1. نیازهایی که در سطح پائین قرار دارند که همه انگیزه های بیولوژیک و فیزیولوژیک را شامل می‌شود.

  1. نیازهای ثانوی که انگیزه های ثاوی را با سطح بالاتر به وجود می آورند.

    • انگیزه های پیوستگی یا تعلق خاطر

    • انگیزه پیشرفت

    • انگیزه اقتدار

    • انگیزه خودشکوفایی

  • انگیزه شناخته شدن

از میان انگیزه های بالا هیچ انگیزه ای به اندازه انگیزه پیشرفت یا موفقیت (vation achievement moti)مورد بحث و تحقیق روان شناسان تربیتی قرار نگرفته است . احتمالاً ‌به این سبب که هر شخص در هر کاری که انجام می‌دهد، همیشه تلاش می‌کند که موفقیت به دست آورد و از پیشرفت مطلوب برخوردار شود. انگیزه پیشرفت در همه مقاطع تحصیلی مطرح است که ناکامی در آن طبعاً موجب اضطراب خواهد شد.

دیوید مت کلی لند (۱۹۱۷) معتقد است آدمی در دوران رشد ‌و تکامل خود نیاز به پیشرفت و موفقیت را کسب ‌کرده‌است . اتکینسون چنین فرض می‌کند که تفاوت‌های افراد در نیروی نیاز به پیشرفت را می‌توان با نیروی نیاز به اجتناب از شکست مقایسه کرد. به نظر او بعضی از مردم موفقیت یا پیشرفت خود را جهت می‌دهند و برخی دیگر از شکست خودرن دارای درجه بالای اضطراب هستند. این روان شناسان همراه ( لیت وین) ضمن آزمایشی نشان دادند که افراد رهنموده موفقیت (succes-oriented) احتمالاً برای تحمل و حل دشواری کاری که می خواهند انجام دهند بی درنگ ‌هدف‌های‌ شخصی را پیش‌بینی می‌کنند ‌بنابرین‏ شانس موفقیت ایشان تقریباً ۵۰% است. در حالی که رهنموده اضطراب (anxiety oriented) هدفهایی در سطح بالا یا پائین دارند، در کار سخت شکست می خورند و کسی هم نمی‌تواند ایشان را سرزنش کند و مطمئن هستند که در کارهای آسان موفق خواهند شد. (شعاری نژاد ، علی اکبر ، ۱۳۷۸)

پیشرفت، انگیزش اجتماعی مهمترین عامل رفتاری در افراد شناخته شده است . انگیزش در هر فردی تنها به وسیله پاداش یا تحریک رغبت به کار و فعالیت انجام نمی‌گیرد بلکه در هر زمینه یا محیط اجتماعی که افراد در آن تعامل دارند را هم در برمی‌گیرد. در واقع یادگیری مؤثر و موفق در میان جمعی یا جو اجتماعی انجام خواهد گرفت که در آن آرامش احساس کنند و از کارکردن در آن لذت ببرند و مطمئن باشند که به کار ایشان ارزش می‌دهند. هر معلم و مدیری تقریباً در تمام مقاطع تحصیلی انتظار دارد که جامعه نیز پیشرفت آن ها را مهم و ارزشمند شمارند . به همین سبب است که جامعه و تربیت را هم چون دو روی یک سکه می دانند زیرا مدرسه نمی‌تواند خودش را از جامعه جدا بداند و جامعه هم بدون رشد مدارس امکان پیشرفت ندارد. (‌بیچرانلو ، راشین ، ۱۳۷۸)

مهمترین نظریه های انگیزش در آموزش و پرورش عبارتند از :

    1. دیدگاه یا نظریه رفتارگرایی که این نظریه زیر بنایی عمدتاًً ماده گرایی (ماتریالیستی) دارد. مشهورترین رفترگرایی عصر حاضر اسکینر است که اهمیت تقویت را ‌در مورد تأکید قرار می‌دهد، او با مطالعه روی کبوترها و موشها ‌به این نتیجه رسید که موجودات زنده از جمله انسان اعمال و رفتاری را تکرار می‌کند که مورد تقویت قرار گیرد . او روش یا فن آموزش برنامه ای را مطرح ساخت که امکان می‌دهد محصل برای هر پاسخ درست خود تقویت شود.

  1. دیدگاه شناختی ( شناخت گرا ) که برخلاف رفتارگرایان عوامل غیر شخصی یا محیطی را تعیین کننده می پندارند خود شخص یا عوامل شخصی (درونی) را تعیین کننده رفتار می‌دانند. این دیدگاه مدعی است که رفتار انسان تحت تأثیر روشی است که افراد، اشیاء یا محرکها را دریافت می‌کند. مردم در هر لحظه زندگی خود زیر سلطه نیروهای متعددی هستند که ایشان را به جهات مختلف جذب می‌کند. جهتی که رفتار در پیش می‌گیرد با این فرض تبیین می‌شود که افراد نوعی عدم تعادل احساس می‌کنند و برای غلبه بر آن و اعاده تعادل مطلوب کشانده می‌شوند.

پیشینه مطالعه انگیزش:

تاریخ مطالعه انگیزش به زمان پیدایش آدمی‌روی کره زمین بر می‌گردد. این تاریخ را باید در نوشته های فیلسوفان قدیم از قبیل افلاطون، ارسطو و دیگران جستجو کرد. مثلاً افلاطون مفهوم ازادی اراده را مطرح می‌کند. به نظر او انسان در فعالیت و انتخاب درست یا نادرست آزاد است . فیلسوفان یونان قدیم در تبیین رفتار بشر، مفهوم انگیزه را به کار نبرده اند، بلکه ‌مفهوم‌های عقل و آزادی اراده در عمل، مطرح بوده اند عقل یا خرد تعیین کننده رفتار انسان تلقی شده است . به نظر این اندیشمندان ، هدف زندگی ، دنبال کردن خوشبختی است . (شعاری نژاد ، علی اکبر ، ۱۳۷۸)

دوره دوم بحث، از مفهوم انگیزش یا علیت رفتار آدمی‌با انقلاب فکری یا عقلی قرنهای ۱۶ ، ۱۷ می‌شود. در این دوران ، فیلسوفان ‌و دانشمندان ، به تدریج ، مفاهیم علمی‌را جانشین مفاهیم فلسفی می‌کنند.

رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶)

ریاضی دان و فیزیک دان و فیلسوف فرانسوی ، تقریباً نخستین متفکری است که نظریه رفتار را مطرح ساخت . به نظر او می‌توان رفتار را بر حسب نیروهای بدنی و مادی ،‌که روی موجود زنده عمل می‌کنند، تبیین کرد. دکارت فیزیولوژی رفتار را مطرح ساخت و رفتار حیوان را بر اساس به هم خوردن دستگاه عصبی ،‌توجیه و تبیین کرد. او بر این باور بود که ذهن در معرض هیجانهای خاصی است که از تراوش فکر یا از بدن به آن می‌رسند. از این رودکارت و پیروانش روی اهمیت هیجان‌ها در انگیزش تأکید دارند . مفهوم انگیزش از دیدگاه دکارت چنین خلاصه می‌شود : « طبیعت به حیوان و انسان سرشتهایی داده است که نوع درست یا مطلوب رفتار » گرایش های عقلی یا روانی و امادگی برای انجام دادن امور مربوط به افزایش رفاه را به وجود می آورند . « دکارت بعدها چنین گفت که رفتار بدن در پایین تر از عمل ارادی قرار دارد و باید « ماشین وار» (mechanistically) تبیین شود، در حالی که سایر رفتارهای انسان تحت کنترل اراده هستند.

توماس هابز (۱۶۷۹-۱۵۸۸)

فیلسوف انگلیسی الاصل « لذت جویی روان شناختی » را مطرح ساخت . او همه رفتار یا اعمال و افعال انسان را بر انگیخته لذت والم می‌داند و معتقد است که هدف هر عمل تنها تحت تأثیر پیش‌بینی ها و انتظاراتش است که از تجربه های پیشین شخص سرچشمه می‌گیرند . هابز تبیین غابت شناختی رفتار انسان را رد می‌کند.

جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲)

فیلسوف تجربه گرای انگلیسی این فرض را مطرح ساخت که ذهن بچه هنگام تولد یک لوح سفید است و به تدریج همه معلومات و تجربیاتش را از راه حواس خود می‌گیرد . ذهن آدمی پذیراست و احساس ها و خاطره ها را ، همچون افکار و عقاید ، دریافت می‌کند. به عقیده او « انسان دارای این توانایی است که ‌در مورد پیامدهای اعمال گوناگون ،‌که باید انتخاب کند ،‌بیندیشد ،‌و لذت ترین آن ها را برگزیند.ظ

فرانسیس هاچسن در اوایل قرن ۱۸ ، این نظر را اظهار کرد که اعمال انسان دارای دوانگیزه هستند:

۱ـ انگیزه خود مدارانه ،‌که دنبال لذت شخصی یا فردی است.

۲ـ انگیزه نوع دوستانه که لذا دیگران را جستجو و دنبال می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...