۱٫ اضطراب مرگ غارتگر[۱۶۵]: این نوع از اضطراب یکی از اساسی­ترین و ابتدایی­ترین نظریات ژنتیک فلسفی است که در آن ارگان های تک سلولی دریافت­کننده­هایی دارند که مراحلی را در جهت تکامل می­پیمایند تا به خطرات بیرونی عکس العمل نشان داده و همیشه دارای ارگان­هایی حمایتی باشند و همچنین دارای مکانیزم های پاسخگو هستند که طراحی شده تا در صورت حملات یا خطرات شیمیایی و فیزیکی باعث بقا و ادامه زندگی گردد. در انسان ها این نوع اضطراب مرگ ناشی از انواع موقعیت­های خطرناک می‌باشد که باعث می شود شخص ریسک کند یا زندگیش را به خطر بیاندازد. این آسیب دیدگی­ها ممکن است روانی یا جسمانی باشد. اضطراب مرگ غارتگر باعث حرکت یک شخص به سوی منابع تطبیق دهنده و کشیده شدن وی به سوی تلاش فعالانه برای مبارزه با خطر یا تلاش­هایی برای فرار از موقعیت­های خطرناک می­گردد.این عکس العمل­ها همچنین ممکن است شکل ذهنی یا فیزیکی داشته باشد و شامل هر نوع مرحله تطبیق آگاهانه یا ناآگاهانه باشد.

۲٫ اضطراب مرگ وجودی: قوی­ترین نوع اضطراب است و فعالیت آن بر پایه انسان و دانسته ­های آگاهانه و سریع او و پیش ­بینی اجتناب­ناپذیر از مرگ است. این اضطراب و انتظاری که برمی­انگیزد، نتیجه استفاده از زبان است که شخص را به سوی دانسته ­های محدودی که نشانگر تفاوت میان خود و اطرافیانش است، می­کشاند. این نوعی احساس هویت انسانی و توانایی پیش ­بینی کردن آینده ‌می‌باشد. انسان­ها در برابر این نوع از اضطراب مرگ که توسط یک صف عریضی از مکانیزم­ های ذهنی و فعالیت­های فیزیکی تاثیر می­پذیرد، از خود دفاع ‌می‌کنند. آن­ها این طریقه مقابله را با انکار مرگ انجام می­ دهند. گرچه استفاده محدود از روش انکار و تکذیب مناسب است اما استفاده بیش از حد این روش ثابت می­ کند که این رفتار بسیار احساسی است. ‌بنابرین‏ انکار مرگ و پاک کردن حقیقت وجودی مرگ از طریق دفاع ذهنی و وابسته به ادراک انجام می­ شود. عدم آگاهی از حوادث جسمی و انواع نشانه­ های تهدید کننده سلامت جسمی، زمینه ­های خشونت، جنبه­ های روانی و انجام اعمال مجرمانه با دیگران همگی وسایلی برای رد کردن آسیب­پذیری شخصی است و اینکه انسان به دنبال خلق و ایجاد خیالات خام و بی­پایه است تا بدان وسیله نشان دهد که قدرت مبارزه با مرگ را دارد که چنین نیست.

۳٫ اضطراب مرگ تهاجمی[۱۶۶]: در این نوع از اضطراب مرگ که همیشه انسانی و مربوط به موجودات متفکر ‌می‌باشد. در اینجا اضطراب مرگ زمانی به وجود می ­آید که فرد به دیگران به طریق جسمانی یا روحی و روانی لطمه وارد کند و این عمل باعث تحریک قوه انکار می­ شود. تاثیرات این نوع اضطراب بیشتر ناآگاهانه است تا اینکه آگاهانه باشد. اولین پاسخ ‌به این نوع از اضطراب این است که ارتکاب گناه آگاهانه یا ناآگاهانه در جواب باعث انواع اعمال و تصمیمات خودتنبیهی از سوی گناهکار می­ شود. یعنی شخصی مرتکب تصمیم به تنبیه شخصی خود برای ارتکاب گناه خود می­گردد، تا خود را از عذاب وجدان رها سازد. شخصی که به دیگران لطمه وارد کرده به اعمالی دست می­زند که شخصی که از اعماق قلب از او ناراحت است او را ببخشد. در نتیجه شخص آسیب­رسان به طور ناآگاهانه تصمیم به آسیب رساندن به خود ‌می‌گیرد که این عمل کاملاً نادانسته است و او در این زمان نمی­داند که عملش آسیب رساندن به خود است. یکی از مکانیزم­ های اساسی که انسان­ها با آن سر و کار دارند با اضطراب مرگ از نوع دوم مرتبط است. هنوز عامل تحریک شونده باقی است و انکار آن به هزاران شکل است. ‌بنابرین‏ انکار به صورت رفتارهای متعددی انجام می­ شود مانند قانون­شکنی و شکستن حد و مرزها، زورگویی به دیگران، تلاش برای به دست آوردن ثروت یا قدرت. این اعمال اغلب توسط جراحات و لطمات مرگ­آور فعال می­شوند و حال آنکه این اعمال ممکن است انسان را به سوی اعمال سودمندی رهبری نماید و برخی موارد اندکی ممکن است در کوتاه مدت و یا بلند مدت باعث ایجاد خسارات به خود و دیگران گردد. یافتن ریشه این رفتارها، توسط بنیان گذاران تکذیب و انکار بنا شده است و شامل تشدید و افزایش دفاعیات مبنی بر انکار می­ شود. انسان ها از مرگ می­هراسند و نمی­خواهند حقایق را ‌در مورد مرگ درک کنند (به نقل از جثیره، ۱۳۸۴).

۲-۴-۶- دیدگاه­ های نظری مربوط به مرگ

۲-۴-۶-۱- روانکاوی

در میان شاخه های مختلف روانشناسی، مکتب روانکاوی[۱۶۷] بیش از همه در تبیین مرگ کوشیده است. فرضیه فروید درباره غریزه مرگ مهمترین مشارکتی است که روانکاوی ‌در مورد شناخت مفهوم مرگ مبذول داشته است. وی اولین نظریه­پردازی است که اضطراب مرگ را مطرح نموده است. او از تجارب روان تحلیلی خود با بیماران دریافت که در برخی از افراد چیزی به عنوان ترس از مرگ وجود دارد. او عنوان نمود که به طور کلی هیچ کس مرگ خود را باور ندارد و همه افراد آن را به صورت ناخودآگاه نفی ‌می‌کنند. فروید در نهایت اضطراب مرگ را به عنوان نوعی نگرانی نوروتیک در رابطه با مرگ کاهش داد که بکر[۱۶۸] (۱۹۷۳) به چالش جدی با آن پرداخت. او اصطلاح انکار مرگ را به کار برد و عنوان کرد که نه تنها اضطراب مرگ امری حقیقی و واقعی است بلکه خود منبع بسیاری از ترس­ها و نگرانی­های فرد در زندگی می­گردد (دسپلدر و استریک لند[۱۶۹]، ۲۰۰۵). واژه­ای که فروید از آن به منظور نامگذاری غریزه مرگ استفاده کرد یعنی تاناتوس، در اساطیر یونان باستان به فرشته مذکر بالداری گفته می­شد که مجسم کننده مرگ بود. نیروی غریزه مرگ یا مرگ­مایه، متوجه تخریب یا به پایان رساندن حیات است. فروید معتقد بود که تمام رفتارهای انسان از بازی پیچیده این غریزه با غریزه زندگی (اروس[۱۷۰]) یا عشق یا زیست­مایه و تنش و کشش دایمی میان آن­ها زاده می­ شود. فروید در کتاب فراسوی اصل لذت جویی می­گوید که در حیات ارگانیک، غریزه به معنی تمایلی ذاتی برای اعاده حالت اولیه چیزها و بازگشت به آن حالت است. اگر هدف حیات رسیدن به حالتی باشد که هرگز وجود نداشته است چنین هدفی با طبیعت قهقرایی و محافظه ­کارانه غرایز مغایرت پیدا می­ کند. به نظر فروید آنچه حیات می­خواهد و باید به آن نایل شود، بازگشت به نقطه­ای است که هستی زنده از آنجا عزیمت کرده، یعنی بازگشت به طبیعت غیر ارگانیک و فاقد حیاتی که قبل از ارگانیسم زنده وجود داشته است. فروید به خاطر همین بازگشت به حیات غیرارگانیک معتقد بود که هدف زندگی، مرگ است. هرچند که در ابتدا نیروی لیبیدویی حافظ حیات بر غرایز ویرانگر مرگ غلبه دارد (دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵).

۲-۴-۶-۲- وجودگرایی

در تمام طول تاریخ فلسفه، مشکل ‌می‌توان جنبش فکری را یافت که به اندازه وجودگرایی[۱۷۱] تا این حد با مسئله مرگ اشتغال و رویارویی داشته باشد. در این مکتب نقطه مرکزی زندگی انسان است. این مکتب فکری نخستین تظاهرات بارز خود را در اندیشه­ های کی­یرکیگارد[۱۷۲] (به نقل از دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵) فیلسوف دانمارکی نشان داد. او از اضطراب وجودی[۱۷۳]، که ناشی از آگاهی از بودن و نبودن است، سخن به میان ‌می‌آورد. کی­یرکیگارد ناامیدی بشر را ناخوشی تا سرحد مرگ می‌خواند و می­گفت هرگز احساس یاس[۱۷۴] نکردن بزرگترین بدبختی است و درک یاس موهبتی حقیقی از جانب خداوند است، هرچند که این ناخوشی در صورتی که کسی نخواهد از آن شفا یابد، ‌خطرناک‌ترین بیماری­هاست.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...