دانلود منابع پایان نامه ها – فصل چهارم – تعامل حقوق و اخلاق – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
دسته ای، اعتقادشان بر این است که قوانین حقوقی را به هیچ وجه نباید مانند قوانین طبیعی و یا عقلی دانست، زیرا قوانین حقوقی هیچ واقعیتی در ورای خود ندارند، واقعیت آن ها همین واقعیت جعلی و اعتباری و وضعی است که قانون گذار به آن ها می بخشد. پیش از آن که قانون گذار، قانونی را وضع کند از هیچ واقعیتی برخوردار نیست و پس از آن که قانون گذار آن را وضع کرد نیز قابل نسخ میباشد و ارزش و اعتباری نخواهد داشت.
اما قائلین به این دیدگاه در مورد این که قانون گذار کیست و چه کسی حق وضع قواعد حقوقی را دارد دارای اختلاف نظرند، که خود موجب پدید آمدن مکاتبی شده است، مکاتب تاریخی و پوزیتیویستی حقوق از جمله این مکاتب هستند.
دسته ای، منشأ قانون را طبیعی و فطری می دانند و معتقدند عقل بشر و فطرت بشر هر چیز را لازم الاتباع بداند باید پیروی کرد بعبارتی فطرت یا طبیعت، الزام قانون را مشخص میکند. این می شود نظر حقوق طبیعی . یکی هم میگوید جامعه است. پوزیتویسم اجتماعی، میگوید؛ صرف اینکه جامعه پیرو قانون باشد و آن را معتبر بشناسند این الزام قانونی دارد و الزام قانونی ، قانون برخواسته از اقبال ، پذیرش و پیروی جامعه میباشد، عمر اعتبار قانون پذیرش جامعه است حتی اگر هنوز نسخ نشده باشد . اما بعضی اعتبار قانون را در حقوق موضوعه می دانند. تا دولت آن را نسخ نکرده معتبر است و هر چه دولت وضع کرده اعتبار و الزام دارد و الزام قانون از تصویب و دستور دولت بر میآید، این همان گفتمان پوزیتویسم حقوقی محض است.
بعضی هم آن را برخواسته از اخلاق می دانند و قایل به الزام اخلاقی قانون میباشند. جایگاه دورکیم در این میان کدام است؟ آیا دورکیم الزام قانون را در حقوق طبیعی میداند؟ یا درحقوق موضوعه؟ دورکیم منشأ قانون را در جامعه میداند و معتقد است قانون از استقبال و پذیرش جامعه اعتبار میگیرد و منشأ الزام قانون هم در جامعه است. این جامعه و آگاهی جمعی که در جامعه هست، می شود اخلاق.[۱۵۴]بنابرین دورکیم معتقد به الزام اخلاقی قانون میباشد. همان اخلاق برخواسته از وجدان و شعور جمعی که به تفصیل بررسی کردیم. در ادامه الزام اخلاقی قانون را تحلیل میکنیم و ضمن شناسایی نظر دورکیم، نظر خود را در خلال نقد الزام اخلاقی برای قانون بیان میکنیم.
آیا این واقعیت که یک رفتار بر اساس استاندارد های متعارف جامعه، غیراخلاقی دانسته میشود کافی است برای اینکه آن رفتار به وسیله نظام حقوقی قابل مجازات باشد؟ آیا به لحاظ حقوقی میتوان اخلاق رایج را اجبار و اعمال نمود؟ آیا رفتار غیر اخلاقی رایج باید جرم تلقی گردد؟
غیراخلاقی بودن یک رفتار به تنهایی جرم انگاری آن را موجه نمیکند و مقنن باید با بهره گرفتن از معیار هایی غیر از صرف غیر اخلاقی بودن، عملی را جرم تلقی کند. به عنوان مثال قاعده ی لاضرر ، حال چه این ضرر متوجه منافع شخصی باشد و مستقیم یا غیر مستقیم شخصی از اجزای جامعه را متضرر گرداند ، چه اینکه متوجه ارزش ها و اصول جامعه باشد. و یا حتی معیار دیگری که می توان برشمرد معیار حمایت گرایی اخلاق باشد.[۱۵۵] بنابرین، الزام اخلاقی قانون دورکیم به دور از خطا نیست. چرا که به کارگیری این مکتب در رویه قضایی منجر به قربانی شدن اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها میشود، اصلی که : «ایجاب میکند جرایم تا آنجا که ممکن است به دقت تعریف شوند تا هر کس بتواند با قطعیت نسبی از پیش بگوید چه عملی جرم است و چه عملی جرم نیست.»[۱۵۶] حال آنکه نتیجه اعمال مکتب اخلاقگرایی حقوقی این است که هر عملی، اگر هیئت منصفه پس از ارتکاب، آن را غیراخلاقی بداند، میتواند جرم تلقی شود.
جرمانگاری، مستلزم موجهسازی است، چراکه از یک سو منجر به مجازات مرتکبین آن عمل میشود و از دیگر سو موجب محدودیت آزادی افرادی میشود که از ترس مجازات، مرتکب آن عمل نمیشوند. بنابرین به صرف مخالفت یک عمل با اخلاق متعارف نمیتوان آن را جرم تلقی و مجازات کرد؛ بلکه باید دلایل دیگری برای موجه سازی این جرمانگاری ارائه نمود. اما در مقابل نمی توان چنان که گفته شد؛ به تنهایی، معیار ورود ضرر به دیگران را نیز ملاک دانست.
چراکه، فرق مهمی میان ترغیب اشخاص به وسیله ترس از مجازات، به خودداری از ارتکاب فعل مضر به حال دیگران و ترغیب آنان به خودداری از انجام اعمال ناقض اخلاق متعارف (و چه بسا غیر مضر برای دیگران) وجود دارد. وقتی هیچ قربانیای وجود ندارد و ضرری به دیگران وارد نشده، بلکه صرفاً یک قاعده اخلاقی نقض شده است، این نظر که همچنان مجازات به عنوان یک مکافات مناسب برای بیاخلاقی لازم است قابل دفاع نیست و بنظر نگارنده دولت نباید وارد مقوله الزام اخلاق متعارف جامعه شود بلکه باید از طریق تامین آزادی افراد در جامعه این کارکرد را به خود جامعه بسپارد.
گرچه دورکیم در کارهای نخستین خود واقعیت های اجتماعی را از بعد الزام و خارجی بودنشان مورد بررسی قرار میداد و علاقه عمده اش معطوف به عملکرد نظام قضایی بود، اما بعدها نظرهایش را به گونهای بنیادی تغییر داد. دورکیم در سن کمال تأکید میکرد: « که واقعیتهای اجتماعی و به ویژه قواعد اخلاقی تنها در صورت درونی شدن در وجدان فردی، به راهنما و نظارتکننده مؤثر رفتار بشر تبدیل میشوند، ضمن آن که همچنان مستقل از افراد باقی خواهند ماند.»[۱۵۷] بنابرین نظر، الزام دیگر تحمیل صرف نظارت های خارجی بر اراده فردی نخواهد بود، بلکه شکل یک اجبار اخلاقی برای اطاعت از قانون را به خود خواهد گرفت. بدین معنی، جامعه چیزی هم فراسوی ما و هم در درون ما است. دورکیم از آن پس میکوشید تا واقعیت های اجتماعی را تنها نه به عنوان پدیده های بیرونی و واقع در جهان چیزهای خارج از افراد مورد بررسی قرار دهد، بلکه درصدد بود تا این واقعیت ها را از دید کنشگران اجتماعی و پژوهشگر جامعه شناس در نظر آورد.[۱۵۸] این بدان معنا است که دورکیم الزام و اجباری را که لازمه ی پیروی از قانون میداند همان تعالیم نهادینه شده ی اخلاقی است که در جریان پرورش و تعلیم ، فرد را ملزم به پیروی میسازد.
به این ترتیب دورکیم به بررسی نیروهای نظارت درونی شده در وجدان فردی کشانده شد. دورکیم که مجاب شده بود که جامعه باید در درون فرد حضور داشته باشد، به پیروی از منطق نظریه خودش به بررسی دین وادار شده بود، زیرا دین یکی از آن نیروهایی بود که در درون افراد احساس الزام اخلاقی به هواداری از درخواست های جامعه را ایجاد میکرد.[۱۵۹]
فصل چهارم – تعامل حقوق و اخلاق
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 12:45:00 ب.ظ ]
|