برخی از مؤلفان با بهره گرفتن از آزمون های متنوع، ابعاد خاص دیگری را برای حل مسأله در نظر گرفته اند. به عنوان مثال هپنر[۱۳۹](۱۹۸۲؛نقل از فروغان فر،۱۳۸۵) به سه بعد اعتماد در حل مسأله، رویکرد گرایش- اجتناب و کنترل شخصی اشاره می‌کند. با این حال آنچه در روانشناسی عمومیت و مقبولیت یافته است تقسیم بندی کسیدی و لانگ از سبک های حل مسأله می‌باشد.

شخصیت:

شخصیت مفهومی است که تقریبا به اندازه مکاتب گوناگون در روانشناسی، تعاریف گوناگون درباره آن وجود دارد. رویکردهای روانکاوی، پدیدارشناختی، عاملی، یادگیری، پردازش اطلاعات و دیدگاه صفات از مهمترین مکاتبی هستند که به مقوله شخصیت پرداخته‌اند.مسأله تعریف شخصیت یک مشکل عمده است، آلپورت[۱۴۰](۱۹۳۷)، توانست حدود ۵۰ معنا را برای این اصطلاح مطرح کند.در تعریف شخصیت، باید چند نکته را در نظر گرفت. نخست، هر شخص یگانه و بی همتاست ‌زیرا هیچ دو فردی از نظر خلق،علائق رفتار و دیگر ویژگی های شخصیتی کاملا مشابه نیستند. دوم،افراد در همه موقعیت ها به شیوه یکسان رفتار نمی کنند.رفتار هر شخص ممکن است از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد. سوم، گر چه هر فرد یگانه و بی همتاست و رفتارش در همه موقعیت ها کاملا یکسان نیست، در رفتار آدمی وجه اشتراک قابل ملاحظه ای وجود دارد.به عبارت دیگر هر چند در جزئیات رفتار آدمی تفاوت هایی دیده می شود،بیشتر مردم الگوهای رفتار نسبتا ثابت دارند(کاردیوسی[۱۴۱]،۱۹۹۸).

شخصیت به عنوان مفهومی مجزا که بدون ارتباط با مفاهیم دیگر ارزش بررسی و مطالعه دارد، با نظریه­ های آلپورت وارد روانشناسی شد. وی شخصیت را عبارت از سازمان­دهی پویای روانی ­فیزیولوژیکی درون فرد که رفتار و افکار شخص را تعیین می­ کند، می­دانست (شولتز[۱۴۲] و

شولتز، ۱۳۸۶). کتل[۱۴۳] نیز تقریبا هم­زمان با آلپورت به بررسی مجزای شخصیت با بهره گرفتن از روش تحلیل عاملی پرداخت. از نظر کتل شخصیت آن چیزی است که امکان پیش ­بینی آن­ چه را که یک شخص در موقعیت معینی انجام خواهد داد، می­دهد (همان منبع). آیزنک[۱۴۴] ، شخصیت هر فرد را گرایش های دیرپای سرشتی وی و آن موقعیت بنیادین معینی می‌داند، که زمینه ساز تفاوت های فردی مهم در رفتار محسوب می شود(همان منبع). پروین[۱۴۵](۱۳۸۶)، تعریفی را به عنوان تعریف علمی شخصیت پیشنهاد می‌کند: شخصیت، بیانگر آن دسته از ویژگی های فرد یا افراد است که الگوهای ثابت رفتاری آن ها را نشان می‌دهد.این تعریف با توجه به چند فرض مشخص، ‌در مورد ماهیت شخصیت انسان به شرح زیر عنوان شده است:

    1. ارگانیسم انسان خصوصیاتی متفاوت از سایر گونه ها دارد و این تفاوت در مطالعه شخصیت، اهمیت خاصی پیدا می‌کند.

    1. رفتار انسان پیچیده است- در شخصیت انسان ایجاب می‌کند که به پیچیدگی های رفتار او نیز توجه شود.

    1. رفتار همیشه آن نیست که به نظر می‌آید. بین یک رفتار و علل آن، رابطه ثابتی وجود ندارد.

  1. همیشه از عواملی که رفتار را تعیین می‌کنند، آگاه نیستیم و یا آن ها را تحت کنترل نداریم.

از میان رویکردهای گوناگون به شخصیت، رویکرد صفات، عاملی و زیستی در حال حاضر پرنفوذترین رویکردها در زمینه پژوهش­های مربوط به شخصیت به شمار می­روند.

نظریه­ های زیستی شخصیت:

نظریه­ های زیستی سعی کرده ­اند شخصیت را با بهره گرفتن از سیستم زیستی انسان تبیین کنند. نیای مشترک همه این نظریه ­ها به نظریه بقراط درباره اخلاط بدن و ترکیب آن­ها در جلوه­های گوناگون شخصیت باز می­گردد. بقراط شخصیت را حاصل ترکیب نسبت­های مختلف از مایعات داخلی بدن می­دانست و بر اساس این­که در هر شخص نسبت کدام مایع بیشتر است، شخصیت

وی را با آن نام می­خواند مانند تیپ دموی یا صفراوی. نظریه­ های جدید نیز به نوعی ادامه­دهنده همان راه بقراط هستند منتهی با روش ­شناسی علمی و تکیه بیشتر بر مغز و سیستم عصبی. از این میان نظریه­ های آیزنک، گری[۱۴۶] و کلونینگر بیشترین نفوذ را داشته اند. (سرِیکیک و کلونینگر، ۲۰۰۵)

آیزنک با بهره گرفتن از روش تحلیل عاملی و زیست ­شناسی نظریه خود را گسترش داد. وی در صورت ­بندی نهایی خود از شخصیت، آن را دارای سه عامل یا بُعد[۱۴۷] می­دانست: روان­نژندی، برون­گرایی و روان­پریشی[۱۴۸]. از نظر آیزنک سیستم سمپاتیک مسئول بعد روان­نژندی است، ‌به این ترتیب که هرچه سیستم سمپاتیک فردی فعال­تر باشد، آن فرد روان­نژندتر است. میزان فعالیت پایه مغزی مسئول بعد برون­گرایی است، ‌به این معنی که افراد با فعالیت پایه مغزی بالاتر، درون­گراتر هستند و افراد با فعالیت پایه مغزی پایین­تر برون­گراترند. هورمون­های مردانه نیز مسئول بعد روان­پریشی هستند و با آن همبستگی مثبت دارند (آیزنک، ۱۹۹۶ نقل از کاویانی، ۱۳۸۲). گری نیز نظریه خود را بر اساس دو سیستم مغزی بنا نهاد: سیستم فعال­سازی رفتاری[۱۴۹] (BAS) و سیستم بازداری رفتاری[۱۵۰] (BIS). این دو سیستم به ترتیب گرایش به انجام رفتار یا پیش­گیری از انجام آن را تعیین ‌می‌کنند. محصول نهایی- رفتار- حاصل تعامل این دو سیستم در مغز و برتری هریک در موقعیت­های خاص است (فاولز[۱۵۱]، ۲۰۰۶).در حال حاضر مهمترین نظریه رویکرد زیستی، نظریه شخصیت کلونینگر می‌باشد که حاصل ادغام رویکردهای زیستی، شناختی، رفتاری و انسان­گرایی در باب شخصیت است. کلونینگر شخصیت را برساخته از دو بخش می­داند: سرشت و منش. سرشت بخش زیستی و ارثی شخصیت است و نشانگر آمادگی­های پیش­ساخته در واکنش به هیجانات پایه است. منش بخش محیط­ساخته شخصیت است که در طی زمان و در

تعامل سرشت با محیط ساخته می­ شود. شخصیت حاصل تعامل این دو بخش است(شاپوری،۱۳۸۷).

نظریه خلق و خو:

آرنولد باس[۱۵۲](۱۹۲۴) و رابرت پلامین[۱۵۳](۱۹۴۸) سه خلق و خو را مشخص کردند که به اعتقاد آن ها عناصر اصلی شخصیت هستند. این ها عبارتند از تهییج پذیری[۱۵۴]، فعالیت[۱۵۵] و معاشرتی بودن[۱۵۶]. باس و پلامین معتقدند که شخصیت هر فرد از مقادیر مختلف خلق و خو تشکیل شده است. این خلق و خوها با هم ترکیب می‌شوند تا الگوهای شخصیت یا صفات برتر معروف، مانند درون گرایی یا برون گرایی را تشکیل دهند(شولتز و شولتز،۱۳۸۶). چون این سه خلق و خو گسترده هستند، تفاوت های فردی موجود در رفتار را که به هر یک از ما امکان می‌دهند تا بی همتا باشیم، توجیه می‌کنند. علاوه بر این، این خلق و خوها در طول عمر ادامه می‌یابند، ‌بنابرین‏ یادگیری حاصل از تعاملهای محیطی و اجتماعی، تأثیر نسبتا جزئی بر آن ها دارد( همان منبع).

نظریه صفات:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...