دانلود پایان نامه و مقاله – ۲-۶-۲٫ نظریه های شناختی اختلال وسواسی- اجباری – 7 |
تکراری
آرامش
کاهش گذرای درماندگی
تقویت
شکل ۲-۱ چرخه معیوب اختلال وسواسی- اجباری ؛ بر گرفته از: پیاسنتینی و لنگلی (۲۰۰۴)
در دهه ۱۹۸۰، با انتشار اثر راچمن و هاجسون درباره وسواس، با عنوان، «وسواسها و اجبارها»، ناهماهنگیهایی در توضیح رفتاری وسواس رخ نمود. شواهد نشان میداد:
– اغلب وسواسهای ناشی از یادگیری آسیبزا نیستند.
– ممکن است چندین وسواس هم زمان با هم رخ دهند.
– ممکن است محتوا و کانون وسواسها دائماً تغییر کند.
در بعضی موارد اجبارها ناآرامی ذهنی ناشی از وسواس را کم نمیکنند و حتی ممکن است بر آن بیفزایند.
عواملی مانند حضور درمانگر می تواند تجربه بیمار از وسواس را تغییر دهد. توزیع محتوای وسواسها غیر تصادفی است. برخلاف آنچه تصور می شود، شدت وسواسهای بدون اجبار آشکار، بیشتر از وسواسهای همراه با اجبار است. به سختی میتوان این ویژگیهای وسواس را با مدل رفتاری متداول این اختلال تطبیق داد. وجود این کاستیها و همچنین حضور ناآشکار شناختارهای ناکارآمد در وسواس، به این نتیجه انجامید که پدیده های وسواسی را نمی توان به طور کامل با نظریه رفتاری توضیح داد و در نتیجه، جنبه های شناختی در نظریات و، پژوهشهای مربوط به وسواس بیشتر مورد توجه قرار گرفت (رکتور و بک، ۲۰۰۱؛ کلارک، ۲۰۰۴، کلارک و پردون، ۲۰۰۴).
۲-۶-۲٫ نظریه های شناختی اختلال وسواسی- اجباری
در رفتار درمانی، عوامل شناختی دخیل در وسواس مستقیماً هدف درمان قرار نمیگیرند، اما به دلیل اینکه افکار مزاحم و درمانده کننده، و باورها و فرضهای همراه این افکار در تظاهر وسواس نقش برجستهای دارند، درمانگران به این نتیجه رسیدند که شناخت درمانی وسواس برای کاهش وسواسها و اجبارها، از طریق درمان مستقیم و صریح باورهای ناکارآمد و ارزیابیهای منفی دخیل در ایجاد نشانه های این اختلال شکل گرفت. نظریه شناختی- رفتاری وسواس مبتنی بر این اندیشه است که افکار وسواسی ریشه در افکار مزاحمی دارند که در افراد بهنجار هم دیده میشوند و از نظر کیفی با آن ها متفاوت نیستند. افکار مزاحم (که از نظر محتوا از وسواسهای بیمارگون قابل افتراق نیستند) تقریباً در ۹۰ درصد از جمعیت عمومی روی می دهند (سالکوویس و هریسون[۸۹]، ۱۹۸۴). بر اساس نظریه شناختی، تفاوت اساسی بین افکار مزاحم بهنجار و وسواسها در معنایی است که افراد وسواسی به افکار مزاحم خود می دهند. بیماران وسواسی این افکار را نشانهای از آسیب احتمالی میبینند که ممکن است به خودشان یا دیگران برسد و نیز فکر میکنند که آنان ممکن است در قبال این آسیب (یا پیشگیری از آن) مسئول باشند (رکتور و بک، ۲۰۰۱). به علاوه، وجود سویمندیهای فرد ویژه در پردازش اطلاعات مرتبط با تهدید در اختلالهای اضطرابی نشان داده شده است و مطالعات متعددی رمزگذاری ترجیحی اطلاعات هماهنگ با نگرانیهای بیمار درباره موقعیت (مثل حساسیت بیش از حد به نشانه های تهدید) را مطرح کرده اند (کلارک، ۲۰۰۴).
اولین بار نظریه شناختی مکفال و والرشیم[۹۰] (۱۹۷۹) درباره وسواس مورد توجه قرار گرفت. در این نظریه، وسواس به دنبال ارزیابی اولیه تهدید (که در آن احتمال وقوع و شدت عواقب منفی همراه با رویدادهای ناخوشایند را بیش از اندازه برآورد می کند) ایجاد می شود. اجبارها، آیینها و رفتارهای وسواسی جادویی به عنوان موثرترین راه برای کاهش این تهدید ادراک شده و به علت ناتوانی برای مقابله با آن ها ایجاد میشوند (کلارک، ۲۰۰۴).
۲-۶-۲-۱٫ نظریه شناختی سالکوسکیس
سالکوسکیس اولین مدل رفتاری- شناختی جامع درباره اختلال وسواسی- اجباری را ، مطرح کردهاست (سالکوسکیس و وارویک[۹۱]، ۱۹۸۵). سالکوسکیس معتقد است زمانی که افکار مزاحم، عقاید ناکارآمد درباره میزان مسئولیت فرد در قبال سلامتی خود و دیگران را فعال میسازد شدت و فراوانی آنها افزایش مییابد. او معتقد است این عقاید نقش مهمی در افزایش مسائل وسواسی دارند، زیرا سبب به وجود آمدن پیش بینیهای منفی درباره افکار (مانند داشتن چنین افکاری بدین معنا است که من میخواهم آنها را انجام دهم) و در پی آن سبب پیدایش این باور می شود که فرد باید برای جلوگیری از این اعمال، در رابطه با افکارش کاری کند (فعالیتهای خنثیساز مانند بازداری، جستجوی ایمنی، اجتناب و اعمال اجباری). از طرف دیگر فعالیتهای خنثیساز خود سبب ثبات عقاید ناکارآمد و سبب بروز بیشتر افکار مزاحم میشوند و رد افکاری که مورد غفلت قرار گرفته بودند دوباره پیگیری شده و مورد توجه قرار می گیرند و در نتیجه آن، فراوانی قبلی این افکار افزایش مییابد، افزایش این افکار نیز خود به عنوان مدرکی دال بر مهم و با اهمیت بودن این افکار و اینکه بایستی به آن ها توجه کرد در نظر گرفته میشوند.
بازداری افکار راهبرد مقابلهای مسئله ساز در این رابطه در نظر گرفته می شود. بر اساس تحقیق وگنر و زناکس[۹۲] (۱۹۹۴)، بازداری فکر به طور متناقض موجب افزایش افکار مزاحم می شود. پیدایش مجدد این افکار شاید به دلیل کاهش حالات خلقی باشد، که موجب آسیبپذیری کنترل فکر و افزایش پیش بینیهای منفی می شود. اگر افکار منفی که به این طریق برانگیخته میشوند دارای محتوایی غیر از مسئولیت پذیری باشند تبدیل به وسواس نمیشوند، گرچه شاید موجب پیدایش اضطراب کلی یا خلق افسرده گردند. بنابرین به اعتقاد سالکوسکیس بیش ارزیابی عقاید مرتبط با مسئولیت پذیری برای پیدایش افکار وسواسی، لازم و احتمالاً کافی میباشد. این احساس مسئولیت افراطی می تواند اشکال متفاوتی داشته باشد، و می تواند گسترده، شدید، شخصی و منحصر به فرد باشد.
تجارب اولیه و زمینه سازOCD
رویدادهای فعال ساز
فرضیات ناکارآمد
افکار مزاحم، تصورات و تکانه ها
شکل ۲-۲ مدل شناختی سالکوسکیس به نقل از سالکوسکیس و همکاران(۲۰۰۰)
۲-۶-۲-۲٫ نظریه شناختی راچمن
در این نظریه چنین تصور می شود که وسواسها از سوء تعبیر فاجعهآمیز افکار مزاحم فرد ناشی میشوند. لذا وسواسها تا زمانی که این سوء تعبیرها ادامه دارند، تداوم مییابند (راچمن، ۱۹۹۷). بر اساس این نظریه، نخست رابطه و پیوند کارکردی بین شناخت و اضطراب نشان داده شده است (اهلرس[۹۳]، ۱۹۹۳). دوم، بیماران اهمیت اغراقآمیزی به این افکار نسبت داده، آن ها را وحشتناک، تهدید کننده و خطرناک در نظر می گیرند (فروستون، لادوسر، تیبدو و گاگنون[۹۴]، ۱۹۹۳) در این نظریه به محتوای وسواسها توجه بیشتری شده است. وسواس منجر به توصیفها و متعاقب آن یک سری تفسیرهایی از این توصیفها می شود. تفسیرهای انجام گرفته باعث ترس و آشفتگی شده و اینها سبب بروز پیامدهایی مثل خنثیسازی یا اجتناب رفتاری می شود، و این پیامدها باعث تقویت وسواسها میشوند. تلاش برای خنثیسازی در این مدل اهمیت خاصی دارد. هرچه اجبارها و خنثیسازیها موفقیتآمیزتر باشند، یعنی در کاهش اضطراب و ناراحتی بیمار موثرتر باشند تمایل به اعمال اجباری افزایش خواهد یافت (راچمن، شفران، میشل، ترنت، تیچمن[۹۵]، ۱۹۹۶).
سوم، سوگیریهای شناختی خاصی در بیماران مبتلا به اختلال وسواسی- اجباری وجود دارد.
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 12:00:00 ب.ظ ]
|