نکته قابل ذکر این است که بیشترین مسئولیت وتأثیر والدین در تربیت فرزندان مربوط به دوران کودکی و نوجوانی آنان است زیرا در اواخر دوره نوجوانی و پس از آن نقش فرزندان در تربیت خود به شدت افزایش می‌یابد.رابطه والدین با فرزند در درجه اول از نگرش والدین نسبت به فرزند تأثیر می پذیرد. منظور ازنگرش های والدین، اندیشه ها، احساسات و آمادگی آن ها برای عمل ‌در مورد تربیت فرزندان شان است اسلام نگرش های والدین را در مسیر صحیح قرار می‌دهد؛ به آنان می باوراند که فرزندان دارای حقوقی هستند و انسان دارای مقام خلیفه الهی، و مستعد اتصاف به همه کمالات است(انسان/ ۲ )، که رسیدن به آن ها در گرو تربیت صحیح است. تربیت صحیح در سایه نگرش مثبت به فرزندان صورت می‌گیرد. والدین باید نگرشی مثبت نسبت به فرزندان داشته باشند و تربیت آن ها را در راستای مظهریت صفات الهی قرار دهند. در نگرش اسلامی فرزندان به عنوان نعمت الهی نزد والدین امانت هستندو جزئی از وجود والدین معرفی شده اند(کلینی، ۱۳۶۷).

خانواده به عنوان فیلتری برای عقاید،ارزش ها،نگرش های مربوط به فرهنگ یک جامعه محسوب می‌شوند وآنها رابه یک شیوه بسیاراختصاصی وانتخابی به کودک ارائه می‌دهد.بی تردید باید گفت که شخصیت، نگرش ها،طبقه اجتماعی،اقتصادی،مذهب وخصوصیات،وابستگی نسبی خانوادگی،تحصیل والدین برنحوه ی ارائه ارزش هاومیزان های اخلاقی به فرزندان تأثیر خواهدگذاشت(کرمی،نوری ومرادی،۱۳۷۲).

شیوه های فرزندپروری کودک در گذر زمان دگرگون شده است.درجامعه گذشته که دارای قواعد خشک ومستبدانه بود.یعنی همان جامعه ای که والدین امروز درآن پرورش یافته اند.روابط مردم درقالب مافوق وزیر دست برقراربود.پدرخانه قدرت برتربه حساب می‌آمد ومادرمطیع او وفرزندان مطیع هردو بودند.جامعه خوب وسازمان یافته بودو هرکسی به نقش خوددر جامعه واقف بود.‌اگر جامعه همان ساختاررا حفظ می کرد بسیاری از مشکلات عمده امروزی به وجود نیامده بود.اما جامعه ایستا نسیت وتغییرات وسیع آن منجربه طرح سئوالاتی اساسی ‌در زمینه یابی ساختار جامعه شده است(سرکاری فر،۱۳۹۱).

درقرن بیستم توصیه هایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک به عنوان بخشی از نظریه های روان شناختی مطرح شد.تقریبا از دهه(۱۹۲۰تا۱۹۶۰)،نظریه های یادگیری رفتارگرا حاکم بود.ازنظر آن ها کودکان به منزله لوح سفیدی هستند وقدرت والدین برای آموزش آن ها به صورت خوب یا به عنوان عامل اصلی قلمداد می شود.نظریه روان کاوان بر اهمیت تجربه های اولیه خانوادگی درتبیین پیامد اضطراب های درونی سازوکار های دفاعی واجتماعی شدن ارزش ها تأکیددارد.اززمانی که انقلاب شناختی به وجودآمد ونظریه یادگیری به عنوان نظریه اجتماعی-شناختی بازنگری شد،به نقش فعال کودکان به عنوان عامل مهم اجتماعی شدن خودشان تأکید فزاینده ای شدودرحال حاظر به صورت روزافزونی بر نقش ادراک های متقابل والد ‌و کودک ‌در زمینه خواسته ها وتصمیمات یکدیگر به عنوان تعیین کننده هاتأکیدمی شود. اما هیچ یک ازاین تغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی راکه والدین بررشدویژگی های کودکان که سرپرستی آنهارادارند،تأثیرنیرومندی داشته اند رارد نکرده اند(مکوبی[۵۷] ومارتین[۵۸]،۱۹۸۳).

سبک فرزندپروری به عنوان مجموعه ای از نگرش ها نسبت به کودک درنظر گرفته می شودکه منجربه ایجاد جوهیجانی می شود که رفتارهای والدین درآن جو بروز می کند.این رفتارها دربرگیرنده رفتارهای مشخص از رفتارهایی که درجهت هدف والدین است،که از طریق آن رفتارها ی والدین به وظایف والدینی شان عمل می‌کنند(اشاره به تمرین های فرزندپروری)وهم رفتارهای غیر مرتبط باهدف والدینی مانند ژست ها، تغییردرتن صدایا بیان هیجان های غیر ارادی می‌باشد(دارلینگ[۵۹]،استنبرگ[۶۰]،۱۹۹۳).

این تعریف سبک های فرزندپروری با مقداری ازتحقیقات اولیه ای که در دهه های سوم وچهارم قرن بیستم درمورد اجتماعی کردن صورت گرفته،هم خوان بود.هرخانواده شیوه های خاصی رادرتربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش به کارمی گیرد.این شیوه ها که سبک فرزندپروری نامیده می شود،‌متاثر از کلریک جمله عوامل فرهنگی،اجتماعی،سیاسی،اقتصادی وغیره می‌باشد.‌در زمینه سبک های فرزندپروری نظریات متعددی ارائه کرده‌اند.سایموندز(۱۹۹۳)،این ابعادرا پذیرش/ طرد ومسلط/ مطیع دانسته است وشفر(۱۹۵۹)،عشق /خصومت واختیار/ کنترل رااز ابعاد سبک های فرزندپروری دانسته اند(سرکاری فر،۱۳۹۱).

نظریه اریکسون: بنا بر نظریه تحول روانی اریکسون شکل گیری شخصیت برطبق مراحل هشت گانه وبراساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فردنسبت به جهان خارجی وهشیارشدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد.درمرحله اول رشد روانی –اجتماعی اعتماد دربرابر عدم اعتماد قراردارد که از تولد تا۱۸ماهگی است و هدف اصلی فرزندپروری پاسخ گویی به نیازهای فرزندمی باشد.درمرحله دوم خودمختاری در برابر شرم وتردید نامیده می شودو از ۱۸ماهگی تا ۳سالگی ‌را در بر می گیریدو هدف این مرحله کنترل رفتار فرزندان است.برای کودکان ۳تا۵سال که در مرحله ابتکار دربرابراحساس گناه به سر می‌برند هدف عمده فرزندپروری والدین بایدپرورش خودمختاری کودک باشد.درمرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی دربرابر احساس حقارت می نامد وسنین ۵تا۱۱سالگی راشامل می شود،هدف اصلی فرزندپروری ،ترقی دادن وپیشرفت کودک است.درسنین نوجوانی ‌و مرحله احساس هویت دربرابرپراکندگی نقش وهدف اصلی والدین تشویق به استقلال وحمایت عاطفی است(سرکاری فر،۱۳۹۱).

در اوایل دهه ۱۹۶۰ دایانا بامریند پژوهشی رابا استفاده ازمشاهده طبیعی،مصاحبه باوالدین و سایر شیوه های پژوهش بر بیش از ۱۰۰ کودک سن مدرسه اجرا کرد. یافته ها سه ویژگی را آشکار ساخت: پذیرش و روابط نزدیک ،کنترل واستقلال دادن. بامریند سه سبک مستبد،آسان گیر ومقتدر را از سبک های اساسی فرزندپروری تعریف کرد. این سه سبک در دو مشخصه با هم متفاوتند:میزان توجه یا گرمی که کودک به دست می آورد و میزانی که رفتار وفعالیت های کودک کنترل می شود(دووپری و همکاران،۲۰۰۶).

بامریندمعتقد بودکه سبک فرزندپروری مقتدرانه با داشتن سطوح بالایی از حمایت عاطفی،روابط نزدیک ‌و دادن خودمختاری مناسب با شایستگی کودک در مدرسه مرتبط است(استریچ [۶۱]۱وبرندت،۱۹۹۹).یک تفاوت کلیدی بین والدین مستبد ومقتدر دربعد کنترل روانشناختی است وآن اینکه هر دو دسته از فرزندانشان انتظاردارند که به طورمناسبی رفتارکنند واز قوانین والدین اطاعت نمایند درحالی که والدین مقتدر به تعاملات کلامی با فرزندانشان علاقه مندهستند ‌و در مورد انتظاراتشان توضیحات بیشتری را به کارمی برند(برک ،۱۳۸۴).

سبک های فرزندپروری ازدیدگاه بامریند:

    1. سبک مستبد:این والدین ‌بر کنترل کودک وفرمانبرداری او تدکید دارند.آن ها خودمختاری کودک را محدود می‌کنند ورفتارمناسب رابرای آن ها تعیین می‌کنند.این والدین از اصول اجباری طرفداری می‌کنند ومعمولا خواستار تبعیت بدون پرسش از دستوراتشان هستند.آن ها به ندرت از عباراتی که حاکی از رضایت باشد استفاده می‌کنند(دووپری و همکاران،۲۰۰۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...