الگوی ویسینگ و وان ایدن[۳۸]

ویسینگ و وان ایدن(۱۹۸۸) یک سازه ی بهزیستی کلی را مطرح کردند که به وسیله «احساس انسجام و پیوستگی» در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی مشخص و اندازه گیری می شود. آن ها تأکید می‌کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه‌ها را در برمی‌گیرد: عاطفه، شناخت، رفتار و روابط بین فردی.

    • عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساسات منفی غلبه دارد.

    • شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه می‌کنند به نظر آن ها زندگی قابل درک و قابل کنترل است.

    • رفتار: این افراد، چالش‌های زندگی را می‌پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.

  • روابط بین فردی: این افراد به دیگران اعتماد می‌کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.

ویسینگ و وان ایدن، یک عامل بهزیستی روانی کلی را شناسایی کردند و آن را به صورت ترکیبی از کیفیت های ویژه از قبیل احساس انسجام، رضایت از زندگی، تعادل عاطفه و نگرش کلی نسبت به خوش بینی یا جهت گیری مثبت به زندگی توصیف کردند (ویسینگ و وان ایدن، ۱۹۸۸؛ به نقل از بهرامی، ۱۳۹۰).

نظریه ی ناهمخوانی

نظریه ناهمخوانی رضایت بیان می‌کند که افراد خودشان را با استانداردهای متنوع مقایسه می کنند که به سطح اشتیاق افراد، سطح ایده‌آل رضایت، اهداف، نیازها، موقعیت‌های قبلی و دیگر افراد وابسته است. طبق نظریه ی میکالوس[۳۹](۱۹۸۵) مردم با مشاهده اطرافشان و مقایسه ی خود با دوستان و آشنایان و یادآوری گذشته، اهداف و استانداردهایی را انتخاب می‌کنند. قضاوت شادکامانه و رضایت بخش فرد به اختلاف بین موقعیت‌های اخیر و استانداردهای شخص بستگی دارد. ‌به این معنی که اگر فرد موقعیت اخیر را خوشحال کننده تصور کند و این خوشحالی با استانداردهای شخصی فرد در زمینه‌ی شادی و بهزیستی هماهنگ باشد، فرد احساس رضایت، بهزیستی و خوشحالی می‌کند. در حالی که نظریه های ابتدایی مقایسه ی اجتماعی ‌بر اساس این تفکر به وجود آمدند که یک فرد اگر در اطراف او بدترین چیزها وجود داشته باشد، خوشحال خواهد بود و برعکس اگر اطراف او خوشحال کننده باشد، ناشاد خواهد بود، نظریه های اخیر میزان شادی و ناشادی در افراد را ‌بر اساس نوع اطلاعات دریافتی آن ها از افراد مشخص می‌کنند. اگر اطلاعات رضایت‌بخش باشد فرد موقعیت را رضایت بخش می‌داند و اگر اطلاعات رضایت بخش نباشد، فرد موقعیت اجتماعی را تهدید کننده می‌بیند (میکالوس، ۱۹۸۵؛ به نقل از آریا پوران،۱۳۹۰). ‌بر اساس نظریه ی نس و ویلیامز، ارتباطات متراکم به ویژه در فیلم‌ها و برنامه های تلویزیونی همه ی انسان‌ها را به گروه‌های رقابتی تبدیل ‌کرده‌است. ‌بنابرین‏ ‌بر اساس نظریه آنان، در محیط‌های قدیم، شانس بهتری برای خوب بودن کاری وجود داشت، اما امروزه انسان‌ها در حال رقابت و مقایسه خود با فردی هستند که در دنیا جزء بهترین‌ها می‌باشد. از آنجا که افراد نمی توانند به زندگی خیالی که در تلویزیون می‌بینند برسند، در آن ها افسردگی افزایش و شادکامی کاهش می‌یابد (دینر، ایشی و لوکاس، ۲۰۰۰)

نظریه ی هدف غایی[۴۰]

نظریه ی هدف غایی ‌در مورد بهزیستی ادعا می‌کند که به دست آوردن شادکامی به دستیابی به یک هدف یا مجموعه ای از نیازها بستگی دارد. ساختار و نوع هدف یک فرد در زندگی و رسیدن ‌به این هدف سطح رضایت از زندگی فرد را مشخص می‌کند (دینر، ۲۰۰۳). نظریه ی هدف غایی نشان می‌دهد که بعضی از عوامل ممکن است مانع بهزیستی باشند. این عوامل شامل فقدان هدف، آرزو و یا تعارضات ناهشیار بین اهداف می‌باشند. رویکردهای هدف غایی اشاره می‌کنند که یک شخص ممکن است به علت اهداف غیرواقعی یا مشکل در مهارت‌های رسیدن به هدف نتواند به اهداف غایی زندگی‌اش برسد. در نظریه های معروف به هدف نهایی، باور بر این است که شادکامی و خوشبختی ذهنی زمانی به دست می‌آید که افراد به اهداف مبتنی بر ارزش‌ها و نیازهای خود، جامه ی عمل بپوشانند (دینر، ۲۰۰۳).

افسردگی

در حدود ۲۵۰۰ سال اختلال افسردگی به عنوان یکی از رایج ترین بیماری های بشر بود، سازمان جهانی بهداشت افسردگی را در ردیف چهارم فهرست حادترین مشکلات بهداشت عمومی در سراسر جهان قرار داده است (اکیسکال، ۲۰۰۵). امروزه حدود ۴۵۰ میلیون نفر از مردم دنیا از یک بیماری روانی یا رفتاری رنج می‌برند و بیش از ۱۵۰ میلیون نفر از مردم دنیا در هر برهه از زمان از افسردگی رنج می‌برند. آمار شیوع افسردگی در بین مردان ۱۰ تا ۱۵ درصد و در بین زنان ۱۵ تا ۲۰ درصد گزارش شده است (اکیسکال، ۲۰۰۵).

نظریه های افسردگی

عوامل مختلفی در تبیین افسردگی مطرح شده و هر دیدگاه توضیح متفاوتی برای علت افسردگی بیان ‌کرده‌است. در اینجا به معرفی نظریه های مختلف ‌در مورد افسردگی می پردازیم.

مدل پرخاشگری درونی شده[۴۱]

مدل فروید بر مفهومی از کارکرد ذهنی تکیه دارد که خود از مدل زیستی الگو گرفته است. در واقع، این نکته که عاطفه افسرده از بازتاب تکانه های پرخاشگرانه ای سرچشمه گرفته که به صورت دوسوگرایانه بر ضد یک موضوع عشق [۴۲]درونی شده،جهت گیری شده، توسط هوادار فروید، کارل آبراهام پایه ریزی شد و بعدا فروید آن را گسترش داد. آبراهام و فروید فرض کردند خشم درونی [۴۳]شده، به قصد تنبیه موضوع عشق است. به همین دلیل در تلاش برای جلوگیری از فقدان آسیب زا[۴۴]، موضوع عشق که به تازگی درونی شده، هدف تکانه های غریزه مرگ قرار می‌گیرد. عنصر مرکزی در فعالیت روانی این تکانه ها، دوسوگرایی فرد افسرده نسبت به موضوع عشق (والد) است که به عنوان یک والد ناکام کننده ادراک می شود. ‌بنابرین‏ پرخاشگری جهت گیری شده به سمت موضوع عشق، به عنوان گناه بزرگی در نظر گرفته می شود. در نهایت، چنین دوسوگرایی بین گناه و خشم جابجا شده، می‌تواند به رفتار خودکشی منجر شود (اکیسکال، ۲۰۰۵).

فقدان عزت نفس و افسردگی:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...