خانم «بهجت صدر» که تا آخرین روزهای زندگی فروغ، یکی از نزدیکترین دوستان او بود، در هنرستان، معلم نقاشی اش بود. فروغ مدتی نیز نزد «پتگر» نقاش معروف فنون نقاشی را آموخت. لیکن بزودی از نقاشی مدرسه ای دور شد و به جوهر نقاشی روزگار ما دست یافت. نقاشی را خیلی خوب وراحت می فهمید وحس می کرد. رنگ را بسیار خوب می شناخت و مخصوصا در طراحی چیره دست بود. رنگ وبوم خرید و دو تابلو رنگ وروغن کشید که یکی از آنها پرتره ای است از «حسین» کودک یک مادر جذامی که فروغ او را از تبریز به همراه خویش آورده بود و بزرگش می کرد.
خیلی زود ازدواج کرد وخیلی زود از همسرش جدا شد. محیط بیداد آلوده خانه شوهر برایش قفس بود و فروغ تاب قفس ومحبس را نداشت. از ازدواج خود پسری بنام «کامیار» داشت که اورا از دیدار مادرش محروم ساخته بودند و مادرش را از دیدار وی. فروغ سخت نگران داوری پسرش درباره خودش بود. همیشه می گفت:"کامی یک روز بزرگ خواهد شد ومرا چنان که هستم خواهد شناخت، نه آنطور که درباره من به او تلقین می کنند و معصومیت او را تفتیش های بیمارانه خود آلوده می سازند".

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

و شاید مرگش، پسرش را وادار کند که در داوری عادلانه و مستقل خود درباره مادر خویش شتاب کند.
سیزده، چهارده ساله بود که شعر گفتن را آغاز کرد. غزل می گفت: خودش در مصاحبه ای گفته است:"وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم، خیلی غزل می ساختم. وهیچ وقت هم آنها را چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه می کنم با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم می آید بخودم می گویم:-خوب خانم، کمپلکس غزلسرائی آخر ترا هم گرفت".
هفده ساله بود که نخستین مجموعه اشعار خویش را به نام «اسیر» چاپ کرد. (سال ۱۳۳۱) این کتاب سه سال بعد دوباره چاپ شد. بیست و یک ساله بود که دومین مجموعه اشعارش با نام «دیوار» چاپ شد.اینک فروغ زنی بود تنها، آری تنها، در برابر مردمانی که کمین کرده بودند تا با باختن بر فروغ خود را به شهرتی برسانند…سالهایی که هنوزازآزادی زن حرفی در میان نبود، لیکن فروغ بیست و یک ساله در برابرهمه ناسزاها و طعن و لعن ها چنان رفتار کرد که در خور زنی آزاد وآزاده است. گاهی تا اوج ناامیدی سفر می کند. لیکن دیگر درباره امید و شهامت درونی و ذاتی خویش را باز می یافت. بر سر پای خویش می ایستاد. تمسخرکنندگان خویش را به استهزا می نگریست و باز شعر می نوشت و باز شعر می گفت.
در سال ۱۳۳۶ هنگامی که بیست و دو سال بیشتر نداشت، سومین مجموعه اشعار خویش را به نام «عصیان» منتشر ساخت. اینک پای در راهی گذاشته بود که دیگر بازگشتی نداشت. می بایست پیش می رفت، زیرا تقدیر هنری، او را به سوی خویش فرا می خواند.
در شهریور ۱۳۳۷ هنگامی که بیست وسه سال داشت، به کارهای سینمائی نزدیک شد، و هنر وسینما در زندگی او جایی گرامی یافت. در زمانی بس کوتاه بر تکنیک سینما مسلط شد. کار هنری برایش تفنن و سرگرمی نبود، بلکه در کار خویش بسیار کوشنده و کوشا بود. در کار نه تنها صمیمیت، بلکه نظم و انظباطی کم نظیر داشت. به مطالعه اهمیت می داد و مدام کتاب می خواند. خودش در مصاحبه ای گفته بود:"من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است، اما محتوی شعر من سی ساله نیست. جوانتر است. این بزرگترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همینطور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام، و نتیجه اش این است که دیر بیدار شده ام …"(جلالی :۱۳۷۷ ،۴۱ ،۱۰ )
در سال ۱۳۳۸ برای نخستین بار به انگلستان سفر کرد تا در مانور تشکیلاتی تهیه فیلم بررسی و مطالعه کند. وقتی از سفر بازگشت نخستین کوششهای خویش را برای فیلمبرداری آغاز کرد، و برای تهیه مقدمات ساختن چند فیلم مستند بکار پرداخت و سفری نیز به خوزستان رفت.
در سال ۱۳۳۹ موسسه فیلم ملی کانادا از «گلستان فیلم» خواست که درباره مراسم خواستگاری در ایران فیلم کوتاهی بسازد. فروغ در این فیلم بازی کرد و خود در تهیه آن بس یاری نمود.
در سال ۱۳۴۰ قسمت دوم فیلم زیبای «آب و گرما» را در گلستان فیلم تهیه کرد و در این قسمت فیلم، گرمای گیج محیط انسانی – صنعتی آبادان، ونه محیط جغرافیایی آن، با چه قدرتی بیان شده است. در همین سال (۱۳۴۰) در تهیه صدای فیلم «موج و مرجان وخارا» گلستان را یاری کرد. آنگاه برای دومین بار به انگلستان رفت تا درمورد تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی از سفر بازگشت شخصا برای صفحه نیازمندیهای روزنامه کیهان یک فیلم یک دقیقه ای ساخت که در نوع خود اثری شایسته تحسین بود.
بهار سال ۱۳۴۱ به تبریز سفر کرد تا در مورد تهیه یک فیلم درباره جذام و جذامیها مطالعه کند. تابستان همان سال در تهیه فیلم «دریا» گلستان را یاری کرد و خود نیز در این فیلم بازی کرد. این فیلم را «گلستان» از روی داستان «چرا دریا طوفانی شده بود؟» نوشته «صادق چوبک» می ساخت که متاسفانه ناتمام ماند.. در پاییز همان سال فروغ همراه سه تن دیگربه تبریز رفت و دوازده روز آنجا ماند و فیلم «خانه سیاه است» را از زندگی جذامیها ساخت. برای ساختن این فیلم از هیچ کوششی دریغ نکرد.
در همان سال ۱۳۴۱ فیلم مستندی برای موسسه «کیهان» ساخت که تم اصلی آن نشان دادن این مسئله بود که یک روزنامه چطور تهیه می شود.
وآنگاه فروغ، شاعر و هنرمند وجوینده خستگی ناپذیر، به تئاتر روی آورد. در پائیز سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر «پیراندللو» نویسنده مشهور ایتالیایی بازی کرد، این نمایشنامه را «پری صابری» کارگردانی می کرد. در همان دوران کتاب «اسیر» او برای سومین بار چاپ شد. در زمستان ۴۲ فیلم «خانه سیاه است» از فستیوال «اوبرهاوزن» جایزه بهترین فیلم مستند را بدست آورد، افتخاری بزرگ بود برای یک زن ایرانی. لیکن فروغ در جستجوی افتخارات رسمی نبود و خود در مصاحبه ای درباره این جایزه گفت:
“این جایزه برایم بی تفاوت بود. من لذتی را که باید می بردم از کار برده بودم، ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چهمعنی دارد؟ جایزه هم عروسک است…"(همان)
در زمستان ۱۳۴۳ چهارمین مجموعه شعر فروغ فرخزاد با نام «تولدی دیگر» چاپ شد، واین خود شاعر بود که براستی دیگر باره تولد می یافت در هیأت یک شاعر جهانی که شعرش از مرزهای بومی سرزمین خویش و زبان مادری خویش گذشته است. «تولدی دیگر» حادثه ای فراموش ناشدنی بود در تاریخ شعر معاصر ما و در تاریخ ادبیات ما. خود فروغ این کتاب را بیشتر از کتابهای دیگرش دوست می داشت. وی درباره این کتاب می گوید:"من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم. دوره این اعتقاد هم خیلی کوتاه است. بعد زده می شوم و همه چیز به نظرم ساده لوحانه می آید. من از کتاب «تولدی دیگر» ماه ها است که جدا شده ام. با این وجود فکر می کنم که از آخرین قسمت شعر «تولدی دیگر» می شود شروع کرد…”
و آخرین قسمت شعر تولدی دیگر که آخرین شعر این کتاب نیز هست اینچنین است:
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
در بهار ۱۳۴۳ فروغ، در اتمام فیلم «خشت و آینه» اثر ابراهیم گلستان او را یاری کرد. تابستان همان سال به آلمان وایتالیا و فرانسه سفر کرد. فروغ زبان ایتالیائی و آلمانی را طی اقامت چند ماهه خود در اولین سفرش به این دو کشور – که در سال ۱۳۳۶ بود- فرا گرفته بود و این دو زبان را به خوبی حرف می زد.زبان فرانسه را هم بقدر احتیاج حرف می زد، ولی با تحصیل مرتب و متودیک زبان انگلیس در چهار سال اخیر، این زبان را، هم در حرف زدن و هم در نوشتن و ترجمه کردن، خوب فرا گرفته بود.
در تابستان ۱۳۴۳ «برگزیده اشعار» او چاپ شد. در سال ۱۳۴۴ سازمان یونسکو یک فیلم نیم ساعته از زندگی فروغ تهیه کرد، به پاس شعر و هنر او که اینک در یک سطح جهانی قرار گرفته بود. در همان سال «برناردو-برتولوجی» یکی از کارگردانهای موج نو ایتالیا نیز به تهران آمد و یک فیلم یک ربع ساعته از زندگی فروغ ساخت.
در سال ۱۳۴۵ فروغ یک بار دیگر به ایتالیا سفر کرد و در دومین فستیوال فیلم «مولف» در شهر «پزارو» شرکت نمود. درهمین سال از کشور سوئد به او پیشنهاد کردند که برای ساخت فیلم سفری به آنجا داشته باشد که با موافقت وی انجام گرفت. در همین سال از چهار کشور آلمان، سوئد، انگلستان و فرانسه به فروغ پیشنهاد شد که اجازه دهد اشعارش راترجمه و چاپ کنند…(هفته نامه زن روز -۱۶ اسفند ۱۳۴۵. به نقل از دکتر جلالی)
فروغ با پشت سر گذاشتن دوران عصیان، اکنون زنی سی ساله است. آن روزهای دل سپردن به دلبستگی و دیوانه وار دوست داشتن اکنون سپری شده است و او زنی تنهاست.
آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید، پوسیدند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پرهیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ می زد، آه
اکنون زنی تنهاست «آن روزها»
آن روزها رفته اند واو مانده است و تنهایی
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
وناتوانی این دستهای سیمانی
«ایمان بیاوریم…»
وسرانجام در آستانه سی دوساله شدن می اندیشید:"خوشحا لم که موهایم سفید شده و پیشانیم خط افتاده و میان ابروهایم دو تا چین بزرگ در پوستم نشسته ام.خوشحالم که دیگر خیالباف و رویایی نیستم. دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود، هرچند سی دوساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاشتن و به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کرده ام."(جلالی:۱۳۷۷،۶۲)
اما احساس تنهایی و بیهودگی جان او را پر می کند، پس رجعت می کند به خاطرات زندگی لبریزاز نعل های خوشبختی
و سرود ظرفهای مسین، آنگاه به پیشرفت نیندیشیدن و به نومیدی خود معتاد گشتن که هر دم فرو رفتن را در یاد او زنده می کند:
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پرآتش- ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...