• زن و مرد به خانواده های یکدیگر و یا یکی از دو خانواده بیش از حد نزدیک و وابسته و یا دور و دارای نگرش خصمانه باشند.

    • زن و مرد قبل از سن بیست و یا پس از سی سالگی اقدام به ازدواج نموده باشند.

    • زن و مرد پس از یک آشنایی کوتاه کمتر از شش ماه و یا بیش از سه سال نامزدی، اقدام به ازدواج کنند.

    • مراسم عروسی بدون حضور خانواده و یا دوستان طرفین انجام پذیرفته شده باشد.

    • بارداری زن در طول دوره نامزدی و یا اوایل، اولین سال ازدواج اتفاق بیفتد.

    • یکی از زوجین نسبت به والدین و یا خواهران و برادران خود بدبین باشد و یا با آنان رابطه نامطلوب داشته باشد.

    • یکی از زوجین دوران کودکی یا نوجوانی خود را بسیار ناشاد و دردناک گذرانده باشد.

  • الگوی ازدواج در زندگی خانوادگی یکی از زوجین و یا هر دوی آن ها بی‌ثبات و ناامن بوده باشد (نوابی‌نژاد، ۱۳۸۰؛ به نقل از شریفی، ۱۳۹۰).

بخش سوم: گستره نظری مربوط به دلبستگی[۵۸]:

دلبستگی در معنای کلی به پیوند عاطفی بین افراد اطلاق می‌گردد و در واقع افراد برای ارضای نیازهای عاطفی خود به یکدیگر تکیه می‌کنند. دلبستگی از یک مفهوم یونانی به نام استورگ[۵۹]که نوعی عشق به والدین و کودک می‌باشد گرفته شده است (اسپنسر[۶۰]،۱۹۸۸؛ به نقل از فرهادی، ۱۳۸۳). واترز بیان می‌کند دلبستگی، رفتارهایی را شامل می شود که به سبب نزدیکی[۶۱] به انگاره[۶۲] دلبستگی است. این رفتارها شامل توجه داشتن، لمس کردن، وابسته یا متکی بودن و اعتراض به طرد شدگی می‌باشد (واترز[۶۳]، ۱۹۸۷؛ به نقل از فرهادی،۱۳۸۳).

مفهوم دلبستگی در روان شناسی جدید ریشه در کارهای جان بالبی روان پزشک و روان تحلیل گر انگلیسی دارد. وی از اصطلاح دلبستگی برای شرح پیوندهای عاطفی استفاده می‌کند که ما با افراد خاصی در زندگیمان احساس می‌کنیم (میکولینسر و شیور[۶۴]، ۲۰۰۳). اولین رابطه عاطفی و اولین رابطه‌ای که در الگوی رفتاری بعدی متجلی می‌شود رابطه‌ای است که بین کودک و مادر (مراقب) برقرار می‌شود (دی الیا[۶۵]، ۲۰۰۱). تمایل کودک به برقراری یک رابطه نزدیک با افراد خاصی و احساس ایمنی بیشتر در حضور این افراد دلبستگی نامیده می شود (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴). بچه های انواع دیگری از جانداران نیز به طرق گوناگون دلبستگی خود را نسبت به مادرشان نشان می‌دهند. بچه میمون ها ضمن حرکت مادر ‌به این سو و آن سو، خود را به سینه ی وی می چسبانند. توله سگ ها از سر و کول هم بالا می‌روند تا در جوار شکم گرم مادر قرار گیرند. این پاسخ های نا آموخته اولیه در برابر مادر به وضوح ارزش انطباقی دارند چون مانع از آن می‌شوند که جاندار از منبع مراقبت دور بیافتد و گم شود (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).

روان شناسان نخست این نظریه را مطرح کردند که کودک ‌به این جهت به مادر دلبستگی پیدا می‌کند که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسی ترین نیازهای کودک را برآورده می‌سازد، اما این نظریه پاسخگوی برخی از واقعیت ها نبود. برای مثال جوجه ها و بچه اردک ها اگرچه از بدو تولد غذای خود را تامین می‌کنند، اما دنبال مادر خود راه می‌روند و وقت زیادی را کنار مادر مصرف می‌کنند. پس آرامشی که آن ها از بودن کنار مادرشان احساس می‌کنند، نمی تواند از نقش مادر در تغذیه آن ها سرچشمه بگیرد (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).

یافته های به دست آمده از مطالعات کلاسیک روابط مادرـ کودک در بچه میمون ها که توسط هارلو انجام گرفت، مؤید آن است که بر خلاف نظر روان تحلیل گران، در شکل گیری دلبستگی در بچه میمون ها تماس جسمانی از غذا مهم تر بوده است. همچنین، برخلاف نظریه پردازان یادگیری، بچه میمون ها به شی نرم (میمون مادر پشمی و نرم) دلبسته شدند و نه به شی سخت (میمون مادر پشمی) که تقویت مثبت را ارائه داده بود (هارلو[۶۶]، ۱۹۶۵؛ به نقل از مداحی، ۱۳۸۳).

اگرچه نتایج حاصل از پژوهش با میمون ها را نمی توان بدون رعایت جوانب احتیاط به آدمیان تعمیم داد، شواهد نشان می‌دهد که دلبستگی طفل آدمی به مادرش نقش مهم و مشابهی دارد. این دلبستگی کودک را از احساس ایمنی مورد نیاز برای کاوش در محیط فرد برخوردار می‌سازد و شالوده لازم را برای برقراری رابطه با دیگران در سال های بعدی زندگی بنیان می نهد. کودکان کوچک تر وقتی در کنار مادر خود هستند تمایل بیشتری به وارسی محیط نا آشنا نشان می‌دهند (بالبی، ۱۹۷۳؛ اینس ورث[۶۷]و همکاران، ۱۹۷۸؛ به نقل از اتکینسون و همکاران،۱۳۸۴).

پژوهشگران بر پایه اطلاعاتی که از آزمون موقعیت نا آشنا[۶۸]و سایر یافته ها به دست آورند، ‌به این نتیجه رسیدند که تمام بچه ها وقتی یک ساله می‌شوند به مادر خود دلبستگی پیدا می‌کنند، اما کیفیت این دلبستگی متفاوت است و بستگی به واکنشی دارد که مادر به نیازهای کودک از خود نشان می‌دهد (اینس ورث، ۱۹۷۸؛ به نقل از اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۴).

بالبی معتقد است که پاسخ دهندگی[۶۹] و جاذبه متقابل[۷۰]بین بزرگسالان و کودکان نه به دلیل تقویت های متقابل، بلکه به دلیل حضور جسمانی هر دو فرد ( مادر و کودک) و رفتار آن ها است. حضور جسمانی کودک تازه متولد شده منجر به بروز پاسخ های حمایتی از سوی بزرگسالان می شود. همچنین کودکان واجد رفتارهایی هستند که به جهت یابی مراقب از سوی کودک موجب می شود و در نهایت به مجاورت مادر و کودک منجر می شود. رفتارهای دلبستگی که از نقطه شروع زندگی در کودک وجود دارند (مکیدن، به دیگری آویختن، دنبال کردن، گریه کردن و لبخند زدن )، همراه با علائم محرک حاصل شده از تعامل ارگانیسم با محیط آغاز می‌شوند و به هدف ثابتی که همان تامین مجاورت با مادر است، منتهی می‌گردد. با گذشت زمان، یک پیوند عاطفی و واقعی گسترش می‌یابد که بر اساس ظرفیت های شناختی و عاطفی فرد و همچنین مراقبت های حساس، پایدار و پاسخ دهنده والدین، تقویت می شود. این پیوند در تمام زندگی پا برجا می ماند و تحت اشکال مختلف و حتی گاهی به صورت ارتباطهای نمادین (مانند رابطه تلقینی و نامه) که برای تامین نیاز به دلبستگی و احساس آرامش به راه می افتد قابل مشاهده است ( کیسدی، ۱۹۹۹؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵).

بر مبنای این تجربه ها، کودکان به یک پیوند عاطفی پایدار با مراقبشان دست می‌یابند که این پیوند به آن ها امکان می‌دهد تا در خلال زمان و مکان از انگاره دلبستگی به عنوان یک پایگاه ایمن استفاده کنند. تجسم درونی این پیوند که بخش مهمی از شخصیت را تشکیل می‌دهد، به صورت یک مدل درون کاوی[۷۱] یا مجموعه ای از انتظارها مانند، در دسترس بودن انگاره های دلبستگی و احتمال دریافت حمایت از سوی آن ها به هنگام فشار روانی عمل کرده و مبنای تمام روابط عاطفی در خلال خردسالی، کودکی و نوجوانی و بزرگسالی خواهد شد. ‌بنابرین‏ از دیدگاه بالبی، مفهوم دلبستگی ایمن به منزله پیامد مراقبت مطمئن قابل پیش‌بینی و مداوم مادرانه در برابر دلبستگی نا ایمن می‌باشد (کورل[۷۲]، ۲۰۰۱).

به طور کلی بالبی مفهوم دلبستگی را بر اساس چند خصیصه مهم توصیف می‌کند:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...