ارزشها اموری میباشند که متعلق به انسان هستند و در هر مکتبی تعریف ارزشها بر اساس تعریفی کهاز انسان داده میشود استوار است. بنابراین برای توضیح مبنای ارزش شناختی در اسلام گریزی به تعریف انسان در این مکتب میزنیم. در اسلام انسان موجودی است که دارای دوبعد روح و جسم (معنوی و مادی) است و در این میان روح از اهمیت بالاتری برخوردار است و جسم باید چون مرکبی باشد که افسارش به دست روح است. در واقع ارضای بسیاری از نیازهایی که جنبۀ مادی و جسمانی دارند برای رسیدن به هدفی بالاتر است که عبارت است از رشد روحی که جنبۀ اصلی وجود آدمی است. از طرفی نیز محدود نمودن و در قید و بند قرار دادن امیال انسان با هدف ارضای متعادل آنها نیز برای وسعت یافتن روح لازم و ضروری است. بر این اساس میتوان به این نتیجه رسید که انسان در اسلام موجودی است که با قید و بندها و محدودیتهایی که در راستای رشد اوست سرو کار دارد و این قید و بندها و در واقع بایدها و نبایدها در قالب دین به انسان عرضه شده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بنابراین ارزشها در اسلام همگی بر مبنای تعریفی است که از انسان به عنوان موجودی دو بعدی (متشکل از روح و جسم) ارائه شده است، تبیین میشوند.
۴-۳-۱-۳-۱- اصول عملی برآمده از مبنای ارزششناختی « محوریت بعد معنوی وجود انسان»
الف- محوریت آزادی درونی
در اسلام همۀ آزادیهای انسان، برای دستیابی به حیات مادی و معنوی شایستۀ اوست و به همین دلیل، وی نیازمند آزادی است و برای رسیدن به این آزادی، باید خود را از بند هوسها برهاند.در واقع روح انسان، وقتی زنده است که از بردگی شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوایش نباشد. اگر انسان بگوید «هر چه دوست دارم میکنم»، «هر کجا بخواهم می روم»، «هر چه دوست دارم میخورم»، «هرگونه میل دارم زندگی میکنم و هیچ قید و بندی ندارم» چنین شخصی، روح و جان خود را برده و اسیر شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زندهبهگور کرده است و در حقیقت، حیات انسانی خود را از دست داده و به تعبیر قرآن در زمرۀ مردگان درآمده است (جوادی آملی، ۱۳۸۹، ص ۴۳).بر این اساس یکی از اهداف فرد مسلمان در طول زندگی این میباشد که با مقابله با هوا و هوسهای نفسانی خویش به آزادی مورد نظر اسلام برسد چرا که درست است که آزادی بیرونی مقدمۀ آزادی درونی است اما این نوع آزادی همواره باید در راستای ایجاد آزادی درونی و معنوی انسان باشد؛ بنابراین مطالب اصل عملی «محوریت آزادی درونی» استنباط میشود.
ب- تساهل و مدارای نسبی
رشاد (۱۳۸۲، صص۱۵۹-۱۶۰) در رابطه با تساهل و مدارا در اسلام معتقد است اگر طرح و تبیین منطقی و علمی آراء و افکار مجاز نباشد، نوبت به گزینش نمیرسد، این فرایند خود، از راههای هدایت الهی است و اینگونه مواجه با رأی و سخنی نشانۀ خردمندی است؛ اما آنجا که به نام آزادی بینش و بیان، هرجومرج فکری و التقاط دینی صورت میبندد، اسلام مسلمانان را به شدّت از آن پرهیز میدهد؛ بنابراین آنجا که کسی با داشتن شأنیت و بدون قصد تخریب عقاید مردم، آرای علمی هرچند آشکارا ناسازگار با نظریات علمای دین را طرح کند، سنت سماحت جاری است، اما آنگاه که کسی بدون اتکا به منطق و مبنا و با انگیزۀویرانسازی ایمان وعقیدۀ مردم به شبهه پراکنی میپردازد مداهنه و سهلانگاری، بیپناهنهادن مؤمنان در مقابل سموم مهلک فکری است.
همچنین در اسلام بحث و گفت و گو پیرامون فرامین الهی – که بر پیامبران وحی شده است ــ ممنوع نیست و هر فردی میتواند با معتقدین آن به بحث و گفت و گو بنشیند تا حقانیت آن را بر مبنای اندیشه و تفکر، نه زور و اجبار بپذیرد و اگر هم کسی نخواست آن را بپذیرد هیچگاهنمیتوان او را وادار به پذیرش فرامین الهی کرد، اما نکته اینجا است که مخالف یک عقیدۀ حق مجاز نیست تا در یک جامعۀ دینی با تبلیغ خود به رد یا تضعیف آن بپردازد (نصری، ۱۳۷۷، ص ۲۰۹).همانگونه که پیشتر در مبانی نظری نیز بحث شد سیره پیامبر «صلیالله علیه و آله» و معصومین «علیهم السلام» سرشار از مواردی است که در زمینههای گوناگون و البته به جا اصل تساهل و مدارا را در امور مسلمین جاری مینمودند و در مواقعی نیز سرسختانه در مقابل برخی از عقاید و مسائل برآمده از آن میایستادند؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اسلام معتقد به وجود تساهل و مدرا است اما نه به صورت مطلق. بر این اساس اصل عملی «تساهل و مدارای نسبی» استنباط میشود.
ج- محوریت بایدها و نبایدهای فطری بر اساس آموزههای دین
اسلام انسان را موجودی معرفی میکنند که دارای فطرت است. فطرتی که در همۀ انسانها یکسان است و نقطۀ اشتراک میان آنهاست.
در این مکتب باید و نبایدهای اخلاقی کلی میباشند و ریشۀ کلی بودن آنها نیز نشأت یافته از فطرت دانسته میشود. به گونهای که هر آنچه با فطرت انسان هماهنگ و همسو باشد «بایدها» را تشکیل میدهد و هر آنچه با فطرت انسان ناسازگار و ناهمگون باشد «نبایدها» را تشکیل میدهد. بر این اساس است که در اسلام اعتقاد بر این است که انسان به اخلاق فاضله گرایش دارد و فطرت الهی منشأ گرایش به اخلاق است و بر اساس این نظر که فطرت امری همگانی است و در وجود همۀ انسانها نهاده شده است، میتوانیم نتیجه بگیریم که اخلاق در اعتقادات اسلامی، امری جاودانه و مشترک است و خود فرد و در واقع امیالش نمیتواند ملاک و معیار اخلاق قرار گیرد. در واقع اگر انسان بخواهد به کمال خود برسد برای او انتخاب گزینۀ رهنمودهای دین مفیدتر از هر راهی است. چراکه دین نیز هماهنگ بر فطرت انسان است و بایدها و نبایدهای آن باعث شکوفایی وجود انسانی و تعالی او میشود بنابراین علیرغم اینکه انسان به سمت بایدهای فطری گرایش دارد، باید نسبت به بایدها و نبایدهایی که از فطرت برمیخیزد معرفت کسب نماید (جوادی آملی، ۱۳۸۸، صص ۲۹-۳۰).از طرفی نیز یکی دیگر از منابع مهم معرفت در اسلام قرآن و در واقع وحی است که از مهمترینرسالاتهایش، تبیین انسان است که در پرتو آن انسان تکمیل و تربیت میشود چراکه در وجود انسان، دفینهها و گنجینههایی است که برخی مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخی مربوط به گرایشهای پاک و الهی انسان که انبیاء این استعدادهای علمی و عملی فطری را شکوفا میکنند. در حقیقت انبیاء انسان را با توجه دادن به درون خویش، به بازشناخت فطرت الهیشان سوق میدهد (جوادی آملی، ۱۳۸۹، ص ۲۷). بدین ترتیب اصل عملی«محوریت بایدها و نبایدهای فطری بر اساس آموزه های دین» استنباط میشود.
۴-۳-۱-۴- مبنای دینشناختی
تفوق دین بر عقل
بر این اساس زندگی انسان تنها و با وجود عقل و خرد انسانی به سرانجام نمیرسد و انسان را به سعادت و کمال متعالی انسان نمیرساند. بنابراین انسان باید از منبعی فراتر از خرد خویش که جامعیت دارد و همۀ ابعاد زندگی انسان را بر اساس شناخت دقیق نیازهای او در برمیگیرد و همچنین عاری از خطاست استفاده نماید و بر اساس آن زندگی کند تا به کمال متعالی که خداوند برای او در نظر گرفته است برسد.
۴-۳-۱-۴-۱- اصل عملی برآمدهاز مبنای دینشناختی «تفوق دین بر عقل»
دین روش کامل زندگی
از آنجایی که جهانبینی اسلامی توحیدی است روشی که برای زندگی توصیه میکند نیز متفاوت است. علامه طباطبایی (۱۳۸۸، صص ۳۰-۳۱) در رابطه با روش زندگی در جهانبینی توحیدی معتقدند کسانی که بدین گونه میاندیشند، روش زندگی خود را طوری تنظیم میکنند که در همه حال سعادت و کامیابی هر دو جهان (پیش از مرگ و پس از مرگ) را تأمین کنند و خوش بختی جاوید را در بر داشته باشند و از اینجا روشن میشود که دین همان آیین زندگی است و میان روش دین و روش زندگی، هیچگونه جدایی نیست و کسانی که روش زندگی را اصالت داده و به دین جنبۀ تشریف دادهاند و مقررات آن را تشریفات مذهبی مینامند، سخت دچار اشتباهاند و روی همین اصل است که اسلام روش زندگی را دین و راه خدایی که در برابر بشر گذاشته شده است مینامد و آیین حق را راه مستقیم و آیین باطل را راه کج میشمرد. چنانکه در قرآن کریم میفرماید: «أَنَّ لَعنَه اللهِ علی الظالمین* الذین یَصُدون عن سبیل اللهِ و یَبغونَها عِوَجاً و هم بالأخره کافرون»: از رحمت خدا دور باد ستمکاران که مردم را از راه خدا برمیگردانند و راه خدا را کج میخواهند و به زندگی سرای دیگر کفر میورزند(سورۀ اعراف، آیۀ ۴۵). از طرفی نیز اسلام علی رغم اینکه عقل و حس را نیز از مجراهایی میداند که انسان میتواند با بهره گرفتن از آنها امور زندگی خود را تشخیص دهد امّا این دو را به هیچ عنوان کافی نمیداند. از همین رو همواره بر این نکته تأکید دارد که مسلمانان باید شناخت حاصل از عقل و حس را در زندگی خود با دین مطابقت داده و بر اساس آن عمل کنند چرا که جامعیت دین به شکلی است که تمام مسائل زندگی انسان را در برداشته و میتواند مرجعی کامل برای زندگی سعادتمندانه باشد. بر این اساس و با استناد به سخن علامه طباطبایی میتوان نتیجه گرفت که تنها روش درست و کامل زندگی دین است. بدین ترتیب اصل عملی « جدا نبودن دین از زندگی» استنباط میشود.
در ادامه به تبیین تأثیر مبانی و اصول عملی استنباط شده از اسلام بر دو شاخص اوقات فراغت و روابط انسانی میپردازیم.
مبانی و اصول عملی استنباط شده از مبانی فکری اسلام
جدول شمارۀ۴
مبانی | اصول عملی | |
جهانشناختی | وجود زندگی جاوید پس از مرگ و حیات اخروی | لزوم باورمندی به وجود زندگی پس از مرگ |
انسانشناختی | تقدم کمال فرد بر جامعه |
|
ارزششناختی | محوریت بعد معنوی وجود انسان |
[دوشنبه 1400-09-29] [ 05:29:00 ق.ظ ]
|