نقطه نظر دیگری که تا حدودی همگرا با نظریه فروید است، توسط کنراد لورنز مطرح گردید. لورنز(به نقل برم و کاسین، ۱۹۹۶) بر این باور است پرخاشگری از غریزه ستیزه جویی[۴۹] که آدمیان با بسیاری از گونه های دیگر مشترک هستند، نشأت می‌گیرد.در حالی که فروید پرخاشگری را ویرانگر و مخرب می‌دانست، لورنز آن را برای تحول ضروری می‌داند.چرا این که پرخاشگری از تجمع بیش از حد جانوران جلوگیری کرده و به قویترین حیوانات امکان می‌دهد تا با جفت های خود بیامیزند و گونه های خود را تولید کنند. بر طبق نظریه لورنز رفتارهای پرخاشگرانه فوائد مهمی را در بر دارد . چرا که ستیز بین حیوانات باعث پراکنده شدن آن ها در مناطق مختلف می‌گردد و این مهم به نوبه خود باعث می شود جانوران از منابع طبیعی حداکثر استفاده را داشته باشند.

نظریه فروید، لورنز و طرفدارانشان به طور وسیع از سوی روانشناسان اجتماعی مورد وارسی قرار گرفته است. غالب روانشناسان اجتماعی به دو دلیل عمده این دیدگاه را مورد شک و تردید قرار دادند : دلیل اول این که، محققان دیدگاه غریزی صرفاً بر اساس این که پرخاشگری شکل مشترک رفتار آدمیان و فراگیرمی باشد، معتقد به ارثی بودن پرخاشگری می‌باشند. در صورتی که صرف وجود یک رفتار در گونه های مختلف دلالت بر غریزی بودن آن نمی باشد و این منطق و استدلال در ماهیت خود ابهام دارد . دوم این که منتقدان بر این باورند ، رفتارهای پرخاشگرانه، عالم گیر و جهان شمول نمی باشد، چرا که مقایسه رفتارهای پرخاشگرانه در جوامع مختلف بیانگر این واقعیت است که در برخی اشکال، رفتارهای پرخاشگرانه تفاوت چشمگیری با همدیگر دارند(بارون، ۱۹۹۱). برای مثال کشتاری که هر ساله در شهرهای ایالات متحده آمریکا صورت می‌گیرد، خیلی بیشتر از جوامع دیگر از جمله اروپا و کشورهای خاوری می‌باشد. این نوع تفاوت‌ها ‌در مورد شیوع رفتارهای پرخاشگرانه نمایانگر این واقعیت است که این نوع رفتارهاشدیداً تحت تأثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی است و حتی اگر سرچشمه برخی از این رفتارها ، گرایش های غریزی باشد، به شدت تحت تأثیر شرایط اجتماعی قرار می‌گیرد( فلسون، ۱۹۹۳).

۲-۳-۳ نظریه های سائق[۵۰]

نقطه نظر دیگر در رابطه با ماهیت رفتارهای پرخاشگرانه که توسط گروهی از روانشناسان حمایت شده، نظریه های سائق می‌باشد. طرفداران این نظریه معتقدند، رفتار اساساً نشأت گرفته از عوامل خارجی می‌باشد . این چشم انداز مشتمل بر چندین نظریه متفاوت می‌باشد. همه این نظریه ها در باره این عامل مهم وجه اشتراک دارند که شرایط خارجی متعددی مانند ناکامی و فقدان مهارت‌های رویارویی، انگیزه قویی را برای ایجاد رفتارهای آزار دهنده بر می انگیزاند این سائق به نوبه خود منجر به حمله و آسیب آشکار نسبت به دیگران می شود( استنگور،۲۰۰۱).

یکی از مشهورترین نظریه ها ، فرضیه ناکامی ـ پرخاشگری[۵۱] می‌باشد که توسط جان دلارد[۵۲] و همکاران وی ۱۹۳۹ ( به نقل از بارون،۱۹۹۱) مطرح شده است. بر طبق این فرضیه ، ناکامی منجر به برانگیختگی سائقی می‌گردد که هدف نخست این سائق، صدمه و آسیب به بعضی از اشخاص یا اشیاء می‌باشد. این سائق به نوبه خود منجر به رفتارهای پرخاشگرانه به منبع ناکامی می‌گردد. از آنجا که این فرضیه بر این باور است ، عوامل خارجی، نه گرایشات ارثی عوامل اصلی در ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه می‌باشند، نسبت به نظریه های غریزی در رابطه با کنترل رفتارهای پرخاشگرانه خوشبین تر هستند. اما آزمون های تجربی در رابطه با تئوری‌های سائق ، نتایج متضادی را به دست آورده است. در کل می توان گفت اگر چه یکی از منابع پرخاشگری ناکامی می‌باشد، اماهمه ناکامی ها منجر به پرخاشگری نمی شود و همه پرخاشگری هم ناشی از ناکامی نیست. به عبارت دیگر همان طور که بارون (۱۹۹۱) معتقد است، فرضیه ناکامی ـ پرخاشگری صرفاً تبیین کننده بخشی از رفتارهای پرخاشگرانه می‌باشد . چرا که اولاً همه افرادی که ناکام می‌شوند، همیشه افکار،گفتار و کردار پرخاشگرانه از خود نشان نمی دهند. در کشور های مختلف دنیا افراد با دامنه وسیعی از واکنشها به ناکامی پاسخ می‌دهند یعنی دامنه ای از بی تفاوتی و نا امیدی از یک طرف و تسلط یافتن بر منبع ناکامی از طرف دیگر.

ثانیاًً کاملاً روشن است که همه شکل های پرخاشگری ناشی از ناکامی نیستند. آدمی بنابر دلایل بسیار متفاوتی و در پاسخ به عوامل بسیار متعددی پرخاشگر می شود. مثلاً بوکسور های حرفه ای از این جهت بر حریف خود ضربه شدیدی وارد می‌سازند که نقش آن ها چنین است و می خواهند به جوایز ارزشمندی دست یابند، نه به خاطر این که ناکام شده اند.همینطور سربازان در خلال جنگ، حملات شدیدی را حتی در غیاب هر گونه ناکامی در مقابل افرادی که با آن ها در حال جنگ هستند، روا می دارند. در چنین مواردی و بسیاری از موارد دیگر پرخاشگری از عوامل دیگری غیر از ناکامی نشأت می‌گیرد.

امروزه در بررسی این فرضیه ، معدودی از روانشناسان اجتماعی بر این باورند ، ناکامی تنها عامل یا مهمترین عامل ایجاد پرخاشگری می‌باشد. در مقابل بسیاری از روانشناسان بر این باورند، ناکامی یکی از عوامل ساده ای است که به طور بالقوه می‌تواند منجر به پرخاشگری شود.

۲-۳-۴ نظریه یادگیری اجتماعی[۵۳]

چشم انداز مهم دیگر در پرخاشگری که تحقیقات تجربی مبسوطی را در زمینه رفتارهای پرخاشگرانه انجام داده، دیدگاه یادگیری اجتماعی می‌باشد. بندورا ۱۹۸۶ و ریچاردسون[۵۴] ۱۹۹۴( به نقل از هیمر[۵۵]، ۲۰۰۳) بر این واقعیت تأکید می‌کنند، پرخاشگری مانند شکل های پیچیده دیگر رفتارهای اجتماعی، تا حدود زیادی آموخته شده می‌باشد. به دیگر سخن آدمیان پاسخ های پرخاشگری را فرا می گیرند نه این که به صورت مجموع بزرگ پاسخ ها با خود به دنیا بیاورند. افراد خواه از طریق تجربه مستقیم، خواه به وسیله مشاهده رفتارهای دیگران، رفتارهای پرخاشگرانه را همانند دیگر رفتارهای اجتماعی می آموزند. به همین جهت است که افراد در فرهنگ های مختلف رفتارهای پرخاشگرانه متفاوتی دارند و راه های متعددی را جهت صدمه و آسیب به دیگران انتخاب می نمایند.

چشم انداز یادگیری اجتماعی بر این باور است، اینکه یک شخص بخصوصی در یک موقعیت رفتارهای پرخاشگرانه خواهد داشت یا نه؟ به مجموعه وسیعی از عوامل از جمله تجارب گذشته او، ‌تقویت‌های فعلی در ارتباط با پرخاشگری و به بسیاری از متغییرهای هم بسته به افکار و ادراکات آدمی و به اثرات مناسب و بالقوه چنین رفتارهایی بستگی دارد( ویلنز[۵۶]، ۲۰۰۰).

بندورا ۱۹۶۸( به نقل از دایگن،۲۰۰۴) طی آزمایش‌های مختلف نشان داد، مشاهده رفتارهای پرخاشگرانه بزرگسالان می‌تواند رفتارهای پرخاشگرانه کودکان را افزایش دهد. آزمایش بدین صورت بود، گروهی از کودکان، بزرگسالی را مشاهده کردند که عروسک پلاستیکی را مورد ضرب و شتم قرار داده بود. بعد از مشاهده این صحنه به کودکان اجازه داده شد تا با عروسک بازی کنند . نتیجه آزمایش نشان داد، کودکان نه تنها رفتار پرخاشگرانه بزرگسال را تقلید نمودند، بلکه رفتارهای پرخاشگرانه دیگری هم از خود نشان دادند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...