فراوانی پرخاشگری و زمینه ساز آن یعنی خشم به حدی است که برخی نظریه پردازان شخصیت آن را یکی از زیربناهای شخصیت و سازنده یکی از عوامل شخصیت مطرح کرده‌اند.

کلونینگر[۶۴] و سریکیک[۶۵](۲۰۰۵) خشم را از هیجان های پایه آدمی می‌داند و آن را پایه ساخت عامل شخصیتی نوجویی معرفی می­ کند.

مفهوم پرخاشگری علی رغم ملموس بودن، از نظر علمی مفهوم نسبتا دشواری به شمار می‌آید. در واقع بر سر تعریف پرخاشگری توافق نظر زیادی وجود ندارد. فروید[۶۶] (۱۹۲۰) پس از ملاحظه خشونت بی حد انسان در جنگ جهانی اول، در مقاله ای با عنوان “چرا جنگ؟” و در توجیه پرخاشگری انسان گفت که تجلی کشاننده مرگ در رفتار هشیارانه منجر به پرخاشگری می شود. دالارد[۶۷] و میلر[۶۸] (۱۹۶۵؛ نقل از برکوویتز[۶۹] و لستر[۷۰]، ۲۰۰۸) رفتار ناشی از ناکامی را پرخاشگری می­دانستند. باس (۱۹۶۱؛ نقل از ترمبلی[۷۱] و ایوارت[۷۲]، ۲۰۰۵) پرخاشگری را هر رفتاری می‌داند که به دیگران آسیب برساند و آن را به انواع فعال- منفعل، مستقیم- غیر مستقیم و کلامی- جسمانی تقسیم ‌کرده‌است. برخی دیگر از پژوهشگران پرخاشگری را یک رفتار قابل مشاهده که به قصد آسیب به دیگران بروز می‌کند تعریف کرده‌اند(لیندر[۷۳]، ورنر[۷۴] و لایل[۷۵]، ۲۰۱۰). همینطور برخی دیگر از پژوهشگران وارد کردن آسیب آشکار یا رفتارهای تنبیه مستقیمبه سایر افراد یا اشیا را پرخاشگری دانسته اند(اسپیلبرگر[۷۶]، جیکوبس[۷۷]، راسل[۷۸] و ایوانز[۷۹]، ۱۹۸۳؛ نقل از اتکینسون[۸۰]، اتکینسون، اسمیت[۸۱]، بم[۸۲] و نولن-هوکسما[۸۳]، ۱۳۸۶). هاولز[۸۴] (۱۹۸۸؛ نقل از

سیبرت[۸۵] و همکاران، ۲۰۱۰) پرخاشگری را یک رفتار آشکار درگیرشدن و آسیب رساندن به دیگران می‌داند.

عوامل مؤثر بر پرخاشگری:

چندین دسته عوامل شناسایی شده اند که بر پرخاشگری انسان تأثیرگذار است. در ادامه به برخی از این عوامل اشاره می شود.

ناکامی: اولین عاملی که تصور می شود سبب بروز پرخاشگری می شود، ناکامی است. این مفهوم ابتدا از سوی جان دالرد[۸۶] مطرح شد. وی ابتدا عنوان کرد که پرخاشگری همیشه ناشی از ناکامی است و ناکامی هم نتیجه ای جز پرخاشگری ندارد. با این حال پژوهش ها نشان دادند که همیشه اینگونه نیست. افراد ناکام همیشه پرخاش نمی کنند و ممکن است واکنش هایی از قبیل کناره گیری، درماندگی، افسردگی و حتی تلاش برای تسلط بر منبع ناکامی نشان دهند. همینطور بسیاری از پرخاشگری ها نیز از ناکامی ناشی نمی شوند و محرک های دیگری نیز می‌توانند باعث پرخاش افراد شوند(سادوک و سادوک، ۲۰۰۳).

تحریک مستقیم: یکی از علل عمده پرخاشگری، تحریک از سوی دیگران است. ‌به این معنی که پرخاش، توهین و بدرفتاری دیگران باعث واکنش پرخاشگرانه از سوی فرد می شود. یکی از خواص پرخاشگری نیز آن است که معمولا ابعاد و میزان آن به سرعت گسترش می‌یابد و به درجات بالاتر می‌رسد. ‌بنابرین‏ یک واکنش پرخاشگرانه خفیف در صورت مواجه شدن با پاسخ متقابل می‌تواند به یک پرخاش تمام عیار تبدیل شود(ویلکوسکی[۸۷]، روبینسون[۸۸] و تروپ-گوردون[۸۹]، ۲۰۱۰).

آلودگی هوا: پژوهش ها نشان داده‌اند که قرار گرفتن در معرض بوها و هوای مضر مانند آنچه که از کارخانه‌ها سازنده مواد شیمیایی و یا صنایع دیگر خارج می شود، می‌تواند باعث تحریک افراد و افزایش پرخاشگری آنان شود(سادوک و سادوک، ۲۰۰۵). این مسئله با پژوهش های تکاملی نیز سازگار است. بویایی، نخستین حس انسان است به گونه ای که به آن حس باستانی گفته می شود. سیستم بویایی ارتباطات بسیار نزدیکی با مراکز هیجانی مغز از جمله آمیگدال[۹۰] دارد و می‌تواند واکنش های هیجانی شدیدی را راه اندازی کند. بوی بد به سرعت واکنش گریز یا ستیز را در انسان بر می انگیزد و علت انگیزشی نیرومندی برای رفتار انسان به شمار می‌آید(کوکارو[۹۱]، مک کلوسکی[۹۲]، فیتزجرالد[۹۳] و فن[۹۴]، ۲۰۰۷).

سر و صدا: مطالعات نشان داده‌اند که افرادی که در معرض صداهای بلند، شدید و تحریک کننده قرار می گیرند، خشونت شدیدتری نسبت به افرادی که در معرض این گونه صداها نیستند، نشان می‌دهند(سادوک و سادوک، ۲۰۰۵).

تراکم:برخی مطالعات حاکی از آن بوده اند که در شرایط تراکم بیش از حد، پرخاشگری انسان افزایش می‌یابد. به خصوص در موقعیت هایی که واکنش معمول افراد یک واکنش منفی است (مانند مزاحمت، تحریک و ناکامی)، تراکم جمعیت می‌تواند قدرت واکنش منفی را افزایش دهد و به انفجار خشم و پرخاشگری بینجامد(نوید،۱۳۸۷).

نظریه های مربوط به پرخاشگری:

نظریات بسیاری درباره علل پرخاشگری مطرح شده است. مهم ترین این نظریات به رویکردهای روانکاوی، رفتاری، شناختی، زیستی و اتیولوژیک مربوط هستند.

نظریه فروید[۹۵] درباره پرخاشگری:

شاید بتوان نخستین نظریه جامع درباره پرخاشگری را از آن فروید دانست. نظریه اولیه فروید، پرخاشگری را نه یک سازه مستقل و اصلی بلکه اثری جانبی از کشاننده[۹۶] زندگی می‌دانست. فروید معتقد بود که یک کشاننده اصلی در انسان وجود دارد که میل به جاودانگی و بقا در آن نهفته است. وی این کشاننده را غریزه زندگی نامید که لیبیدو نیز از آن ناشی می شد. از نظر فروید وقتی به هر دلیلی تکانه های لیبیدویی منع می شدند یا به هدف نمی رسیدند، واکنش پرخاشگری بروز می کرد. پس از جنگ جهانی اول (۱۹۹۰) و مشاهده وسیع ترین کشتار تاریخ تا آن زمان، فروید در مقاله ای که در پاسخ به یکی از دوستانش درباره چرایی جنگ نوشت، نظریه اولیه خود را تغییر داد و کشاننده مرگ را نیز به عنوان یکی از دو کشاننده اصلی آدمی در کنار کشاننده زندگی مطرح کرد. بدین ترتیب فروید در موضع گیری نخست وجود غریزه ی مستقل را در کنار غرایز صیانت ذات و جنسی نپذیرفت و در وهله بعد با طرح کشاننده مرگ در برابر کشاننده زندگی، پرخاشگری را به منزله ی نمود و نشانه ای از کشاننده مرگ تلقی کرد( بارون،۱۹۷۷؛ نقل از نوید،۱۳۸۷). در واقع فروید پرخاشگری را تجلی نیروهای غریزی می‌داند که انرژی بخش رفتارهای متنوعی در این رابطه هستند و این نیروهای غریزی همان طور که گفته شد غریزه زندگی و مرگ هستند ولی تمایلات خصمانه و تمایل به تخریب، حاصل غریزه مرگ می‌باشند و به صورت های مختلف در خود آزاری و ‌دگر آزاری انسان ظاهر می شود، البته انرژی حاصل از این تمایلات بایستی به صورت رفتاری ظاهر گردند و گرنه روی هم انباشته و خواه ناخواه به مرحله انفجار می‌رسند. به عبارتی دیگر انسان محکوم به پرخاشگری است.

نظریه اتیولوژیک لورنز[۹۷] درباره پرخاشگری:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...