این رهیافت که تنها حرکت موجود در چهارچوب جامعهشناسی آموزشوپرورش بعد از جنگ جهانی دوم بوده، اساساً یک ابداع بریتانیایی به حساب می آمد. حساب سیاسی یعنی محاسبه امکان نیل به مقاطع مختلف آموزشی برای کودکان متعلق به طبقات گوناگون بود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تحقیقات عمده در این رهیافت بهوسیلهی دانکن[۲۱]، کلمن[۲۲] و جنکز[۲۳] صورت گرفت. در قرن بیستم بحث در مورد نابرابری طبقاتی، نژادی و جنسیتی در کانون مجادلات سیاسی قرار داشت. به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم با رواج ایدوئولوژی مساوات بشری، تقاضای عمومی برای فرصتهای آموزش برابر شدت یافت.گاهی اوقات از تحقیقات انجام شده در مورد نابرابریها تحت عنوان تجربهگرایی روششناختی یاد میشود. از جمله کسانی که در این زمینه به تحقیق و تخصص پرداخت، بلا و ودانکن بودند که شرح مطالعات آنان در ذیل آمده است (همان).
۲-۱-۱۷-۲-۱- بلاو و دانکن
مطالعات این دو در زمینهی تحرک شغلی و نقش آموزشوپرورش در انتقال نابرابری در میان نسلهای مختلف بود که کتابی تحت عنوان “ساختار شغلی در آمریکا” تالیف کردند. نتیجهای که این دو گرفتند این بود که در جوامع صنعتی حرکت از خاصگرایی به سوی عامگرایی صورت میگیرد. در واقع تمایل به سوی عامگرایی گسترده وجود دارد. البته صحت این نتیجه ها زیر سوال رفت چرا که گذشت زمان نشان داد همبستگی بین پایگاه شغلی والدین وفرزندان تغییری نکرده و کاهش نیافت (همان).
۲-۱-۱۷-۲-۲- کلمن
کلمن در مطالعه خود تحت عنوان “برابری فرصتهای آموزشی” بیشتر به جنبه کاربردی و سیاستگذاری آن توجه کرد. دلیل انجام این مطالعه آن بود که برخی از افراد به فقدان فرصتهای آموزشی برابر (بهعلت وجود نژاد، رنگ و مذهب مختلف) معترض بودند. تحقیقات کلمن نشان داد که ویژگی مدارس سیاهان و سفیدپوستان برابر و یکسان است و اینکه تسهیلات مدرسه اثر نسبتاً کمّی بر موفقیت دانشآموز دارد.
پژوهش کلمن در مورد مسالهی نابرابری فرصتهای آموزشی او را به این سو سوق داد که بین اندیشهی منفعل برابری فرصتها و اندیشه فعال برابری نتایج تمایز قاطعی برقرار سازد. آنچه مهم است مشارکت فعالانه مدرسه در تامین برابری نتایج برای گروه های اجتماعی مختلف است (همان).
۲-۱-۱۷-۲-۳- کریستوز جنکز
کریستوز جنکز معتقد بود که جامعهی آمریکا بیش از تحرک به برابری نیاز دارد واین همان چیزی بود که در حوزهی آموزشوپرورش، مایکل یانگ تمایز بین ایدهآلهای تحرک و عدالت اجتماعی را بهطور صریح در کتاب “رشد شایسته سالاری” مطرح کرد.
مکتب کارکردگرایی با تاکید بر روابط بین آموزشوپرورش و دیگر نهادهای اساسی نظیر اقتصاد و سیاست به پیشرفت مطالعات جامعهشناختی آموزشوپرورش کمک شایانی کرد اما مسلماً نتوانست به سوالات اقتصادی سیاستگذاران در مورد ارزشمندبودن سرمایهگذاری آموزشی پاسخ دهد. این سوال مربوط به اقتصاددانان میشد و پاسخ آنها همه نظریهی سرمایه انسانی بود (همان).
۲-۱-۱۷-۳- نظریهی سرمایه انسانی
این نظریه که طلیعهی تولد “اقتصاد آموزشوپرورش” است، در نظریات تئودور شولتس متجلی شده است. نظریه سرمایه انسانی در علم اقتصاد، همان فرضیهی هنجار تحرک رقابتی را دنبال میکند. بر اساس این فرضیه، سازمان مدرسه وکار فرصتهایی ارائه میدهند، و موفقیت فرد در این فرصتها بستگی به این دارد که چقدر سخت کوش بوده وچقدر توانایی تحصیل دارد. از اینرو بر اساس این نظریه، سه عامل یعنی توانایی، مهارتآموزی و تحصیلات، سرمایه انسانی فرد را تشکیل میدهند. همانند سرمایه مادی، سرمایه انسانی نیز با سرمایهگذاریکردن افزایش مییابد و آموزشوپرورش ابزار اصلی سرمایهگذاری برای افزایش سرمایه انسانی فرد است (همان).
بدین ترتیب نظریهی سرمایه انسانی، آموزشوپرورش را نوعی سرمایهگذاری میداند که نتیجه خود را در آینده نشان خواهد داد. در واقع، فرضیه اصلی نظریهپردازان نظریهی سرمایه انسانی این است که رابطه بین آموزشوپرورش و درآمد آتی به تاثیر آموختههای مدرسه بر عملکرد شغلی بستگی دارد. بهعبارت دیگر، رابطه بین موفقیت آموزشی وپایگاه شغلی یک رابطه کاملاً منطقی و عقلانی است؛ یعنی مشاغل پیچیده نیاز به افرادی دارند که از مهارتهای پیچیدهای برای کارآیی در عملکرد برخوردار باشند (همان).
۲-۱-۱۷-۴- نظریه مارکسیستی
اگرچه کارل مارکس هرگز بهطور مستقیم به آموزشوپرورش بهعنوان بخشی از نظام طبقاتی سرمایهداری اشاره نکرد اما به اهمیت آموزشوپرورش در نظریهی خود توجه داشت.
تحلیل مارکسیستی، تناقض را به روابط اقتصادی موجود در درون جامعه و تسلط گروهی بر گروه دیگر ربط میدهد. توجه اصلی مارکس به نوع آموزش معطوف بود که کودکان طبقه کارگر دریافت میکردند. به همین دلیل مارکس بر این عقیده بود که آموزشوپرورش در جوامع سرمایه داری، ابزاری است که طبقه حاکم در جهت منافع خود به کار میبرد (همان).
۲-۱-۱۷-۴-۱- مارکسیستهای ساختارگرا و اختیارگرا
ساختارگرایی مارکسیستی آمیزهای از دو مکتب مارکسیسم و ساختارگرایی است. توجه ویژه ساختارگرایی معطوف به تحلیل ساختارهای پنهان ولی مسلط بر زندگی اجتماعی است. مارکسیستهای ساختارگرا معتقدند که ساختارهای جامعه و بهخصوص ساختار اقتصادی تعیین کنندهی الگوهای رفتار اجتماعی هستند. لویی آلتوسر به عنوان پایه گذار این دیدگاه در دهه های ۱۹۶۰و۱۹۷۰ مطرح بود (همان).
۲-۱-۱۷-۴-۱-۱- لویی آلتوسر
به اعتقاد لویی آلتوسر، پایهی اقتصادی تعیینکنندهی ساختار جامعه است. وی همچنین بر این باور بود که در جوامع سرمایه داری بیشتر نهادهای اجتماعی نظیر آموزشوپرورش، مذهب و نیروی نظامی در جهت منافع دولت عمل میکنند. دولت نیز به نوبهی خود تحت کنترل طبقهی سرمایهدار حاکم است. عنصر اساسی در نظام سرمایه داری، بازآفرینی نیروی کار و شرایط تولید است؛ یعنی همان بازآفرینی روابط تولید (همان).
مهمترین بُعد دیدگاه آلتوسر در مورد نظام آموزشی حالت جبرگرایانه نگرش اوست. در نظریهی آلتوسر، ساختارها و فرایندهای جامعه، رفتار آدمی را تعیین میکنند و بدین ترتیب او مدرسه را ابزار یا ماشین طبقه حاکم میداند که از طریق آن ((ابزار تولید)) و ((روابط تولید)) حفظ میشوند.
۲-۱-۱۷-۴-۱-۲- آنتونیوگراشی
شکل دیگری از افکار نئومارکسیستی در مورد آموزشوپرورش در ایدههای آنتونیوگرامشی یافت میشود.گرامشی کوشش کرد که اصول اساسی نظریهی مارکسیسم را مجدداً تعریف نموده و جهت دیگری به آنها ببخشد. وی برخلاف مارکس که متوجه نیروهای اقتصادی و قوانین علمی بود، توجه خود را به بُعد ارادی نظریهی مارکس معطوف کرد.گرامشی معتقد بود در فهم رفتار بشر نمیتوان عوامل ذهنی نظیر باورها، ارزشها و بهطور اعم فرهنگ را نادیده گرفت.گرامشی نظریهی تفوق[۲۴] را در کانون اندیشهی خود قرار داد؛ به این معنا که اعمال رهبری فرهنگی از سوی طبقهی حاکم است. در حقیقت تفوق از دیدگاه گرامشی تلفیقی مناسب از فرهنگ و قدرت است. از اینرو به اعتقاد وی مدرسه صرفاً سلطه طبقه حاکم را منعکس نمیسازد بلکه میتواند ابزاری برای تغییرات اجتماعی و بهخصوص ابزاری برای سرنگونی سلطه نظام سرمایهداری نیز باشد. از این بُعد، نظریهی اختیارگرایانهی گرامشی رابطهی نزدیکی با افکار مکتب فرانکفورت دارد که معتقد است تغییر شکل از سرمایه داری به سوسیالیسم میتواند از طریق ابزارهای غیر انقلابی صورت گیرد. به خصوص از طریق توسعهی ((آگاهی یا شعور انتقادی)) که به رهایی از سلطه سرمایه داری منجر میشود (شارعپور، ۱۳۹۰).
۲-۱-۱۷-۴-۱-۳- ماکس وبر
نوع نگرش وبر به تضاد در جامعه و تفسیر او از قشربندی اجتماعی، نگرش او نسبت به ماهیت ذهنی کنش انسانی و به موضوع آزادی از ارزش، از جمله موضوعاتی هستند که در آراء و نظریات وبر به چشم میخورد. به اعتقاد وبر، در طول زمان، تحصیلات دانشگاهی با ابزار سودمندی برای نیل به پایگاه های مشروع افتخارآفرین تبدیل شده است. تربیت دانشگاهی، امتیازات پایگاهی زیادی فراهم نموده و سبب پیدایش گروههای پایگاهی جدیدی از بورژواها شده است. مفهوم گروه پایگاهی[۲۵] از اهمیت زیادی در آثار وبر برخوردار است. وبر معتقد است که فعالیت اصلی مدرسه، آموختن یک فرهنگ پایگاهی خاص است. چه در داخل کلاس و چه در بیرون از آن. روابط قدرت و منافع متضاد افراد و گروه ها در جامعه بر نظامهای آموزشی اثر میگذارد.زیرا این هدف و سود گروه های مسلط در جامعه است که به مدرسه شکل میبخشد.
وبر مفهوم پیچیدهتری از تضاد در جامعه را ارائه داد که دارای سه بُعد است. مالکیت اموال، موقعیت فرهنگی در جامعه و تفاوت در قدرت ناشی از موقعیت فرهنگی و سازمانی در جامعه یعنی طبقه، پایگاه و قدرت.
به اعتقاد وبر گروه های اجتماعی در یک حالت ثابتی از تضاد هستند تا کنترل خود را بر این ابعاد سه گانه حفظ نموده، و به این ترتیب اعضای گروه های دیگر را از دسترسی به این ابعاد محروم میسازند. یکی از راههای اعمال این کنترل، استفاده از دانش و مدرک مربوط به دارا بودن این دانش است که سازوکار اصلی تضاد بین گروه ها در جامعه است (همان).
۲-۱-۱۸- نظرهای معاصر در جامعه شناسی آموزشوپرورش در ارتباط با نابرابری
۲-۱-۱۸-۱- نظریه انتقادی
نظریه انتقادی، تفسیر متفاوتی از آموزشوپرورش و رابطه آن با جامعه، ارائه میدهد. نظریه انتقادی معتقد است مدرسه با جامعه رابطه نزدیکی دارد و معتقد است مدرسه بیشتر با تقاضای سرآمدان جامعه رابطه دارد تا با نیازهای کل آن. نظریهپردازان انتقادی مانند مارکسیستها توجه خود را به تعارضهای پویاییهای اجتماعی- اقتصادی که در سیاست، فرهنگ و آموزشوپرورش منعکس میشوند، معطوف داشتهاند. نظریهی تعارض حکایت از آن دارد که طبقات مسلط برای حفظ و ثبات شرایط استثمارآمیز خود از دیگر نهادهای اجتماعی برای این تداوم بهره میگیرند. چنانچه طبقات زیردست نسبت به شرایط خود آگاه شوند، میتوانند به مبارزه با سلطهگران و ستمگران برخیزند. بالابردن سطح آگاهی اقشار فرودست، امری حیاتی است. آموزشوپرورش نیز در این میان که توسط ساختار قدرت طبقاتی اداره میشود و در جهت حفظ وضع سلطهگران و قدرتمندان عمل میکند (گوتک، ۱۳۹۰). کسانی مانند پائولو فریره و ایوان ایلیچ در این نظریه قرار میگیرند.
۲-۱-۱۸-۲- نظریههای بازتولید
نظریه بازتولید واکنشی در مقابل شکست نظام آموزشی اروپا برای نیل به برابری اجتماعی بود. با ظهور نظریهی بازتولید، توجه اصلی به انتقادات ناگفته و تاثیر الگوهای ضمنی مربوط به دانشآموز خوب و دانشآموز بد و همچنین رابطه مدرسه و اقتصاد، معطوف شد. بر اساس نظریه بازتولید، مدرسه بهگونهای سازماندهی شده که امتیازات و مزایا را فقط شامل حال افرادی میسازد که متعلق به خاستگاههای بالای جامعه هستند. نظریههای بازتولید به دو دسته یعنی نظریه بازتولید اجتماعی و نظریه بازتولید فرهنگی تقسیم میشود (شارعپور، ۱۳۹۰).
۲-۱-۱۸-۲-۱- نظریه بازتولید اجتماعی
بولز و جینتیس از جمله متفکرانی هستند که در دوران معاصر برای تحلیل نظامهای آموزشی، قبل از هرچیز به ویژگی نیروها و روابط اجتماعی تولید توجه کردهاند. بخش عمده کار بولز و جینتیس در جهت اثبات این نکته بود که نظام آموزشی، عنصری اساسی در بازتولید تقسیم کار بهشمار میرود. این تقسیم کار در نهایت، بیانگر تفوق و برتری طبقه سرمایهدار است. پیوند سه نهاد خانواده، کار و مدرسه چهارچوبی اساسی برای نظریه بولز و جینتیس در خصوص نقش آموزشوپرورش در بازتولید تقسیم کار اجتماعی فراهم میسازد. بولز و جینتیس معتقدند که نابرابری آموزشی از تاروپود جامعهی سرمایه داری است. بنابراین مادامی که نظام سرمایه داری وجود داشته باشد، نابرابری نیز وجود خواهد داشت. آنها با توجه به نقش مدرسه در بازتولید تقسیم کار اجتماعی معتقدند که تفاوتهای طبقاتی موجود در خانواده، مدرسه و محیط کار، نابرابریهای طبقاتی را همیشگی و دایمی میسازد. براساس این نظریه، در جامعهی سرمایه داری روابط متقابلی بین آموزشوپرورش و اقتصاد وجود دارد. کارکرد آموزشوپرورش همانا تامین نیروی انسانی تحصیلکرده برای بخش اقتصاد است و درواقع، ساختار درونی آن بهگونهای شکل گرفته که با نیازهای اقتصاد و صنعت هماهنگ باشد. ازاینرو به اعتقاد آنها نظام آموزشی در بازتولید ساختار طبقاتی حاکم در جامعه نقش اساسی دارد. نقش نظام آموزشی این است که نوعی آگاهی و شعور را در افراد جامعه بازتولید کند، تا به این وسیله آنها سلسلهمراتب موجود را بهعنوان عدالت اجتماعی بپذیرند. خلاصه اینکه به اعتقاد این دو محقق، در جوامع سرمایه داری، آموزش مدرسهای سبب تحریف ماهیت آدمی شده و بهخصوص باعث ازخودبیگانگی انسان و غفلت او از آگاهی واقعی میشود. بنابراین آموزشوپرورش در جهت بازتولید آن نوع آگاهی که طبقهی سرمایهدار خواهان آن است، عمل میکند (همان).
۲-۱-۱۸-۲-۲- نظریه تطابق
این نظریه نیز اولین بار در سال ۱۹۷۲ وسط بولز و جینتیس در انتقاد از نظریات ایلیچ مطرح گردید. این نظریه اساساً مدلی از بازتولید ارائه داده و معتقد است که ساختار سلسلهمراتبی ارزشها، هنجارها و مهارتهایی که در عرصهی کار وجود دارد، همان سلسلهمراتب و روابط، در کلاس درس نیز به چشم میخورد. براساس این نظریه، حضور در مدرسه، دانشآموزان را نسبت به ضروریات اقتصادی و اجتماعی نظام سرمایه داری مطیع و گوش به فرمان میسازد. به همین دلیل معتقدند که نظام آموزشی، جوانان را با نظام اقتصادی آمیخته و هماهنگ میسازد چراکه بین روابط اجتماعی موجود در مدرسه و روابط اجتماعی موجود در تولید، تشابه و تطابق ساختاری وجود دراد (شارعپور، ۱۳۹۰).
۲-۱-۱۸-۲-۳- نظریه بازتولید فرهنگی
این نظریه ریشه در آثار دو متفکر برجستهی اروپایی یعنی “باسیل برنشتاین و پییر بوردیو” دارد. فرضیهی اساسی این دو نظریهپردازِ بازتولید فرهنگی این است که در داخل نظام آموزشی، شکل خاصی از نظم اجتماعی وجود دارد که این نظم ناشی از شرایط اجتماعی و تاریخی خارج از این نظام است. براساس نظریهی بازتولید فرهنگی مهم است که بدانیم در درون مدرسه چه چیزی انتقال پیدا میکند (همان).
۲-۱-۱۸-۲-۳-۱- باسیل برنشتاین
برنشتاین با ترکیب دو مکتب قدیم و جدید سعی در تلفیق دو سطح کلان و خرد داشت. برنشتاین ساختار اجتماعی را در وهلهی اول بهصورت نظامی از نابرابریهای طبقاتی میداند و معتقد است سازوکار اصلی که از طریق آن تاثیرات این ساختار انتقال مییابد، همانا خانواده است. موقعیت طبقاتی خانواده عامل اصلی و تعیینکنندهی قواعد زبانشناختی است. تاکید برنشتاین بر تفاوتهای زبانی است که میان طبقات مختلف، نحوه و شیوهی گفتار متفاوت است. به اعتقاد او شکل روابط اجتماعب بر نحوهی گفتار تاثیر میگذارد و خود این گفتار نیز به نوبهی خود بر روابط اجتماعی موثر است. بنابراین به اعتقاد برنشتاین، اگر زبان را سرمایهی فرهنگی بدانیم، فرزندان طبقه متوسط در مقایسه با فرزندان طبقهی کارگر از سرمایهی فرهنگی بیشتری برخوردارند. بنابراین برنشتاین، زبان را عاملی بر عقبماندگی کودکان طبقهی کارگر و فرودست میداند (همان).
۲-۱-۱۸-۲-۳-۲- پییر بوردیو
بوردیو از جمله متفکران برجستهی جامعهشناسی آموزشوپرورش در فرانسه بود. بوردیو بیشتر به شرایط ساختاری که انتقال قدرت در چهارچوب آن صورت میگیرد، پرداخته است.
وی از مفهوم کلیدی “خشونت نمادین” استفاده کرده و معتقد است که طبقات مختلف در دوره های مختلف تاریخی از طریق تسهیل معانی و مفاهیم خاص در افکار و ارتباطات، به اعمال قدرت میپردازند. با کنترل آموزشوپرورش، طبقات مسلط بازتولید فرهنگ خاص خویش را تضمین میکنند. بنابراین فرهنگی که مدرسه منتقل میکند، میراث فرهنگ جمعی نیست بلکه فرهنگ طبقات مسلط است. پس مدرسه نیز نوعی خشونت نمادین محسوب میشود.
بوردیو معتقد است که بازتولید فرهنگی یکی از مهمترین راههایی است که از طریق آن ساختار طبقاتی بازتولید میشود. به همین جهت او معتقد است که نظام آموزشی بهترین راه حلی است که تاریخ برای مسالهی انتقال قدرت پیدا کرده است (همان).
۲-۱-۱۸-۳- نظریهی مقاومت[۲۶]
آنچه که از آن تحت عنوان نظریهی مقاومت یاد میشود، واکنشی است که در اواخر دههی ۱۹۷۰ علیه نظریه بازتولید به وجود آمد. بهطور کلی، نظریهی بازتولید معتقد است که مدرسه از طریق بازتولیدکردن روابط موجود بین گروه های مختلف نقش مهمی در حفظ پایگاه اجتماعی افراد دارد؛ یعنی کودکان طبقهی پایین در همان طبقه و کودکان طبقهی بالا و متوسط در پایگاه خود باقی میمانند. نظریهی مقاومت این نظریه را رد میکند و معتقد است که دانشآموزان در مقابل تقاضاها و فشارهای مدرسه، مقاومت نشان میدهند (همان).
ژیرو از نمایندگان برجستهی این نظریه معتقد است که بین مدرسه و نظام اجتماعی- فرهنگی موجود در جامعه هم تناقض وجود دارد و هم تطابق و تشابه. از دیدگاه نظریهی مقاومت، مدرسه نهاد نسبتاً مستقلی است که نه تنها امکان بروز رفتار مخالفتآمیز را فراهم میسازد، بلکه به نوعی منبع تناقض نیز هست. به همین جهت برخی اوقات، برخلاف علایق و منافع گروه حاکم عمل مینماید. مدرسه نهادی صرفاً اقتصادی نیست بلکه عرصهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی است که تا حدودی مستقل از اقتصاد بازار سرمایه داری است (همان).
۲-۱-۱۹- دیدگاه اندیشمندان و فیلسوفان مسلمان در باب عدالت و برابری
۲-۱-۱۹-۱- فارابی
[دوشنبه 1400-09-29] [ 02:18:00 ق.ظ ]
|