۲-۱-۳- سبک های پردازش هویت

۲-۱-۳-۱- مفهوم هویت

مقوله‏ای به نام هویت شاید پیشینه‏ای به بلندای تاریخ بشریت داشته باشد، یعنی از زمانی که انسان احساس کرد باید به کیستی و چیستی خود و این پرسش که من که و چه هستم پاسخ دهد، مقوله هویت شکل گرفت. نگاه دانشمندان از زوایای مختلف ‌به این پدیده موجب تنوع و گوناگونی تعاریف آن شده است و گزینش یک تعریف جامع از بین آن ها کاری بس دشوار است. از این رو سعی می شود به طور مختصر به بعضی از این تعاریف اشاره کنیم (کهولت، ۱۳۸۸).


معین (۱۳۶۴) در فرهنگ فارسی، هویت را چنین تعریف می‌کند: آن چه موجب شناسایی شخص می‏ شود یا به عبارت دیگر مجموعه ویژگی‏های فردی و خصوصیات رفتاری که از طریق آن فرد برای خود و دیگران قابل تعریف و شناسایی باشد هویت است. در فرهنگ فارسی عمید (۱۳۶۳) نیز هویت، حقیقت شیء یا شخص که در برگیرنده صفات جوهری او باشد، شخصیت، ذات، هستی و وجود تعریف شده است.


اما هویت در روانشناسی یکی از مشخصات شخصیت فرد به شمار می ‏آید. چنان‏که در اغلب تعاریف هویت این مسئله نهفته است که ما چه تعریفی از خود داریم. برای مثال هویت تعریفی است که فرد از خود و وجود خود می ‏کند و در حقیقت او به پرسش‏هایی چون کیستم و چه می‏خواهم پاسخ می‏ دهد و از طریق آن به ابعاد شخصیت خود نوعی هماهنگی و انسجام نسبی می‏بخشد (حاجیانی، ۱۳۷۹). در همین راستا ویلیام جیمز[۶۸] هویت شخصی را مفهومی می‏داند که فرد از خود به عنوان یک شخص دارد و این مفهوم ناشی از تجربه تداوم و تمایز است. یعنی «خود» در طی زمان یکسان باقی می‏ماند در عین حالی که از دیگران متمایز است (محسنی، ۱۳۷۵). به عقیده‏ی گروتوانت[۶۹] (۱۹۹۷) احساس هویت شخصی به ترکیبی مشخص و مجزا از ویژگی‏های شخصیتی و سبک اجتماعی فرد اشاره دارد که او به وسیله آن خود را تعریف می ‏کند و توسط دیگران شناخته می‏ شود. اریکسون (۱۹۶۲)‏، هویت را یک مفهوم سازمان یافته از «خود» می‏داند که از ارزش‏ها، باورها و اهدافی که فرد بدان پایبند است تشکیل شده است. او کارکرد هویت را ایجاد هماهنگی میان پندار فرد از خود به عنوان یک فرد بی‏نظیر و دارای ثبات و تصور دیگران می‏داند (ماسن و دیگران، ۱۳۷۷). برزونسکی (۱۹۹۳) هم‏راستا با اریکسون هویت را یک ساختار مفهومی می‏داند که متشکل از شرایط، لوازم و مفروضات مربوط به «خود» است، به عبارت دیگر هویت یک مفهوم دقیق از «خود» است. در تعاریف دیگر از سوی برخی صاحب نظران و محققان در حوزه هویت به اهمیت آن به عنوان یک نیاز اساسی در طول زندگی انسان تأکید شده است. از جمله (گلاسر[۷۰]‏، ۱۳۸۲) که تنها نیاز اساسی انسان را نیاز به هویت دانسته است یعنی «اعتقاد ‌به این که ما فردی متمایز از دیگران و همچنین شخص مهم و باارزشی هستیم». او هویت را جزء جدا نشدنی زندگی همه انسان‏ها و در همه فرهنگ ها می‏داند که از لحاظ تولد تا مرگ ادامه می‏یابد.

۲-۱-۳-۲- نظریه های مختلف ‌در مورد هویت

شاید بتوان گفت سرآغاز توجه به موضوع هویت به افکار و اندیشه‌های ویلیام جیمز درباره «خود[۷۱]» باز می‏ گردد (بامیستر[۷۲]، ۱۹۹۹؛ به نقل از کهولت، ۱۳۸۸). او در اواخر سال‌های قرن نوزدهم «خود» را به دو بخش تقسیم کرد: من مفعولی و من فاعلی. من مفعولی مجموعه آن چیزی است که شخص می‏تواند آن را مال خود بنامد و شامل توانایی ها، خصوصیات اجتماعی و شخصیتی و متعلقات مادی است. من فاعلی «خود داننده» است. این جنبه خود دائماً مردم، اشیاء و وقایع را به نحوی کاملاً ذهنی سازمان می‏ دهد و تفسیر می ‏کند. به عبارت دیگر، من فاعلی در خود تأمل می ‏کند و از طبیعت خود باخبر است (ماسن و دیگران، ۱۳۷۵). به دنبال نظر جیمز، کولی[۷۳] (۱۹۰۲) سعی در تبیین چگونگی شکل‏گیری «خود» در رابطه متقابل فرد و جامعه و در تجربه اجتماعی نمود. به نظر وی آگاهی شخص از خود بازتاب افکار دیگران درباره خودش است. مکانیسم این عمل عبارت است از نگاه کردن خود در آیینه دیگران. به دیگر سخن، انسان در این روند سعی دارد خود را از دید دیگران ارزیابی کند (محسنی، ۱۳۷۵). جورج هربرت مید[۷۴] (۱۹۳۴) با تکیه بر دیدگاه کولی نظریه اش را ‌در مورد چگونگی ظهور، رشد و توسعه خود اجتماعی مطرح کرد. خود اجتماعی مفهومی بود که برای اولین بار توسط وی به کار رفت. از نظر مید «خود» چیزی نیست که انسان در آغاز تولد با خود به همراه داشته باشد بلکه چیزی است که در نتیجه تجربه اجتماعی هر فرد در جامعه به وجود آمده و رشد می ‏کند (وین[۷۵]، ۱۹۹۷؛ به نقل از کیذقان، ۱۳۸۰). او بر این باور است که خود هر فرد بر اساس آگاهی از دیدگاه دیگران کسب می‏ شود و محصولی اجتماعی است که در روابط با دیگران شکل می‏ گیرد (تنهایی، ۱۳۷۴).

این سنت فکری که با جیمز آغاز و توسط کولی و مید دنبال شد مورد توجه روانشناسان قرار گرفت (محسنی، ۱۳۷۵). از جمله روانشناسانی که در زمینه «رشد خود» صاحب نظریه بوده و نخستین بار واژه هویت را به عنوان یک سازه وارد حیطه روانشناسی کرد و بر اهمیت شکل‏گیری آن در دوره نوجوانی تأکید کرد، اریکسون (۱۹۶۳، ۱۹۶۸) است (کهولت، ۱۳۸۸).

۲-۱-۳-۲-۱- اریکسون: نوجوانی و رشد هویت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...