلف ترک و مغول در اولوس جغتای به ظهور پیوست، که به قول شرف الدین علی یزدی:"القصه به سبب هرج و مرج اولوس جغتای آتش بلاء بالا گرفت و فتنه و آشوب انتشار یافت و رعایای بیچاره در کشاکش تشویش و پریشانی مبتلا و گرفتار ماندند"(یزدی،۱۳۳۶: ۱/۳۳). حاکمیت خان­های جغتایی بر محدوده­ تحت‏ تملک ایشان موروثی بود. و بطور معمول بعد از هر پدری به پسری جانشینی را تصاحب می‏نمود گاه‏ مسأله جانشینی جنجال‏آفرین و زد و خوردهای‏ خونینی را نیز به دنبال داشت. این­گونه ستیزها و کشتارها، تنها بخاطر دستیابی به تاج و تخت‏ سلطنت صورت می‏گرفت و چنین رویارویی‏ خصوصا هنگامی رخ می‏داد که یکی از شاهزادگان‏ که جوان­تر از دیگران بود، به جانشینی انتخاب شده‏ می‏شد و یا ریشه در عدم انتخاب جانشین قبل از مرگ خان داشت که سرانجام پس از خونریزی­ها و کشتار فراوان، یکی از شاهزادگان بر اریکه قدرت‏ تکیه می‏زد.
۲-۶-۶- حمله­ی تغلق تیمور به ماوراءالنهر و سقوط خاندان جغتایی
در مغولستان وضع به گونه ­ای بود که یکی از مهم­ترین طوایف مغول، یعنی دوغلات­ها، تلاش هایی صورت گرفته بود تا مجدداً سلطنت جغتایی را مستقر گرداند. بنابر گزارش میرزا محمّد حیدر دوغلات شخصی موسوم به"توغلقتیمورخان(تغلق تیمور)"پسر ایسان بوغاخان پسر دوواخان از نوادگان جغتای، که به قدرت رسیدنش با شرح افسانه مانندی توأم شده توانسته بود با کمک امیر بولاجی که در نواحی شرق مغولستان فرمانروایی می­کرد، به منصب خانی اولوس جغتایی برنشانده شود(حیدر دوغلات،۱۶:۱۳۸۳). همانطور که گروسه نیز اشاره کرده ظاهراً رؤسای قبیله­ی دوغلات در نظر داشته اند که شخصی از نسل جغتای را به منصب خانی بنشانند و او را به عنوان وارث و جانشین مشروع خاندان جغتایی در برابر شعبه­ی خاندان جغتایی ماوراءالنهر جلوه­گر سازند(گروسه،۵۶۲:۱۳۵۳). به هر حال پس از آن که تغلق تیمور توانست پایه های فرمانروایی خود را در مغولستان تحکیم نماید به فکر افتاد که حقوق خودش را در قسمت غربی یورت جغتاییان نیز مطالبه نماید. چنانکه پیش از این ذکر آن گذشت در آن زمان ماوراءالنهر کاملاً در هرج و مرجی نظامی غوطه‏ور بود و هیچ نیروی مقاومتی در برابر یک تهدید خارجی وجود نداشت. بنابر فرصت پیش آمده تغلق تیمور در ربیع­الثانی سال۷۶۱ ق به ماوراءالنهر یورش برد و چون مقاومتی سازمان­یافته در برابر خود ندید به سهولت آنجا را مسخر نمود. برخی از امراء مقاومت را بیهوده دانسته خود را تسلیم کردند و برخی دیگر همچون امیر حاجی برلاس، که ابتدا تصمیم بر مقاومت داشت، امّا چون نیروی خود را در برابر کثرت سپاه و تجهیزات تغلق تیمور ناکافی دید فرار را بر قرار ترجیح داد و ایل و طایفه را در شهر کش(شهر سبز) باقی گذارد و خود به خراسان گریخت. در همین مهاجرت تاریخی بود که اقبال تیمور درخشیدن گرفت. وی که در آن زمان جوانی حدوداً ۲۵ ساله بود؛ همراه امیر حاجی برلاس به سر می­برد. او با"رأی ثاقب و شجاعتی کامل” خطاب به عمو زاده­ی خویش امیر حاجی برلاس اظهار نمود اگر ایل و طایفه بدون حاکم بماند آسیب های جبران ناپذیری به مردم و اولوس می­رسد:
“صواب آن است که چون شما به جانب خراسان خواهید رفت من به طرف کش بازگردم و اولوس را استمالت داده از آنجا به خدمت خان روم و امراء و ارکان دولت را ببینم تا ولایت خراب نشود و رعایا که ودایع حضرت آفریدگارند به زحمت و تشویش نیفتند"(یزدی،۱۳۳۶: ۱/۳۴).
به هر تقدیر تیمور با کسب اجازه از عموزاده­ی خویش و تأیید خان جغتایی توانست جایگاه خود را به ریاست طایفه­ی برلاس در شهر کش ارتقاء دهد.امّا این وضع به زودی تغییر کرد. چون تغلق تیمور به مغولستان بازگشت ماوراءالنهر دوباره به وضع سابق گرفتار شد و ماوراءالنهر در چنین اوضاعی گرفتار بود که تغلق تیمور ناچار شد دوباره برای برقرار ساختن نظم و امنیت در سال۷۶۲ق/۱۳۶۱م به ماوراءالنهر بازگردد. در موقع ورود وی به خجند امیر بایزید جلایر مقدم او را گرامی داشت و خود را مطیع و منقاد او معرفی کرد. امیربیان سلدوز نیز طاعت او را پذیرفته به رسم استقبال تا سمرقند رفت. امیر حاجی برلاس این بار به خدا توکل کرد و به پیشواز خان رفت. امّا در همین زمان خان جغتایی دستور کشتن بایزید را صادر کرد و در روستای جوین از ولایت سبزوار او را به قتل رساندند. این واقعه سبب شد که تیمور با تأیید تغلق تیمورخان صاحب بلامعارض شهر سبز(کش) و رئیس قبیله­ی برلاس شناخته شود. تغلق تیمور برای ایجاد نظم و امنیت در ماوراءالنهر امیرحسین قزغنی را سرکوب کرد و تا هندوکش پیش رفت و شهرهای آن نواحی را نیز غارت کرد و بهار و تابستان را در آن سرزمین گذرانید. او سپس به سمرقند بازگشت و پسرش الیاس خواجه را به آن شهر منصوب کرد. امیربیکجیک و امیر تیمور را مشاور و ملازم او قرار داد و خود به مغولستان بازگشت. و به قول نطنزی
” چون از فحاوی گفتار و کردار پادشاه کامکار یعنی امیر تیمور گورکان آثار رشد و اقبال و علامت ترفع و جلال مشاهده فرمود، رتق و فتق و مهم آن مملکت را به رأی زرین و فکر دوربین او مفوض گردانیده خود در عین ظلمت و حشمت به مستقر سریر سلطنت مراجعت نمود"(نطنزی،۹۶:۱۳۵۶).
بدین گونه در ظاهر وحدت خانات سابق جغتایی تحت اداره­ی یک خان جدید و رعب­انگیز بار دیگر تجدید شد. امّا ۹سال بعد، یعنی سال۷۷۱ ق همین تیمور که به عنوان مشاور نایب­السلطنه سمرقند منصوب شده بود به عمر خاندان جغتایی پایان داد، و عصر جدیدی را در تاریخ سیاسی- اجتماعی ماوراءالنهر و ایران به وجود آورد(رفیعی،۱۰۹:۱۳۸۴).
فصل سوم
روند اسلام پذیری در قلمرو جغتاییان
۳-۱- ورود اسلام به ماوراءالنهر
ماوراءالنهر سرزمینی بوده است در شمال رود جیحون بین رود سیحون و جیحون شامل بخارا، سمرقند، خجند، اُشروسنه و ترمذ که مدت پنج قرن بزرگترین مهد تمدن اسلامی ایران و مرکز حکومت­های ایرانی بوده است. اعراب مسلمان ماوراءالنهر را در سال­هاى پایانى قرن اول هجرى در دوران خلافت ولید بن عبدالملک اموى (۸۶-۹۶ ق)، تحت فرماندهی قتیبه بن مسلم باهلى‏ تصرف کردند. با گرایش روزافزون مردم به این دین آسمانی، ماوراءالنهر پس از گذشت یک قرن به یک جامعه کاملاً دینی و مسلمان تبدیل شد و مطالعات دینی در زمینه‌های حدیث و علوم قرانی و فقه به صورتی جدی و پویا شکل گرفت به طوری که از قرن سوم هجری علمای بزرگی از آن دیار برآمدند و تألیفات بسیاری که حاصل تلاش­ های علمی آنان بود از خود به یادگار گذاشتند(غفرانی،۲۱:۱۳۸۷).
در دوره حاکمیت خاندان دانش دوست و دانش پرور سامانی (نیمه دوم قرن سوم تا اواخر قرن چهارم هـ) شهرهایی چون سمرقند و بخارا و نَسَف و کش از مراکز اصلی مطالعات اسلامی به شمار می‌رفتند و در سایه حمایت این خاندان، دانشمندان زیادی در آنجا گرد آمدند و بخارا عنوان پرافتخار «قُبَّه الاسلام» گرفت(همان:۲۲).
توسعه تمدن اسلامی در آسیای مرکزی با توسعه این تمدن در ایران ارتباط نزدیکی داشت. فتح ایران و ماوراءالنهر توسط اعراب، سفرهای تجاری مسلمانان به مناطق استپی و مهاجرت ترکان آسیای مرکزی به ایران (از قرن اول تا چهارم هجری) سه عاملی بودند که باعث ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی گردیدند(شیخ نوری،۹۷:۱۳۸۸). در جریان دو قرن چهارم و پنجم مردمان قارلوق و اغوز که از جمله ساکنان آسیای مرکزی بودند به اسلام گرویدند و امپراطوری قراخانیان و سلجوقیان را تشکیل دادند. در دوران قراخانیان مکتب فقهی حنفی و مکتب کلامی ماتریدی در ماوراءالنهر توسعه یافتند و ادبیات ترکی جدیدی که از ادبیات اسلامی فارس الهام گرفته بود در این منطقه پا به عرصه­ وجود گذاشت. قراخانیان همچنین اسلام را از ماوراءالنهر وارد حوزه­ تاریم و استپ­های شمالی کردند. مبلغان صوفی به ویژه شیخ احمد یاسوی(متوفی۵۵۴هجری)در گسترش اسلام بین مردمان چادر نشین این منطقه نقش مؤثری داشتند(لاپیدوس،۵۸۹:۱۳۸۱).
۳-۳- اسلام ­پذیری در اولوس جغتای
نمونه­هایی از اسلام­پذیری سران مغول در دیگر قلمروهای مغولی گزارش شده است. این نمونه های اسلام‏پذیری که بیشتر در شخصیت­های مغولی محدود بود و به اسلام­ پذیری گسترده­ی مغولان یا چیرگی حکومت اسلامی بر مناطق نمی­انجامید، از تأثیرگذاری فرهنگ و مدنیت اسلامی و مدارای اعتقادی مغولان در این زمینه، حکایت می­ کند(رضوی،۵۵:۱۳۹۲).
اولوس جغتای بلاد ترکستان را از حد ختای تا ماوراءالنهر و حدود جیحون (از حدود بلاد ایغور تا سمرقند و بخارا) در برمی­گرفت(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۳۱). جغتای در اجرای مفاد یاسا به سخت­گیری معروف بود:«یاسای باریک که بر امثال مردم تازیک، تکلیف ما لایطاق بودی دادی»، امّا او نیز برای اداره­ی اولوس خود به افراد کاردان نیاز داشت و از همین روی، پیشه­های مهمی را به مسلمانان واگذار کرد. برای نمونه، «حَبَش عمید» منصب وزارت را بر عهده داشت. خاندان یلواج پدر و پسر، بر قلمرو مسلمان‏نشین حکم می راندند و در رعایت حال مسلمانان و تعدیل رفتار مغولان درباره آنان، تأثیرگذار بودند(بارتولد،۲۱۷:۱۳۷۶). افزون بر تأثیر این افراد بانفوذ، عامل دیگر اسلام­ پذیری برخی از سران اولوس جغتای و اکتای، شمارفراوان مسلمانان قلمرو ایشان بود که بر پایه­ فقه و مبانی اسلامی می­زیستند. به ویژه با توجّه به اینکه ماوراءالنهر از پایگاه­های مهم فرهنگ و مدنیت اسلامی به شمار می­رفت و زندگی تجاری پررونقی داشت، آشنایی مغولان با اسلام و مسلمانی، پدیده­ای غریب نمی­نماید. حاصل این اوضاع، مسلمان شدن برخی از خان­زادگان مغول بود. مانند «قرا هولاکو بن ماتیکان» نوه­ی جغتای که پس از مسلمان شدنش، خود را احمد نامید که اوّلین فرد از فرزندان جغتای بود که مسلمان شد(بیانی،۲۲۷:۱۳۵۳).
وی را منگو قاآن به فرمانروایی اولوس جغتای گمارده بود، امّا او در نیمه­ی راه درگذشت و خاتونش «ارغنه» (اورغنه) سامان­دهی ایل و اولوس او را به دست گرفت. وی که زیبایی شگفت‏انگیزش زبانزد خاص و عام بود، در ترویج دین و تقویت مسلمانان و بخصوص حفظ آن از گزند قوانین مغولی، کوشش فراوان کرد(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۲۳۰؛ همدانی،۱۳۷۳: ۱/۵۳۹). ارغنه خاتون در پی مرگ همسرش به نیابت از پسر خویش«مبارکشاه» تاج خانی بر سر نهاد و رعایت حال مسلمانان پرداخت و ایل و اولوس را استمالت داد و در نتیجه اسلام رونقی افزون­تر یافت، ولی چون در عنفوان جوانی و به هنگام وضع حمل از همسری دیگر درگذشت، دشمنان اسلام از هر فرصتی برای ضربه زدن به آن سود می­جستند بخصوص روحانیون مغولی و بودایی، اسلام آوردن آن را نامبارک و بدیمن قلمداد کردند و آن را سبب مرگ زودرس این خاتون زیبا و محبوب دانستند(حیدر دوغلات،۹۳:۱۳۸۳). بدین جهت کار مسلمانان بخارا و سمرقند به سستی گرایید(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۸۱). وصّاف نیز از میل و رغبت این خاتون به مسلمانان گزارش می دهد(وصّاف،۱۳۳۹: ۱/۱۴- ۱۵). حَبَش عمید که مدّتی از مقامش برکنار شده بود، هنگام نیابت این خاتون همراه با پسرش ناصرالدین دوباره بر منصب وزارت نشست. «آلغو» به فرمان قوبیلای به فرمانروایی اولوس جوچی منصوب شد و کوتاه زمانی، حکومت را از ارغنه خاتون گرفت، امّا پس از مرگ او(۶۶۲ ق/۱۲۶۴م)، همه امیران مبارکشاه پسر قراهولاکو و ارغنه خاتون را بر تخت سلطنت نشاندند(۶۶۵ ق)(وصّاف،۱۳۳۹: ۱/۱۶؛ خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۸۲). انتخاب مبارکشاه، شاهزاده­ی مسلمان در سال ۶۶۵ ه . ق دلیل این مدعاست. مبارکشاه یک سال و اندی حکم راند. او نخستین فرمانروای مسلمان اولوس جغتای بود و “پادشاهی مؤمن، حلیم و کم­آزار بود و همواره مغول­ها از حیف و تعدی منع می­نمود"(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۸۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...