پایان نامه آماده کارشناسی ارشد | ۳٫۲٫ ۳ .۳٫ غیر شناختگرایی اخلاقی یاعاطفهگرایى: – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
۳٫۲٫ ۳ .۲٫ غیرطبیعتگرایی اخلاقی (یا شهودگرایی):
مورنظریه خود را به نام شهودگرایی اخلاق مطرح می کند. ما از طریق شهود اخلاقی پی میبریم که گزاره اخلاقی صادق است یا کاذب؛ زیرا به گونهای بیواسطه میتوانیم صفت خوبی را مشاهده کنیم؛مور میگوید که این صفت، منحصر به فرد و غیرقابل تعریف است. خوبی، چیزی است که اگرچه قابل تحلیل نیست میتوانیم تصدیق کنیم که فردی آن را واجد است یا نه. اگر سؤال شود که خوب و خیر چیست، پاسخ این است که خوب، خوب است. این نهایت چیزی است که در این باره میتوان گفت. یا اگر سؤال شود که خوب چگونه تعریف می شود، پاسخ آن است که خوب، تعریفناپذیر است؛ زیرا بسیط و غیرمرکّب است. امور دیگر با خوب تعریف می شوند؛ ولی خود خوب تعریفناپذیر است.(مور،۱۹۰۳: ۹-۶)
۳٫۲٫ ۳ .۳٫ غیر شناختگرایی اخلاقی یاعاطفهگرایى:
پیروان این نظریه معتقدند، قضایاى اخلاقى برخلاف دو نظریه قبل غیر شناختىاند. اگرکسى مىگوید: «دزدى خوب است» و شخص دیگرى مىگوید: «دزدى بد است»،این امر شبیه «هورا» و «اف»براى دزدى است. خوبى و بدى، بیانگراحساس رضایت و یا عدم رضایتند.(همان)
۴٫۲٫ دیدگاه صاحب نظران در مورد اخلاق:
فلسفه اخلاق در قرن پنجم ق.م با سقراط آغاز شد که همچون یک پیامبر دنیوی مأموریت خود را در این می دید که پیروان خود را آگاه کند که به انتقاد عقلانی اعتقادات و اعمال خود محتاج اند. سقراط در زمینه ی اخلاقی حد وسط بین ارزش های نسنجیده ی طبقه ی اشراف و عمل شکاکانه طبقه ی بازرگانان قرار داشت. وی معتقد بود که انسان با توسل به عقل و دلیل میتواند به اصول اخلاقی دین دست یابد که به موجب آن ها خودخواهی را با نفع عمومی تطبیق کند و اصولی باشند کلی برای هر کس در هر زمانی یعنی به مطلق بودن اخلا ق معتقدند و به اعتقاد سقراط تیره بختی انسان حاصل نادانی اوست. بزرگترین فضیلت دانایی است و اشتباهات آدمی از نادانی او سرچشمه می گیرد. اگر کسی واقعا بداند که چیزی بد است هرگز آن را انجام نمی دهد. همچنین باید در شناخت خیر کوشید و تعریف درستی از امور خیر به دست آورد. فضیلت چیزی غیر از دانش و حکمت و خردمندی نیست. (صانعی،۱۳۶۸ :۱۰-۶)
از دیگر فیلسوفان بزرگ که نظریاتی راجع به اخلاق دارند افلاطون میباشد، افلاطون اصول اخلاقی را از شناخت انسان استنتاج کرد. از نظر او اخلاق عالی ترین و مهمترین نوع معرفت است که برتر از علوم دیگر قرار دارد و او بنیاد اخلاق را در عدالت، حقیقت و زیبایی میداند و مرجع این سه را به یک چیز باز می گرداند که آن خیر است، مقصود افلاطون از فلسفه ی اخلاق این است که طریق هدایت سوی مشاهده خیر را نشان دهد و طرز کار او تابع چیزی است که خود آن را معراج دیاکلتیکی یا دیاکلتیک صعودی نامیده است و در انتهای این سیر صعودی، صورت خدا قرار دارد. (صانعی،۱۳۶۸ :۱۴-۱۳)
افلاطون همانند استاد خود سقراط عمل نیک را نتیجه علم به نیکی می داند و معتقد است که اگر مردمان نیکی یا خیر را بشناسند به بدی و شر گرایش پیدا نمی کند.
این فیلسوف مسائل اخلاقی را مبتنی بر مابعدالطبیعه تفسیر می کند و تلاش می کند تا مشکلات اخلاقی را نیز به مدد نظریه «مثل» حل کند. به نظر او خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند. روح انسانی قبل از حلول در بدن در عالم مثل از «خیر مطلق» بهره برده است.
انسان برای این که به خیر و سعادت برسد باید دل و اندیشه خود را از آلودگی ها پاک کند و به فضایلی برسد.
افلاطون معتقد است: انسانی که عدالت بر زندگی او حکومت کند انسانی خردمند و سعادتمند خواهد بود. برای کشف اینکه زندگی نیکو چیست، نخست باید به تحصیل انواع معینی از دانش و معرفت پرداخت. افلاطون عینیت اصول اخلاقی معتقد است و میگوید “کردار معینی وجود دارد که مطلق و مستقل از عقیده هرکس است و اینکه امور اخلاقی تنها به رأی یا پسند افراد بستگی داشته باشد، مردود است.” (پاپکپن،۱۳۶۷ : ۱۲-۱۰)
به عبارت دیگر سقراط و افلاطون اخلاق را از مقوله ی علم میدانستند و بر آن بودند با گسترش علم ودانش در جامعه مردم خوبیها وبدی ها رو از هم تشخیص دهند و به اخلاق خوب آراسته شوند به خاطر همین تعلیم را عین تربیت دانستند.
و دیگر فیلسوف بزرگ ارسطو میباشد که با اینکه سالها تحت تعلیم آکادمی افلاطون قرار داشت. او نظریه ی اخلاقی مخالف با افلاطون ارائه داد. ارسطو نظریات اخلاقی که به یک منبع فوق طبیعی از قبیل خدا یا عقل محض بودند قبول نداشت و معیارهای اخلاقی را در نیازهای اساسی انسان، تمایلات و استعدادهای او میدانست.
ارسطو معتقد است نیازهای فرد و جامعه منطبق بر یکدیگرند در نتیجه از نظر ارسطو اخلاق عبارت است از تعریف سعادت یا زندگی خوب به عنوان فعالیت منطبق با فضیلت یعنی ارضای هماهنگ تمایلات طبیعی انسان. وی فضیلت یا اخلاق را حد وسط و میان افراط و تفریط میداند.(صانعی،۱۳۶۸ :۱۶،۱۹)ارسطو در کتاب نیکو ماخس زندگی موافق با فضیلت را سعادت میداند و فضیلت را چنین تعریف میکند” فضیلت ملکه ای است که حد وسطی را انتخاب کند که برای ما درست وبا موازین عقلی ما سازگار است، با موازینی که مرد دارای حکمت عملی حدوسطی را با توجه به آن ها معین میکند این حد وسط میان دو عیب ،یعنی افراط و تفریط قرار دارد”.(ارسطو ، ۶۶:۱۳۶۷)
سعادت از نظر ارسطوعبارت از “فعالیت نفس در حال توافق باعقل است» یا به تعبیر دقیق تر «فعالیت نفس در انطباق با فضیلت است”. (همان:۳۱)
۵٫۲٫ دیدگاه صاحب نظران مسلمان راجع به اخلاق:
نراقی که از فیلسوفان برجسته جهان اسلام است در خصوص اخلاق می فرماید: “فضایل اخلاقی نجات دهنده ی انسان و نردبان رسیدن او به سعادت جاودانه است و زشتی های اخلاقی تباه کننده ی جان وی بوده و بدبختی: دایمی را در پی دارد پس خالی نمودن جان از دومی و آراسته شدن به اولی از مهم ترین واجبات انسان و تنها راه رسیدن به حیات حقیقی است و بدون این دو رسیدن به حیات پاک انسانی از محالات است.” (نراقی، ج ۱؛ ص ۹)
فضایل اخلاقی به منزله ی حد وسط است و رذایل در اطراف آن قرار دارد. به همین دلیل فضیلت بیش از یکی نیست، در حالی که رذایل اطراف آن بیشمار است (همان، ج ۱: ۶۰)
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 12:30:00 ب.ظ ]
|