پایان نامه آماده کارشناسی ارشد – ۲-۱-۴-۵- هویت معنوی: رویکرد فردی و بافتی – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
چنانچه نظریه های تحولی هویت بیان میکنند، به میزانی که تجارب، اعتقادات، ارزشها و رفتارهای افراد با اعضای گروه های اجتماعی که فرد در آن ها عضویت دارد همسان باشد، احساس خود و منطبق با آن نقش و جایگاه فرد در گروه نیز تحکیم مییابد. بنابرین خانواده به دلیل اثر آشکار آن بر تحول هویت افراد در مدل گنجانده شده است. اثر اجتماع نیز به دلیل برجسته ساختن اثری که جماعت و دستههای مذهبی بر اعضای خود دارند در مدل گنجانده شده است. سبک زندگی نیز به عنوان یک متغیر جدا به منظور گسترش اثر اجتماعی مذهبی بر
انتخابهای رفتاری در مدل گنجانده شده است. برای مثال فردی که عمیقاً به مذهب خود متعهد است بیشتر علاقمند است تا در فعالیتهای مذهبی خصوصی مانند نماز خواندن و مراقبه شرکت کند. این اعمال وقوع تجارب معنوی را تسهیل می کند و این تجارب نیز بر احساس هویت فرد به عنوان وجودی معنوی اثر می گذارد. نهایتاًً نفوذپذیری خود بیانگر میزانی است که تجارب معنوی وارد هشیاری میشوند و بر هشیاری مداوم افراد نسبت به خودشان اثر می گذارد.
۲-۱-۴-۴- رویکرد فراشخصی به هویت معنوی
در مقابل رویکرد روانی- اجتماعی سنتی به هویت معنوی، رویکرد دیگری به هویت معنوی وجود دارد که بیشتر در ادبیات معنوی، فلسفی و صوفیانه مطرح است، اما در حال حاضر در نظریه فراشخصی نیز به خوبی فرمولبندی شده است. طبق این رویکرد هویت به “من” و کارکرد آن محدود نمی شود، بلکه اساساً هویت در سرشت و طبیعت خود، معنوی است. از طرفی مرزهایی که حدود من را تعیین میکنند (خود از غیر خود) قطعی و تغییرناپذیر نیستند، بلکه این مرزها به صورت انعطافپذیر و حتی قراردادی ایجاد میشوند و تعدیلپذیر (بسط و قبض)، قابل ادغام و در آمیخته شدن با یکدیگر هستند. این رویکرد در ادبیات روانشناسی مدرن در هیچ کجا به خوبی سخنان مزلو بیان نشده است. او بعد از مطالعه عملکردهای استثنایی بشر مانند ملاحظات مذهبی و معنوی چنین بیان کرد: “انسانگرایی را باید به عنوان نیروی سوم در روانشناسی لحاظ کنیم تا به نوعی، انتقالی باشد برای دست یافتن به نیروی چهارم و بالاتر در روانشناسی، که فراشخصی و فرابشری است و به جای اینکه بر نیازها و علائق بشری متمرکز باشد، بیشتر بر عالم و نظام عالی وجود متمرکز است که از انسانیت، هویت و خودشکوفایی پا فراتر می گذارد.”
از این دیدگاه هویت معنوی فقط به این معنا نیست که محتوای هویت خود با معنویت ساخته شود، بلکه هم ساختار (مرز خود از غیر خود) و هم فرآیندهایی (هویتیابی و هویتزدایی) که به وسیله آن ها هویت ایجاد می شود معنویاند. از اینرو، هویت و معنویت به گونه ای مشابه در نظر گرفته میشوند، زیرا هر دو ماهیت حقیقی واقعیتی یکسان را منعکس میکنند.
در این رویکرد دو مدل ارائه شده است، یکی مدل “توسعه خود”[۱۳۴]فرایدمن[۱۳۵] (۱۹۸۳) است که در کل یک نظریه فرا شخصی است و دیگری مدل کلونینگر[۱۳۶] و همکاران (۱۹۹۳) تحت عنوان مفهوم “تعالی خود”[۱۳۷] است که بخشی از مدل هفت عاملی خلق و شخصیت است. در ادامه به توضیح این دو مدل خواهیم پرداخت.
۲-۱-۴-۴-۱- مدل توسعه خود
فرایدمن (۱۹۸۳) تلاش کرد مدلی برای هویت ارائه دهد که رویکردهای مرسوم و سنتی پیرامون خودپنداره را با عقاید رایج معنوی تطبیق دهد. در این مدل،”خود” (عنوانی برای ماهیت اساسی هویت، هشیاری و واقعیت در تعدادی از عقاید رایج معنوی) به عنوان عاملی که ذاتاً در جهان وجود دارد ملاحظه می شود و رابطه خود با غیر خود اختیاری و نامحدود است. از این رو، هر آنچه که بخشی از جهان است ممکن است به عنوان عاملی در نظر گرفته شود که افراد هویت شخصی خود را با آن میشناسند. در حالی که “خود” ثابت و غیرقابل اندازه گیری است، خودپنداره که به عنوان عامل شکلدهی به احساس هویت شخصی افراد تجربه می شود، قابل اندازه گیری است. فرایدمن (۱۹۸۳)مدل دو بعدی “توسعه خودپنداره”[۱۳۸] را ارائه کرد. این ابعاد ترکیبی از مفهوم سمپسون[۱۳۹] (۱۹۷۸) از حالت فضایی هویت[۱۴۰] (محل هویت) و مفهوم شوستروم[۱۴۱] از خودپندارهی زمانی[۱۴۲] (درجهای از اکنون محوری در برابر جهتگیری گذشته و یا آینده به هویت) است.
در این مدل، گسترش و توسعه بیشتر خودپنداره نمود تحقق خود و یا رشد معنوی است. بر اساس این مدل فرایدمن سه سطح کلی توسعه خود را معرفی کرد: ۱- شخصی[۱۴۳] (جایی که خودپنداره به عنوان اینجا و اکنون تجربه می شود و فرایدمن آن را شبیه مفهومسازی معمول و رایج از خودپنداره در نظر میگیرد)، ۲- فراشخصی[۱۴۴](جایی که خودپنداره گسترش مییابد و جنبههایی از جهان را در بر میگیرد که فراتر از اینجا و اکنون است و زمانها و مکانهای دیگر را در بر میگیرد) و ۳- حد وسط (جایی بین سطح شخصی و فراشخصی که خودپنداره به امور فراتر از اینجا و اکنون هم مربوط می شود اما به یک احساس خود جداگانه منجر نمی شود. تعریف خود با نقشهای اجتماعی، ارتباطات و گروه ها نشان دهنده این است که افراد در این سطح قرار دارند). علاوه بر این، با بهره گرفتن از دو سطح شخصی و فراشخصی، ماتریسی را ارائه کرد که بر اساس تعیین هویت بالا در برابر پایین در هر سطح، سلامتی افراد قابل پیش بینی است. بدین ترتیب، وضعیت پایین در هر دو سطح شخصی و فراشخصی بازتابی از اختلالات نوروتیکی است. تعیین هویت پایین در سطح شخصی در ترکیب با تعیین هویت بالا در سطح فراشخصی به نوعی همسان با مراحل سایکوتیک دیده می شود. تعیین هویت پایین در سطح فراشخصی و تعیین هویت بالا در سطح شخصی به عنوان سلامت “من” سنتی در نظر گرفته می شود. نهایتاًً تعیین هویت بالا در هر دو سطح شخصی و فراشخصی به عنوان سلامت فراشخصی در نظر گرفته می شود که در آن، احساس خود گسترش مییابد و کارکردهای سنتی “من” با هم ادغام و یکپارچه میشوند. از نظر فرایدمن این مرحله بیانگر رشد خود معنوی افراد است.
۲-۱-۴-۴-۲- مدل تعالی خود
مدل دیگر در رویکرد فراشخصی مدل کلونینگر و همکاران (۱۹۹۳) است. در این مدل، تعالی خود (یکی از هفت عامل مدل زیستی – روانی شخصیت کلونینگر) بعدی از صفات ویژه[۱۴۵] است. این مدل بین مؤلفه های زیستی (مزاج و خوی)[۱۴۶] و مؤلفه های اکتسابی و آموختنی (صفات ویژه) شخصیت تمایز قائل شده است. صفات ویژه به عنوان جنبههایی از شخصیت در نظر گرفته می شود که به طور آشکار به خودپنداره مربوط است و بسته به اینکه افراد خود را به عنوان فردی ۱- خودمختار (مستقل از دیگران)،۲- بخشی از انسانیت و یا ۳- بخشی از جهان به عنوان یک کل درک کنند، خودپندارهی آنان تغییر مییابد.
ابعاد صفات ویژه به عنوان بازتابی از مفاهیم در بردارنده “خود”، به شناسایی و تعریف خود به عنوان بخش کاملی از جهان (تعالی خود) منجر می شود. تعالی خود به عنوان تعیین هویت و شناسایی خود با هر چیزی است که بخش مهم و ضروری از یک کل یکپارچه است.
۲-۱-۴-۵- هویت معنوی: رویکرد فردی و بافتی
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 11:19:00 ق.ظ ]
|