(فردوسی،۱۳۸۷: ۲۹۲)
وقتی سودابه، سیاوش را به شبستان دعوت می کند، با خردمندی گرفتار حیلهی او نمی شودو میگوید:
بـــدو گفـــت مــــرد شبســـتان نـــیم مجــویم کــه بــا بــند و دســتان نــیم
(همان:۲۹۲)
امّا سودابه به این راحتّی مأیوس نمیشود و با مکر و ترفند، شاه را قانع میکند که، خواهران سیاوش برای دیدن او بی قرارند وگریه وزاری آنان را برای دیدن برادرشان سیاوش بهانه میکند میگوید:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

فــرستــش بـه ســوی شبستان خـــویش بَــرِ خــواهــران و فغستــان خــویـش
(همان:۲۹۲)
وکاوس به سیاوش می گوید:
سپهبــد، سیــاوش را خـوانـــد و گفـت: کــه خــونِ رگ و مِهــر، نتــوان نهفت
پــس پــردهی مــن تـو را خــواهر است چــوســودابه،خـود مهـربان مـادر است
تــو را پــاک ‏یــزدان چنــان آفـــریــــد کــه مهـر آورد، بــر تـو هـرکِت بـدیـد
(همان:۲۹۲)
سیاوش وقتی این گفتار شاه راشنید،خیره به او نگاه کرد،با خود میاندیشد تا گمان بد را ازدل بیرون کند وفکر میکند پدرش اورا میآزماید.در همین جا خردورزی سیاوش آشکار میگردد:‏
سیـــاوش چـــو بشنیــد گفتــار شـتــاه همــی کــرد خیـــره بــدو در نگــــاه
زمـانــی همــی بــا دل انـدیشــه کـــرد بکـوشیـد تــا دل بشــویــد ز گـــــرد
گمانــی چنـــان بـــرد کــــو را پــــدر پــژوهـد همـی تــا چــه دارد بــه سـر
(فردوسی،۱۳۸۷: ۲۹۲)
سیاوش میداند که پدرش بسیار آگاه وهوشیارونیز بدگمان است. به این خاطر به پدر میگوید:
مــــرا مـــوبــدان سـاز ســوی بخـردان بـــزرگـــان و کــــارآزمـــــوده ردان
دگــــرنــــیزه وگـــرز و تیــر و کمــان کـــه چـــون پیچـم اندر صف بـدگمان
دگـــرگـــاه شـــاهـــان و آییـــن بـــار دگـــر بـــزم و رزم ومــی و میــگسـار
(فردوسی،۱۳۸۷: ۲۹۳)
امّا ناگزیر است که فرمان شاه را اجراکند؛ بدین خاطر بسیار ناراحت و پریشان به خود می‏پیچدو پاکی وعاقبت‏اندیشی را از همین آغاز،درپیش می‏گیرد:
کـــه گــر مـــن شـوم در شبستــان اوی ز ســودابــه یــابــم بســی گفتــگوی
(همان:۲۹۲)
سیاوش دوست ندارد به شبستان برود امّا دربرابر فرمان شاه باید مطیع بود. وی پس ازاندیشه و تدبیر و درنگ در این امر و نتایج و پیامدهای رفتن به شبستان و هم سخن شدن با سودابه نیرنگ‏باز، پاسخ پدر را این‏گونه می‏دهد:
چـــه آمـــوزم انـــدر شبستـــان شـــاه بـــه دانــش زنــان کـــی نمـاینـد راه
گــرایــدونـک فـــرمـان شــاه ایـن بـود ورا پیـــش مـــن رفتــن آییــن بــود
(همان:۲۹۳)
سیاوش وقتی به دستور پدر به شبستان می‏رود، سودابه که اندیشه ناروای خود را در پس چهرهی مادری مهربان پنهان کرده است، نخستین کام خود را از راه شهوت برمی‏گیرد و سیاوش خردمند از همین جا داستان را تا آخرش می‏خواند و حساب کار را می‏کند. (ر.ک.،اسلامیندوشن: ۱۶۲)و(ر.ک.،فولادی،۱۳۷۹: ۱۲۹)
همــی چشــم و رویـش ببـوسیــد دیــر نیــامــد ز دیـــدار آن شـــاه سیـــر
سیــاوش بــدانست کــان مهــر چیـست چنــان دوستــی نــز ره ایـــزدیست
بــه نــزدیــک خــواهـر خــرامیــد زود کــه آن جـایگــه کـــار نــاســاز بـود
(همان:۲۹۴)
سیاوش چون کار را در آن جایگاه ناساز یافت، زود به نزد خواهرانش خرامید تا مبادا آبروی خود و پدرش بریزد، این امر، ژرف‏اندیشی وخردمندی سیاوش را میرساند. فولادی نیز داستان را این گونه گزارش میکند: «بار دوم که سیاوش به اجبار به شبستان می‏رود، سودابه ای که مهری به ظاهر مادری، امّا «نَز ره ایزدی» با سیاوش دارد، حرف دل خود را با نیرنگ تمام به سیاوش می‏گوید و کام گناه آلود دیگری از سیاوش برمی‏گیرد؛ ولی سیاوشِ پاک و پرشرم از این کار «رخانش از شرم چون خون می‏شود» و از «کیهان‏خدیو» یاری می‏جوید که او را از شرّ سودابهی بی‏شرم دور دارد».(فولادی،۱۳۷۹: ۱۳۰)
سعیدحمیدیان درخصوص پاکی اندیشه وخردمندی سیاوش در مواجهه با این اتّفاق میگوید:«هنگامیکه سودابه اورا در برمیگیرد وجامه چاک میدهدواز اوکام میطلبد وی که خیانت به پدر را روا نمیداند همچنان ازخدعهگری سودابه وتسلیم کاوس دربرابر اوآگاه است، ولی راه نرمی و مدارا بر میگزیند؛ در حالیکه همان وقت میتوانست نزد کاوس رود و با مطلع کردنش از قضایا دست پیش رابگیرد.به زن
میگوید، بیامیخت با جان تو مهرمن و :
تـــو ایـن راز مگشـای و بـا کـس مگـوی مــرا جــز نهفتــن همـــان نیسـت روی
(فردوسی،۱۳۸۷ :۲۹۸)
امّا زیرکانه به او یادآور میشود:
ســــر بـــانــوانـی و هــــم مهتــــری مـــن ایــدون گمـانـم کــه تــو مـادری
(فردوسی،۱۳۸۷ :۲۹۸)
بدین سان باسخنی دوپهلو هم میگوید تو برای من حکم مادر را داری وهم بدین وسیله مادربودن سودابه را که منافی با این گونه هوسهای ممنوع است به اویادآور میشود.»(حمیدیان،۱۳۸۷: ۲۸۶)
پس سیاوش به سودابه وعده میدهد که اگردخترش بزرگ شد، اورا به زنی بگیرد، آنگاه از او میخواهد که این راز درمیان آن دو بماند وهدف او از این همه کوتاه آمدن دربرابر این عجوزهی بیحیا این بود که کاوس خود در پایان کار متوجه شود واو از شبستان بیرون میرود وچیزی به پدر نمیگوید. امّا سودابه سیاوش را رها نکرد، وحتّی کار تا جایی پیش رفت که اورا تهدید کرد. (ر.ک.،اسلامیندوشن:۱۳۸۷: ۱۶۳ و ۱۶۲)
وگــر ســـر بپیچـــی ز فـــرمــان مــن نیــایــد دلـت ســـوی درمـــان مــــن
کنــم بــرتـــو مــن پــادشـاهــی تبــاه شـــود تیــره بـرچشم تــو هــور و مـاه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...