یکی دیگر از این راهبردهای توجیه تنظیم هیجان که توسط افراد دجار مشکلات خلقی و هیجانی زیاد استفاده می شود، حواس پرتی است. حواس پرتی نیز ماننداستفاده از علامت های ایمنی بخش، در اولین وهله منافعی در بر دارد البته اگر از این راهبرد در مواقع مناسب استفاده گردد نتایج سازگارانه ای در بر خواهد داشت. اما اتکای مداوم به آن می‌تواند منجر به دوام مشکلات خلقی وهیجانی شود (کمپبل و بارول، ۲۰۰۷).

۲-۲-۱۰-۴- مرحله ی چهارم، تغییر شناختی

چهارمین مرحله از مراحل تنظیم هیجان گراس، ایجاد تغییرات شناختی است. حتی بعد از اینکه موقعیتی انتخاب شد، تغییر داده شد و در حیطه توجه فرد قرارگرفت، به هیچ وجه نمی توان گفت که پاسخ هیجانی نتیجه مسلم آن است. لازمه ایجاد هیجان، نفوذ به معنای آن موقعیت برای فرد و ارزیابی او از توانایی اش در اداره موقعیت است. نظریه های مربوط به ارزیابی، چندین مرحله شناختی را برای اینکه یک مفهوم به عامل فراخوانی هیجان تبدیل شود ذکر کرده‌اند و تغییر شناختی به نحوه ارزیابی ما از موقعیتی که در آن قرار داریم با هدف تغییر اهمیت هیجانی آن موقعیت از طریق تغییر دادن نحوه تفکرمان درباره موقعیت، یا توانایی مان جهت اداره آنچه برای گذر از آن موقعیت لازم است اشاره دارد و یکی از کاربرد های معمول تغییر شناختی در حیطه اجتماعی عبارت است از: مقایسه شرایط موجود با پایین دست، یعنی کسانی که در شرایط بدتر از ما قرار دارند و در نتیجه کاهش دادن هیجان منفی (گراس وتامپسون، ۲۰۰۷).

به نظر می‌رسد کسانی که برانگیختی فیزیولوژیک خود را برای انجام بهتر امورمفید می‌دانند (درست مثل تلمبه زدن) بیش ازکسانی که این برانگیختگی را موجب ناتوان سازی خود و در نتیجه عملکرد بدترشان قلمداد می‌کنند در اداره هیجان هایشان تواناتر هستند البته ‌در مورد اینکه هر فرد چگونه علائم جسمانی برانگیختگی هیجانی خود راتعبیر و تفسیر می‌کند دانش زیادی وجود ندارد.

یکی از اشکال تغییر شناختی که توجه خاصی را به خود اختصاص داده باز ارزیابی شناختی است (گراس، ۲۰۰۲، اوکسنر و گراس، ۲۰۰۸، و گراس وتامپسو،۲۰۰۷). باز ارزیابی به معنای تفکر کردن راجع به محرک ها یا واقعیت‌های خاص به شیوه ای است که از شدت هیجان کاسته می شود (کمپل و بارول، ۲۰۰۷). این نوع تغییر شناختی شامل تغییر دادن موقعیت به گونه ای است که بار هیجانی حاصل از آن تغییر کند.

این قضیه نشان می‌دهد که والدین، همسالان و دیگر مراقبین کودک تا چه اندازه در رشد دادن ارزیابی های مرتبط با هیجان در کودک مؤثر هستند و ‌در مورد اینکه کودک چطور موقعیت های مرتبط باهیجان را ارزیابی کند والدین به طرق زیر تاثیر می‌گذارند (گراس و تامپسو، ۲۰۰۷).

۱-والدین ‌در مورد این گونه موقعیت‌ها، اطلاعاتی برای کودک فراهم می‌کنند (مانند اشاره به درس خواندن به عنوان یک فعالیت لذت بخش ونه خسته کننده).

۲- آن ها دلایل ‌و موجبات هیجان هایی را که کودک تجربه می‌کند، توصیف می‌کنند (مانند اینکه پدرت کم حوصله است، به دلیل اینکه خوب نخوابیده است).

۳- آن ها قواعد احساسی یا الگوهای هیجانی را برای کودک فهرست می‌کنند (مثلا بچه های بزرگ وقتی که به مهمانی می‌روند با ادب هستند وسلام می‌کنند).

علاوه بر موارد فوق این والدین هستند که راهبردهای تنظیم هیجان راکه در بردارنده تغییرات شناختی است، به کودک آموزش می‌دهند (مانند فکر کردن به اتفاقات شاد در رختخواب، قبل از به خواب رفتن) و از طریق به کار بردن تفسیر مجدد موقعیت، مستقیما ایجاد تغییرات شناختی را در او تحریک می‌کنند (مثلا وقتی کسی زمین می‌خورد، ما به اونمی خندیم می توانی فکر کنی که او چه حسی دارد؟) (تامپسون، ۱۹۹۴). این تجربه های کودکی به مرور زمان رده ای عصبی را شکل ‌می دهد که از طریق آن ها هم خودش و هم حیطه اش را دائما تفسیر می‌کنند (گراس وتامپسن، ۲۰۰۷).

۲-۲-۱۰-۵- مرحله ی پنجم: تعدیل پاسخ

آخرین مرحله از فرایند تنظیم هیجان گراس، تعدیل پاسخ است که در مقایسه با دیگر راهبردهای تنظیم هیجان، در فرایند تولید هیجان، اهمیت بیشتری دارد. تعدیل پاسخ به تاثیر گذاری روی سیستم پاسخدهی جسمانی، تجربی و رفتاری به مستقیم ترین شکل ممکن اشاره دارد البته تلاش برای تنظیم پاسخ های جسمانی و تجربی کاری است که به طور معمول انجام می شود. حتی برای هدف قرار دادن پاسخ های فیزیولوژیک از درون، آرام سازی عضلانی و رژیم غذایی خاص هم استفاده می شود. گاهی از روش های غیر سازگارانه، مانندسیگار، الکل وسو مصرف دارو هم برای اصلاح تجربه های هیجانی استفاده می شود (گراس و تامسون، ۲۰۰۷).

یکی از اشکال رایج تعدیل پاسخ، تنظیم کردن رفتار بیانی است (گراس ، ریجاردس[۱۴۷]، جان، ۲۰۰۶). شاید فرد با یک ارزیابی ‌به این نتیجه برسد که احساسات واقعی اش را از دیگران مخفی کند بهتر است. به نظر می‌رسد کاستن از رفتار بیانی، اثرات پیچیده ای روی تجربه هیجانی دارد و حتی به جای کاستن از هیجان منفی، تجربه هیجان مثبت راکاهش می‌دهد و حتی ممکن است منجر به افزایش فعالیت اعصاب سمپاتیک می شود. کلا به نظر می‌رسد زمانی افراد در تنظیم هیجان هایشان تواناتر هستند که بتوانند روش هایی برای بیان آن ها به طور سازگارانه و نه ناسازگارانه بیابند (تامپسون، ۱۹۹۴).

بازداری علاوه بر اینکه یکی از راهبردهای اصلاح موقعیت است از جمله راهبردهای تعدیل پاسخ هیجانی نیز به شمار می رود اما به نظر می‌رسد تاثیر مثبتی در اداره هیجان های منفی نداشته واثر مثبت در اداره ی هیجان های منفی نشان نداده است و حتی پیامدهای نامطلوبی هم داشته است (مانند سوء مصرف دارو). افراد دچار اختلالات خلقی و هیجانی به وفور از داروهایی استفاده می‌کنند که بر تظاهرات جسمانی هیجان تاثیر می‌گذارند (بیزاری[۱۴۸] و همکاران، ۲۰۰۵).

۲-۳- نظریه های مرتبط با سوء مصرف مواد

بررسی ها و نیز نظریه های مختلف در خصوص اعتیاد، مبین این نکته است که مصرف و سوء مصرف مواد ماهیتی چند بعدی دارد. با این حال به منظور درک زمینه ها، عوامل و متغیر هایی که در فرایند شکل گیری اعتیاد نقش دارند ضروری است تا مجموعه ابعاد این موضوع مورد توجه قرار گیرد. بر همین اساس مروری بر ابعاد روان شناختی، زیست شناختی و اجتماعی فرهنگی ضروری است. باید یاد آوری کرد که سهم هر یک از این عوامل یا زمینه ها در شکل گیری انواع سوء مصرف مواد متفاوت بوده و برای اعتیاد به مواد مختلف نقش متفاوتی ایجاد می‌کنند.

۲-۳-۱- نظریه های روان پویشی

نظریه هایی که در اوایل این رویکرد مطرح شدند بر جنبه‌های لیبیدویی سوء مصرف مواد از قبیل خود کامروا سازی، لذت جویی و کسب حالت هایی که قبلا وجود داشته است، تأکید داشتند. چنین مفهوم سازی از سوء مصرف مواد بر روانشناسی خود، شهوت دهانی و نقش سایق در تعیین رفتار تأکید می‌کند (لیدز و مورگنستون،[۱۴۹] ۱۹۹۶). افراد با سوء مصرف مواد در کارکردهای خود نظیر حفظ حالت بهزیستی و عزت نفس، ارضائ نیاز، دفاع من در برابر سائق و روابط شیء مشکل دارند. مصرف مواد در نقش جبران کننده، سپر دفاعی در برابر مشکلات، عدم رشد کافی خود و تسکین دهنده آلام، در برابر سوپرایگوی تنبیه کننده عمل می‌کند (دودگن، شیا[۱۵۰]، ۲۰۰۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...