منابع کارشناسی ارشد با موضوع عقلانیت مدرن- فایل ۲ |
با توجه به شرایطی که به اختصار شرح داده شد، اندیشه مدرن در تقابل با اسطوره مواضع متفاوتی اتخاذ میکند. فلسفه روشنگری، رویکرد «اسطورهزدایی»[۱۴] ازصحنه هستیِ انسانی را در پیش میگیرد. در این رویکرد، روشنگری اسطوره را به دلیل تضارب و منافاتی که با مبانی اصلی خود یعنی عقل و علم دارد، به کنار مینهد. رمانتیسیسم و رمانتیکها به بازیابی، بازخوانی و اعاده اسطورهها به درون نظام زیستی خود اقدام میکنند. با این حال قرن بیستم، قرنی بهکل متفاوت است. از یک سو، اسطورههای گذشته بازیابی و بازخوانی میشوند و به عبارت دیگر «تکرار»؛ و البته تفاوت در «خوانش«ها به اسطورهها امکان حیاتِ دوباره میدهد. از دیگر سو، بسیاری از مبانیِ اندیشهای قرنهای گذشته و نیز قرن بیستم، خود تبدیل به اسطوره میشوند. علم، دموکراسی، جامعه طبقاتی، فاشیسم، نازیسم، ناسیونالیسم و بسیاری موارد دیگر. نگاهِ نظریه انتقادی و بهویژه مکتب فرانکفورت نسبت به این جریانها و رویکردها بهکلی دگرگونه است. خواست و هدف آنها نه بازیابی و تکرارِ صرف، نه نابودیِ تام و تمامِ اسطورهها و نیز نه اسطورهسازی از مفاهیمی است که انسان و جهان مدرن را در بر گرفتهاند، بلکه تقابل و مخالفت اصلیِ آنان، با عقلانی شدن جهان بهوسیله عقلانیت ابزاری است. عقلانیتی که در نظر دارد رابطه انسان با جهان رابطه دو قطبیِ وسیله ـ هدف باشد. آدورنو و هورکهایمر ضرورت تأمل مجدد و رادیکال درباره روشنگری را مطرح میکنند تا رسالت حقیقی آن تحقق یابد. در یک کلام «آن رسالتی که باید تحقق یابد حفظِ گذشته نیست، بلکه رستگاری و نجاتِ امیدهای گذشته است. اما امروزه، گذشته فقط در شکل تخریب گذشته تداوم مییابد» (همان: ۲۳). لازمه چنین رویکردی آشنایی فردِ معاصر با ویژگیِ «معاصربودگیِ» خود است. در چنین شرایطی است است که فردِ معاصر میتواند رابطه، فاصله و موضع خود را در قبال امر کهن، امر تاریخی و نیز امر اسطورهای معین کند. آگامبن[۱۵] در تعریف انسان معاصر بیان میکند که:
تنها کسانی میتوانند خود را معاصر بنامند که اجازه نمیدهند توسط انوار این قرن کور شوند، و در نتیجه میتوانند سیاهیهایی که در دل این نورها قرار دارد، یعنی ظلمت عمیق و خاص آنها را ببیند.
(آگامبن ۱۳۸۹: ۶۰)
و در ادامه همان مطلب میگوید:
معاصر بودگی بیش از همه، خود را از طریق رنگ و بوی کهنگی زدن به زمان حال در آن حک و ثبت میکند. تنها آن کس که نمایهها و امضاهای امر کهن را در مدرنترین و متأخرترین امور تشخیص میدهد، میتواند معاصر باشد. امر کهن معنایی نزدیک به arkhē ، یعنی همان خاستگاه دارد. ولی خاستگاه صرفاً در یک گذشته تقویمی وارد نشده است. خاستگاه معاصر با شوند تاریخی است و هیچگاه به کنشگری در چارچوب آن پایان نمیدهد.
(همان)
با در نظر گرفتن شرایط موجود و مباحث بیان شده، این پژوهش در نظر دارد که جایگاه اسطوره، بازنمایی، بازخوانی و مهمتر از همه این موارد، چگونگی بازخوانی آن در تئاتر قرن بیستم را بررسی کند. بدیهی است در پارهای موارد پیشبُرد مباحث نظری نیاز به مصادیقی در تئاتر دارد به همین دلیل، در بیشتر موارد سعی شده است تا از سه اثر انتخابی استفاده شود. نمایشنامههایِ ماشین دوزخی[۱۶] (۱۹۳۴) اثر ژان کوکتو[۱۷]، آنتیگون[۱۸] (۱۹۴۲) اثر ژان آنوی[۱۹] و نیز برخوانیِ (روایت نمایشی) آرش (۱۳۴۲) اثر بهرام بیضایی، آثاری هستند که نگارنده در اغلب موارد بهعنوان مصادیقِ اصلی به آنها ارجاع میدهد.
۱ـ۲ اهداف تحقیق
هدف اصلی: تبیین و شناخت جایگاه عقلانیت مدرن در بازنمایی اسطوره در تئاتر قرن بیستم.
اهداف فرعی:
ـ آشنایی با نسبت مبانی برآمده از روشنگری (عقل، علم و …) با اسطوره، طبیعت و تاریخ؛
ـ آشنایی با آرای والتر بنیامین در ارتباط با عقلانیت، اسطوره، هنر و زیستجهانِ مدرن؛
ـ آشنایی با سویههای راستین و ابزاریِ عقلانیت در قرن بیستم؛
ـ جایگاه تکرار، بازخوانی و بازنمایی اساطیر در تئاتر مدرن؛
ـ موضعِ سوژه مدرن (انسانِ معاصر) در تقابل با امر کهن و امر اسطورهای.
۱ـ۳ پرسشهای تحقیق
ـ رابطه میان اسطوره و عقلانیت در فلسفه ـ از دوره روشنگری تا قرن بیستم ـ چگونه است؟
ـ مطرح شدن عقلانیت ابزاری چه تأثیری بر بازنمود و یا حذف اسطوره از زندگی مدرن گذاشته است؟
ـ رابطه وسیله ـ هدف چگونه باعث تنش در رابطه عقل ـ اسطوره میشود؟
ـ موضع تئاتر مدرن در برابر اسطوره و عقلانیت و علم چگونه است؟
۱ـ۴ مطالعات انجام شده
بهطور اخص میتوان گفت که محوریت مطالعات این پژوهش نظریات والتر بنیامین و نظریه انتقادی درباره عقلانیت مدرن بوده است. در زمینه نقد عقلانیت ابزاریِ مبتنی بر علم پوزیتیویستی در جهان مدرن کتاب خسوف خِرَد[۲۰] نوشته ماکس هورکهایمر مورد نظر است. در زمینه رابطه هنر و بازتولیدِ آن و نیز گذار از ارزش آیینی و ورود به ارزش نمایشیِ اثر هنری، مقاله «هنر در عصر بازتولیدپذیری تکنیکیِ آن» نوشته والتر بنیامین مورد مطالعه قرار گرفته است. در این مقاله، بنیامین، علل و عوامل زمینهساز زوال هاله و اصالت اثر هنریِ دوران کهن را بررسی میکند. در خصوص بحث تجربه و اضمحلالِ آن در دوره مدرن کتاب کودکی و تاریخ ـ درباره ویرانی تجربه[۲۱] ـ نوشته جورجو آگامبن حائز اهمیت است. آگامبن به پیروی از بنیامین مقوله زوال تجربه به میانجیِ مدرنیسمِ تکنولوژیک و عقلانیشده را پیگیری میکند. علاوه بر این کتاب، مقاله «قصهگو: تأملاتی در آثار نیکلای لسکوف» نوشته والتر بنیامین نیز قابل ذکر و کارگشاست. همچنین برای شناخت کلی سیر اندیشه والتر بنیامین، میتوان مجموعه مقالات وی را در کتابی به نام عروسک و کوتوله و نیز کتابی تحت عنوان والتر بنیامین نوشته روبرت اشتاین پی گرفت.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در زمینه منابع مطالعه شده میتوان در حوزه مطالعات تئاتریِ این پژوهش میتوان به موارد زیر اشاره کرد: در خصوص فلسفه و زیباییشناسیِ تئاتر قرن بیستم میتوان کتاب چشمانداز تئاتر قرن بیستم نوشته پللویی مینیون را نام برد. این کتاب به جایگاه تئاتر، درام، سیاست، اسطوره و سوژه معاصر در قرن بیستم اشاراتی تاریخی و تحلیلی دارد. همچنین درباره تئاتر اروپا و شاخصههای مدرن آن میتوان به کتاب تئاتر و اروپا نوشته کریستوفر مککالو اشاره کرد. در بحث نظریات والتر بنیامین در باب تئاتر رادیکالِ مدرن و مختصات و ویژگیهایِ آن میتوان به مقاله «تئاتر اپیک چیست؟»[۲۲] (۱۹۶۸) اشاره کرد. نگارنده برای ارجاع به آن، از ترجمه انگلیسیِ آن که توسط Harry Zohn انجام شده، استفاده کرده است.
در پایان لازم به ذکر است که نگارنده در زمینه نمایشنامههایی که بناست به عنوان موارد مصداقی در این پژوهش مورد استفاده قرار گیرد، از ترجمهها و نسخههای زیر استفاده بهره برده است: نمایشنامه آنتیگون نوشته ژان آنوی، ترجمه احمد پرهیزی، نمایشنامه ماشین دوزخی نوشته ژان کوکتو، ترجمه محمود هاتف و برخوانیِ آرش نوشته بهرام بیضایی.
۱ـ۵ مفروضات تحقیق:
با استناد به مباحثِ نظریه انتقادی و نیز نظریات والتر بنیامین در خصوص عقلانیت، جهان مدرن و اسطوره میتوان مقوله بازخوانی و بازنمایی اسطوره در تئاتر مدرن را تبیین کرد.
۱ـ۶ روش تحقیق:
این پژوهش کیفی با روش توصیفی ـ تحلیلی و بر اساس آراء والتر بنیامین با تکیه بر نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و با بهره گرفتن از تکنیکهای کتابخانهای و پایگاههای معتبر اینترنتی تنظیم و تدوین شده است.
فصل دوم
پیشینۀ تحقیق
۲ـ۱ تاریخچه
۲ـ۱ـ۱ عقلانیت مدرن از روشنگری تا پیش از قرن بیستم
پیش از آنکه به بررسی گذار تاریخیِ تقابل میان عقل و اسطوره پرداخته شود؛ لازم به ذکر است که این تنش پیشینهای به مراتب قدیمیتر دارد و خاستگاهِ آغازین آن به دوران فلسفه یونان میرسد.[۲۳] اما نگارنده بنا به موضوعیت و محوری بودن عقلانیت مدرن مبحث را از دوران روشنگری تا قرن بیستم بررسی میکند.
قرن هجدهم میلادی به عنوان عصر روشنگری مشهور و برجسته شده است؛ هر چند بسیاری بر این باورند که روشنگری بسیار پیشتر از قرن هجدهم آغاز شده است. در حقیقت، روشنگری ادامه جنبشی است که از دوران نوزایی[۲۴] در میانه قرن پانزدهم آغاز و با اومانیسم و جنبش «اصلاح دینی»[۲۵] توسط مارتین لوتر (۱۵۴۶ـ۱۴۸۳) در قرن شانزدهم پی گرفته شد و نهایتاً در نیمه دوم قرن هفدهم در انگلستان «انقلاب شکوهمند»[۲۶] (۱۶۸۸) رخ داد.[۲۷] این جنبش سپس در قرن هجدهم از طریق فرانسه سراسر اروپا را گرفت. دوره روشنگری در آلمان حدوداً از سال ۱۷۲۰ تا ۱۷۸۵ به طول انجامید.
اما در این میان سؤالی که مطرح میشود این است: به چه دلیل قرن هجدهم را عصر روشنگری مینامند؟ در پاسخ باید عنوان کرد که خیزش و قیام فکریِ این دوران بر علیه شرایط موجود از بسیاری جهات شبیه به آن رخدادها و تنشهایی بود که در عصر طلایی فلسفه، اندیشه و هنر یونان در میانه سالهای ۵۳۰ تا ۴۰۰ پیش از میلاد تبلور یافت.
در آن عصر از تاریخِ فرهنگِ یونان خرد میکوشید تا فرمانروایی خود را در همه قلمروها مستقر کند و با خرافاتی که از دورانهای پیشین به ارث رسیده بود به نبرد برخیزد. و در این کار موفق هم شد و شالودهای عقلانی و فلسفی بنا نهاد که حتی علم و فلسفه جدید نیز بر آن استوارند.
(کاسیرر مقدمه موقن، ۱۳۸۹: ۲۰)
همانگونه که عنوان شد روشنگری در انگلستان، فرانسه و آلمان به عنوان سه کانون اندیشه اروپایِ آن دوران مطرح شد. در میان اندیشمندان این سرزمینها تفاوتهایی در زمینه نگرش روشنگری وجود داشت اما همه آنان بر این نکته اتفاقِ نظر داشتند که روشنگری فرایندی پویا بود که میتوانست انسان را به سوی آزادی خردورزانه، خوداندیشی، خودانگیختگی و استقلال و همچنین پرهیز از جزمگرایی، تعصب کور و خرافهپرستی راهبری کند. در انگلستان به واسطه جایگاه تجربهگرایان و اهمیت اندیشههای آنان گرانیگاهِ روشنگری بر مبنای رویارویی طبیعت و علم استوار بود. در فرانسه (که شاید بتوان ولتر[۲۸] (۱۷۷۸- ۱۶۹۴) را بزرگترین نماینده روشنگریِ آن دانست) محور روشنگری بر اساس درگیریهای ریشهای میان اندیشه عقلانی و نهادهای سیاسی و کلیسای مسیحی بود. در آلمان قرن هجدهم روشنگری بازتاب و نمود دیگری داشت. نظریهورزیهای امانوئل کانت[۲۹] (۱۸۰۴ - ۱۷۲۴) به عنوان برجستهترین فیلسوف آلمانِ این دوره، مشیِ متفاوتتری به نسبت جریانهای دیگر عرضه کرد.[۳۰]
کانت در مقاله «پاسخ به پرسشِ روشنگری چیست؟» (۱۷۸۴) تلاش کرد تا به تعریفی جامعتر از آن چیزی که تاکنون بوده است درباره روشنگری دست یابد:
روشنگری همانا بدر آمدن انسان است از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد،گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری این است: !Sapere aude جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گیری!
(کانت، ۱۳۷۰: ۴۹)
کانت برای محققشدن و دستیافتن به روشنگری، ضرورت وجود نوعی از آزادی را با پیششرطِ عقلانی مطرح میکند «آن هم بی زیانترینِ آزادیها، یعنی آزادی آشکارا به کار بستن خرد خویش در تمامی زمینهها» (همان).
فلسفه نقّادی کانت بر پایه سه نقد مهم استوار شده است؛ نقد عقل نظری (عقل ناب)، نقد عقل عملی و نقد قوه داوری. نقد عقل نظری و عقل عملی در واقع مبیّن تلاشی است برای ارائه توجیهی عقلانی از دو دستاورد اصلی و مهم جامعه مدرن و روشنگری: علم و اخلاق (فرهادپور، ۱۳۸۸: ۳۲۹). موضوعِ اصلی برای کانت، اتخاذ دیدگاهی بود که بهواسطه آن بتواند این دو عرصه، یعنی علمِ نیوتونی و اخلاق مدرن و ضرورت حکمرانیِ آنان بر حیات سیاسی و اجتماعی را توجیه کند و آن، دیدگاهی مبنتی بر عقلانیت بود.
هدف کانت آن بود که مفاهیم اصلی این علم مثل حقیقت، عینیّت و علّیّت را بر بنیانی عقلانی استوار سازد و عملاً با اثبات این امر که تجربه ما از عالم خارج، تجربهای عینی، بامعنی و باارزش است و نمیشود در عقلانی بودنش شک کرد، نشان دهد که علوم طبیعی بنیانی عقلانی دارد و دستاوردهای علم و مفاهیم بنیانی فیزیک نیوتونی قابل پذیرش، بدون تناقض و قابل اطمیناناند.
(همان)
ایده اصلی و بنیادین روشنگری در این جمله خلاصه میشود که همه چیز باید با معیار عقل محک خورده و به نقد کشیده شود تا بتواند به مشروعیت برسد. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که خودِ عقل با چه معیاری سنجیده و به نقد کشیده میشود؟ کانت معتقد بود پاسخِ این پرسش را داده و توانسته عقل را به وسیله عقل توجیه کند. وی معتقد بود که توانسته محدوده و مرزِ عقل را مشخص کند و از طریق مفهوم شئ فینفسه و بیان اینکه عقل محدود به جهان تجربهها و پدیدارهاست، مرز عقل را معین کند. مرزی که کانت به وسیله آن عقل و غیرِ عقل را از هم جدا کرده است حوزه اندیشه را با تناقضی درگیر کرد که چندی بعد هگل با طرحِ یک منطق ساده آن را رد کرد. به نظر او مرزی که کانت متصور بود، فضا را به دو قسمت تقسیم میکند و این دو پاره کردن عملاى بدان معناست که دو سوی مرز از لحاظ منطقی و عقلی قابل شناخت است. سویهای از مرز که ناشناخته مطلق است، اصولاً مرز نیست (همان: ۳۳۳).
آنچه تاکنون عنوان شد شرح جریانی بود که طی آن روشنگری و خیزش انسان بر علیه مبانیِ موجود آن زمان را موجب شد. دوران روشنگری، دوران طغیان بر علیه موجودیتِ اندیشه و نوع تفکر جاری در میان مردم، اندیشمندان سنتی و کلیسا بود. اندیشهوران روشنگری با تکیه بر عقل بشری کوشیدند چشمانداز هستی، قلمرو عقاید دینی، مبانی اخلاقی، اصول سیاسی و سنتهای اجتماعی حاکم بر زندگی مردمِ دوران را از زاویه علم و دانش و با بهرهگیری از روشهای علمی، مشاهده و ارزیابی کنند.
آنچه سبب جهشِ بلند روشنگری در راستایِ برجسته کردن عقلانیت و تأکید بیش از حد بر آن شد، رابطهای بود که تفکر این دوران میان علم و طبیعت برقرار میکرد. نظر ارنست کاسیرر[۳۱] (۱۹۴۵- ۱۸۷۴) فیلسوف نوکانتی و از شارحان و مدافعان اندیشه دوران روشنگری در تبیین چنین رابطهای جالب توجه است:
فلسفه روشنگری میکوشد تا در یک فراگرد رهاییِ عقلی هم استقلالِ طبیعت و هم استقلالِ عقل را نشان دهد. اکنون باید هم طبیعت و هم خرد را به منزله اصل شناخت و آن دو را به هم پیوند داد. از اینرو هر میانجیی میان ایندو که بر پایه قدرتی متعالی یا وجودی فراباش باشد زائد میشود.
(کاسیرر، ۱۳۸۹: ۱۱۳)
به هر صورت عقلانیتِ قدرتمندِ روشنگری، ابزاری مناسب برای سلطه تام و تمام بر حوزههای غیر تجربی زیستِ بشری بود. عقلانیشدنِ افسار گسیخته جهان در قرن نوزدهم سبب واکنشهایِ رادیکال رمانتیکها در حوزههای فلسفه، ادبیات و هنر شد.
همهچیز تکهپاره مینمود. همه قلهها به آسمان خالی میرسید. اثرات عقلگرایی همانقدر که تصور میرفت، خطرناک و مخرّب بود: عقلگرایی، لااقل از لحاظ نظری، همه ارزشهای موجود را از تخت به زیر کشیده بود، و کسانی که شهامت مقابله با آن را داشتند راهی پیشروی خویش نمیدیدند مگر نوعی واکنش عاطفی منفرد و بیهدف. ولی هنگامی که کانت پا به صحنه گذاشت تا تسلیحات و استحکامات قد برافراشته طرفین مخاصمه را نابود کند، گویی دیگر چیزی باقی نمانده بود که بتواند به انبوه روزافزون دانستههای جدید یا به اعماق کدرِ پاییندست نظم بخشد.
(لوکاچ، ۱۳۸۶: ۳)
رمانتیسیسم[۳۲] در واقع طغیانی علیه حیاتِ ماشینی و چارچوب عقلگرایانه قرن هفدهم و هجدهم اروپا بود.[۳۳] جهانی که رمانتیسیسم بر علیه آن برآشفت به سویِ جهانی ریاضیوار، علمی و حسابشده رفته بود. باور غالب نیز چنین بود که سویهای دیگر وجود ندارد و با توجه به آنچه پوزیتیویسم و تجربهگرایی عنوان میکند همه چیز باید بر مبنای فایدهگرایی در زیستجهانِ ذهنیِ انسان استقرار یابد و آن فایده مذکور را عقل و علم مشخص میکند. «سلطه» عنوانِ صحیحتری برای شرح این وضعیت به شمار میرود؛ سلطه عقلانیت در جهتِ «پیشرفت».
از نیمه دوم سده هجدهم، جنبشی همهجانبه و آشوبگر در حوزههایِ ادبیات، هنر، فلسفه و سیاست در اروپای غربی شکل گرفت که به جنبش رمانتیک شهرت یافت. برجستهترین ویژگیِ این جریان، شوریدگی و احساساتِ پُرمایه نسبت به زندگی، انسان و جهانش در برابر نگاه سرد، عقلانی، ابزاری، محاسبهای و ریاضیوار عصر روشنگری نسبت به انسان و طبیعت و جامعه بود. واکنشِ رمانتیکها به شکلی انتقادی و رادیکال بر علیه روند روشنگری و روحِ سردی بود که در نتیجه آن بر زندگی آدمیان سایه انداخته بود. اراده و خواست آنان تلاشی بود در جهت حرمت نهادن به احساس، عاطفه، خیال و ایمان در قبال عقل حسابگر و مصلحتاندیش [تأکیدها از من است] (مرتضویان، ۱۳۸۶: ۱۷۶ - ۱۷۵).
رمانتیکها با پیشکشیدن مفاهیمی چون گرایشِ عاطفی، نبوغ هنری و بینش درونی در واقع جریانی را سامان دادند که بتواند با کم کردن سیطره عقلانیت بر حیات ذهنیِ بشر، امکانِ حیات مجدد سویههای از دسترفته و فراموششده را فراهم کنند. رمانتیکها مفهوم «بینش» را در مقابل مفهوم «تحلیل» که مختصِ اندیشه روشنگری بود، مطرح کردند. آنان اعتقاد داشتند که حقیقت با بینشی یکباره و یکجا ظاهر میشود نه با تحلیل و کندوکاوِ تدریجی. از نظر آنان حقیقت، امری نبود که در دایره تاریخ محدود بماند، بلکه امریست ابدی ـ ازلی، هر چند تبلور و تجلی آن در همین زمان تاریخی رخ میدهد (دریابندری، ۱۳۸۰: ۳۹).
برخی از ویژگیهای برجسته و متمایزکننده رمانتیسیسم را شاید بتوان در سه مورد کلی عنوان کرد: نخست اینکه رمانتیکها بر خلاف متفکران روشنگری احساس و قوه تخیل را برتر از عقل میشمردند. دوم آنکه رمانتیکها به یگانگی شخصیت افراد یا ملیتها و اقوام باور داشتند. آنها بر خلاف عقلمداران عصر روشنگری که منادی اندیشه برابری، همسانیِ انسانها و نیز اصول کلیِ جهانشمول بودند، از رشد آزادانه شخصیتِ فرد بر اساس ارزشها، استعدادها و اصول اخلاقیِ فردی دفاع میکردند. سوم آنکه در آثار بسیاری از رمانتیکها حسرت روزگار گذشته مشهود و عیان بود. آنها به تاریخ، نهادهای سنتی و اساطیر بهسان گنجینههایی نگاه میکردند که آکنده از عقل، ایمان و تخیل هستند و راه برونرفت از وضع پیشآمده ناشی از عقلانیتِ ابزاری را احیایِ سنتهای کهن میدانستند (مرتضویان، ۱۳۸۶: ۱۷۷ - ۱۷۶).
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 01:50:00 ق.ظ ]
|