میرزا عبدالرحیم طالبوف (۱۲۵۰-۱۳۲۸ق)، نویسنده و از پیشگامان تجدد در سده چهاردهم هجری که در تبریز متولد شد. به تفلیس رفت و سپس در داغستان تا پایان عمر ساکن شد. نوشته های او تأثیر مستقیمی بر نهضت مشروطیت داشت. وی نیز مانند آخوندزاده معتقد به کریتیکا بود و ابتدای اثر مهم و سه جلدی او با این سخنان آغاز میشود: «انسان در آن روز انسان شد که لفظ چون و چرا گفتن و ماهیت هر چیزی را جستن …گرفت» (طالبوف ۱۹۷۲،۲). مطالب محوری در اندیشه او عبارتاند از مسئله قانون و تمییز میان قانونی که استبداد را منتظم میکند (شبیه آنچه در روسیه تزاری است) با قانونی که برخاسته از خواست و اراده مردم است، (آدمیت، ص ۳۹). وی در قانون با آنکه قانون را ناشی از حاکمیت مردم میداند، شریعت را شالوده قانون در ایران معرفی میکرد و آن را نقطه کمال قانون الهی میدانست (طالبوف ۱۲۸۵، ۸۴). اگر ما برای خودمان قانون وضع نماییم، اساس او شریعت پاک اسلام و نصوص مقدسه قرآن است (۱۲۷۳، ص ۱۱). در جای دیگری ظاهراً میان مواد تغییرپذیر و تغییرناپذیر تأکید میکند و میگوید که مشکل آنها این است که قانون نمیتواند مقتضیات شرع را ایفا کند (ص ۹۱). وی بر حفظ هویت ایرانی و پرهیز از تقلید از غرب تأکید میکند. وی در کتاب مسالک المحسنین (ص ۲۶) نیز گفته است که احکام شرعی ما برای هزار سال قبل خوب و بجا درست گردیده، ولی در عصر ما باید سی هزار مسئله جدید بر آن بیفزاییم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
احمد کسروی
از دیگر کسانی که در اصلاحات اجتماعی بر اصلاحات در ناحیه دین تأکید و اصرار داشت، احمد کسروی (۱۲۶۹-۱۳۲۴) بود. وی به خاطر پارهای از دیدگاهایش که تا حدی به دیدگاه های وهابیون نزدیک است، مورد طرد و نفرت محافل دینی بود. شاید این تحلیل تا حد زیادی درست باشد که پارهای رفتارهای افراطی در محافل دینی شیعی عامل شکلگیری این رفتار تندورانه کسانی چون ابنتیمیه در گذشته و کسروی در زمان حال بود. در هر حال، وی از معدود و نادر کسانی است که راه حل مشکل را تجدید نظر در اندیشه دینی میداند و البته این که او تا چه اندازه درست میاندیشید و تا چه اندازه نادرست فکر میکرد، امر دیگری است.
کسروی در کتاب در پیرامون اسلام ضمن فرق گذاشتن میان دو نوع اسلام، و اهمیت آنچه آن را پاکدینی مینامد، میگوید: «نخست باید دانست که اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزار و سیصد و پنجاه سال پیش بنیان نهاد و تا قرنها برپا بود و دیگری اسلامی که امروزه هست و به رنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علیاللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده و این دو را اسلام مینامند ولی یکی نیستند و یکباره از هم جدایند و بلکه آخشیج (ضد) یکدیگرند، به دو دلیل:۱ دلیل جستجو. ما از آن اسلام آگاهی داشته نیک میدانیم که جز این میبوده. آن یک دین پاک بتشکن میبوده و این یک رشته کیشهای سراپا بتپرستی و آلودگیست.۲٫ دلیل نتیجه، آن اسلام مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده و به فرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده ها را از هم میپراکند و زبون و زیر دست میگرداند. امروزه مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته…»[۴۴۹]
وی تأکید میکند که دین والاترین اندیشههاست و دینداران چه در زمینه زندگانی و برخورداری از جهان و چه درباره دانش و بینش و چه از روی خوی و خیم، برتری به بیدینان داشته باشند، ولی امروزه از هرباره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمیبرد، از پیشرفت نیز جلو میگیرد (همان). وی سپس به تز خود اشاره میکند که همان پاکدینی است: «پاکدینی با اسلام بنیادشان یکی است. کوششهایی که ما به نام پاکدینی میکنیم، راستی آن است که به خواستهای اسلام پیشرفت میدهیم و خود بنیاد آن را زنده میگردانیم…پاکدینی دنباله اسلام است و پایههایش جز بنیاد آن دین نمیباشد. پاکدینی در زمان دیگری پدید آمده و از این باره با اسلام جداست و…جدایی میان اسلام و پاکدینی به همان اندازه است که جدایی میان اسلام و تحنف را بوده است.[۴۵۰]
از موضوعاتی که وی به مخالفت با آن برخاست، مسئله صوفیگری است که، به قول وی، از بدترین آن گمراهیهاست که هزار سال بیشتر رواج داشته و ریشه ها دوانیده است: صوفیگری مردم را سست و تنبل و بیغیرت گردانیده، جهان را از آبادی بازمیدارد.[۴۵۱] وی ضمن انتقاد از مراکز دولتی و بین المللی برای صرف بودجه در این خصوص میگوید: «سالهاست که از اروپا ستایشها از صوفیگیری میسرایند و البته آنها را برای ما میسرایند، و آنچه میگویند و مینویسند، چه به فارسی و چه به زبانهای اروپایی، همه برای ماست؛ دامهایی است که در زیر پاهای ما گسترده میشود.» وی در جایی دیگر، برجستهترین آلودگی مردم ایران را که مایه بدبختی و درماندگی گردیده، یکی از ناحیه کیشهای گوناگونی میداند که از قرنهای گذشته مانده است و چاره آن را این گونه بیان کرده است: «بزرگترین آلودگی این توده آن بدآموزیها و نادانیهاست که به عنوان کیش یا به نامهای دیگری در میان مردم رواج گرفته است. اما چاره اینها چون به نام دین است، باید معنی راستدین شناخته شود. مردم نام دین را شنیده؛ معنی آن را ندانستهاند و این گمراهیها را پذیرفته، چنین پنداشتهاند که اگر نپذیرند، بیدین خواهند بود و خدا از آنان ناخشنود خواهد گردید.» وی از جمله پیشنهاد میکند که کنگرهای برای گفتگو از دین برپا گردد و از همه کیشها نمایندگانی خواسته شود و آنان در حضور مردم، سخن بگویند و دلیل اقامه کنند تا اگر دینی و کیشی بنیادی استوار دارد، همه مردم بدانند و بپذیرند.[۴۵۲]
***
البته در بحثی تفصیلیتر باید از کسان دیگری چون میرزا صالح شیرازی، حاج زینالعابدین مراغهای، حاج سیاح، میرزا حبیب اصفهانی، مستشارالدوله تبریزی، شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی نیز یاد کرد، لیکن فعلاًً به همین قدر بسنده میکنیم.[۴۵۳]
در مقابل این جریان روشنفکری – تا آنجا به بحث شریعت و فقه مربوط میشد- جریانی مثل شیخ فضل الله نوری (۱۲۵۹-۱۳۲۷ق) قرار داشت که ضمن تأکید بر شریعت و احکام آن، به شدت با هر گونه اخذ و اقتباس از غرب برای پیشرفت مخالف بود. به موجب اسناد و شواهد فراوان و نیز اذعان مخالفان، مخالفت نوری نه با کل جریان مشروطیت، بلکه با شکل خاصی از آن بود.[۴۵۴] وی خود از هواداران قانونمند کردن نظام پادشاهی و محدود کردن او بود[۴۵۵] ولی چیزی را که نمیپسندید، استفاده از مدلهای غربی برای نیل به این هدف که مستلزم کنار گذاشتن شریعت بود.
منطقه شبه جزیره هند
سرزمین هندوستان منطقه پهناوری است که از دیرزمان اقوام و ملل مختلفی در آن زندگی کردهاند و تنها در دهه های اخیر است که این منطقه به سه کشور با سه دولت مستقل سیاسی (هند، پاکستان و بنگلادش) تقسیم و اداره میشود. از دیرزمان، این منطقه سرزمین آرامش و تساهل دینی بوده و به همین دلیل محل نشو و نمای ادیان فراوانی بوده است و هر ناظری که به این منطقه سفر میکند، خود را با مجموعهای از ادیان در ارتباط میبیند. به هر تقدیر، در این منطقه نیز همزمان با تحولات دینی در خاورمیانه مصلحانی ظهور کردند که دامنه نفوذ و تأثیرشان از این منطقه نیز فراتر رفت. البته این منطقه بعد از پایان یافتن استعمار انگلیسها تحولات زیادی را شاهد بود که مهمترینشان استقلال پاکستان و بنگلادش بود که تنها توجیه برای کشور شدنش مسلمان بودن مردمش بود. به قول عنایت، اسلام همواره، چه قبل و چه بعد از تاسیس پاکستان (۱۹۴۸) چشم و چراغ و کانون بحثهای روشنفکرانه و ایدئولوژیک بین مسلمانان، و مسلمانان و هندوها بوده است. اسلام چه به عنوان رقابت با احیاگری هندو یا مقابله با امپریالیسم انگلیس یا در کشش و کوشش برای وحدت مسلمانان و هندوها، با بسیج حمایت از مردم برای خلافت عثمانی یا سرانجام برای حفظ موجودیت اقلیت مسلمان در برابر کشور تحت سلطه هندوها، همواره مقام شامخی در وجدان سیاسی نخبگان مسلمان هندی داشته است. جماعت اسلامی پاکستان مهمترین تشکل دینی است که کارکردی شبیه اخوان مصر یا فدائیان اسلام در ایران داشت. مؤسس و نظریهپرداز این جریان، ابوالاعلی مودودی (متوفای ۱۹۷۹) است که آثارش در خارج پاکستان مورد توجه بوده است و اقبال نیز در سال ۱۹۳۷ از او برای تدوین قوانین مطابق موازین فقه دعوت به عمل آورد. وی به نظریه ای خاص در خصوص انقلاب اسلامی قائل بود و بر این باور بود که حکومت اسلامی بدون آگاهی اجتماعی و فضای اخلاقی خاص خودش نمیتواند موفق شود.[۴۵۶] وی بر مسئله حجاب و نیز دور بودن زنان از مشاغل سیاسی تأکید داشت، در عین حال در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۶۵ از نامزدی فاطمه جناح حمایت کرد. در ادامه مطلب، به معرفی چند تن از مصلحان دینی این منطقه میپردازیم:
محمد اقبال لاهوری(۱۲۸۹ ق – ۱۳۱۷ ش)
پیشتاز و پرچمدار اصلاحات دینی، محمد اقبال لاهوری، فیلسوف و شاعر پرآوازۀ پاکستانی است که به فارسی و اردو شعر میسرود و کتابی به انگلیسی در باب احیای تفکر دینی نوشت. درونمایۀ اصلی در تفکر و نوشته های وی بازگشت به خویشتن و فلسفۀ خودی است و این که مسلمانان نباید مسحور و فریفتۀ غرب یا به تعبیر ایشان افرنگ باشند. وی ضمن انتقاد از تقلید کورکورانه از تمدن غرب هشدار میداد که روح اسلامی در میان مسلمانان مرده است و آنچه هست شعایر است. اندیشه های اصلاحی وی علاوه بر منطقه مذکور، در نقاط دیگری از جهان اسلام از جمله ایران اذهان را به خود جلب کرد. به باور وی، چیزی که امروزه تمدن اروپایی نامیده میشود، امر بسیار خطرناکی برای مردم اروپا و مردم سراسر جهان است. اقبال به علم اروپایی خوشبین بود، اما آینده اروپا را بسیار شوم و خطرناک میدانست.[۴۵۷]
سراحمدخان هندی (۱۸۱۷-۱۸۹۷) چهرۀ شاخص دیگر در این میان است. وی بر این باور بود که باید به تمدن غربی روی آورد و طی این راه، با تجدید نظر در اندیشه های دینی اسلامی امکان پذیر است. وی مورد خشم و غضب بسیاری از علمای اسلام قرار گرفت تا جایی که او را به طبیعیگری متهم و محکوم میکردند. علمگرایی در اندیشه وی جایگاه رفیعی داشت. او معتقد بود که اسلام و علم در نهایت با یکدیگر مخالفتی ندارند، ولی حقانیت اسلام را در موافقت با طبیعت و قوانین علمی میدانست. این گونه تفکر حتی مورد مخالفت بزرگانی چون سیدجمال اسدآبادی قرار گرفت و شاید کتاب نیچریه ایشان نیز در واکنش به افکار امثال او بود.
سید امیر علی (۱۲۶۵- ۱۳۴۷ق) مصلح شیعی و مولف کتاب روح اسلام[۴۵۸] که اصلاح را در آموزش و پرورش و توجه به علوم جدید میدانست. نگاه اجتماعی و کارکرگرایانه به احکام اسلامی، ایستادگی در برابر غرب و اصلاح وضعیت سیاسی جهان اسلام سه عنصر اصلی بود که وی برای بهبود وضع مسلمانان لازم میدانست. وی دلیل تشریع احکامی مانند نماز، روزه، حج و زکات فواید جسمانی و طبیعی آن میدانست و احکامی چون تعدد زوجات، بردگی و طلاق را نه مربوط به اسلام که دستپخت عالمان اسلامی تلقی میکرد.[۴۵۹]
ابوالکلام آزاد (۱۸۸۸- ۱۹۵۸) نویسنده، سخنور برجسته سیاستمدار. وی در مکه چشم به جهان گشود و در الازهر تحصیل کرد و در نهضتهای ضد انگلیسی در کلکته شرکت داشت و بر کنگره ملی هند نیز چندی ریاست کرد و صاحب آثاری در باب قرآن کریم است.[۴۶۰]
جماعت تبلیغ
البته در اینجا شایسته است به جریان دینی و اصلاحی مهمی که سابقهای صد ساله در تبلیغ اسلام دارد، اشاره کنیم. این جریان که از پرنفوذترین و فراگیرترین جنبشهای اسلامی معاصر به شمار میرود به نام «جماعت تبلیغ» شهرتی جهانی دارد و مولانا الیاس این جنبش را به منظور تبلیغ اسلام، از منطقهای به نام میوات در نزدیکی دهلی آغاز کرد و به تدریج در سراسر هند و بعدها شبه قاره و سایر کشورها گسترش یافت و امروزه گستره آن، قلمروی وسیعی از جهان را در برگرفته و از مرکز خود در هند و پاکستان و بنگلادش، به همه مناطقی که مسلمانان در آن حضور دارند، گسترش یافته است. از ویژگیهای آن سادگی و در عین حال رازآمیز بودن آن است، اما همان گستردگی در فعالیتها موجب روشن شدن ابعادی از آن شده است. این جنبش در برابر امواج مدرنیته و پسامدرن تسلیم نشده، در عین حال به نقد رادیکالیسم اسلامی پرداخته و با سکوت و صبر و اعتقاد به عمل، توانسته راه و رسم جدیدی از اجرای سنت اسلامی را به نمایش بگذارد. از مهمترین اصول حاکم بر این جنبش میتوان به موارد زیر اشاره کرد: تأکید بر مسئله ایمان و اعتقاد به عملگرایی و تعبد و مخالفت با عقلگرایی روشنفکرانه و پرهیز از درگیر شدن در مباحث علمی، فلسفی و کلامی بدان سبب که ایمان به خدا در لایه های روشنفکرانه به دست نمیآید؛ پرهیز از قدرت سیاسی و هر گونه رویارویی با حکومتهای مختلف با رعایت دقیق اصول دیپلماسی به منظور انجام بیمشکل ماموریتهای دینی؛ پرهیز از هر گونه تمرکزگرایی و بروکراسی و اداره امور به دست اعضای عادی در مساجد؛ تمرکز فعالیتهای دینی بر مسلمانان نه غیرمسلمانان. ابوالاعلی مودودی از این جنبش به نهضتی آرام یاد کرده است. هواداران این جنبش با تأکید بر موضوع حجاب زنان، محاسن مردان، و اهتمام به شعایر اسلامی شناخته میشوند. هم اکنون این جریان دینی در ترکیه به طور سالانه اجلاس جماعتهای تبلیغی در کشورهای اروپایی را با حضور نمایندگانی از کشورهای عربی و غیرعربی از جمله ایران در «مرکز جماعت تبلیغ استانبول» برقرار میکند. به هر حال، تبلیغیها در رفتار دینیشان تا حد زیادی مانند هیاتهای میسیونری عمل میکنند.
آنچه تا به الان ذکر شد، مروری بود بر چهرهها و اندیشه های اصلاحی در جهان اسلام. شاید توقع این بود که به تفصیل بیشتری به این قسمت میپرداختیم، ولی نظر به آشنایی کلی با اندیشه های مصلحان در جهان اسلام و نیز با توجه به اینکه در مورد تعدادی از آنان، چندان مطلب نظری و الهیاتی در باب اصلاحات دینی به چشم نمیخورد، به همین اندازه بسنده میکنیم و تنها به ذکر دیدگاه کلی استاد مطهری دربارۀ مصلحان جهان اسلام میپردازیم. ایشان ضمن بحث از امر به معروف و نهی از منکر و ضرورت و سودمندی آن، معتقد است که این اصل نه تنها در جامعه، بلکه در افکار ما نیز متروک شده است:
راستی هیچ تا کنون در اطراف این مسئله فکر کردهاید که چرا ما در تاریخ اسلام از هر طبقهای، شخصیتهای مبرز داشتهایم، ادبای بزرگ داشتهایم، وعاظ و خطبای بزرگ داشتهایم، و کُتّاب و نویسندگان بزرگ داشتهایم، منجمین و ریاضیدانان بزرگ داشتهایم، سیاستمداران بزرگ داشتهایم، صنعتگران و هنرمندان بزرگ داشتهایم، ولی مصلحین نداشتهایم و از این جهت خیلی فقیریم. البته کم و بیش مصلح در میان ما ظهور کرده، اما نه آن اندازه که انتظار میرود. با اینکه ما اصلی اساسی در اسلام داریم به نام اصل امر به معروف و نهی از منکر. این اصل میبایست مصلحین زیادی به وجود آورده باشد…مصلح یک نبوغ و شخصیت و عمق نظر و دوراندیشی و گذشت دیگری لازم دارد و قهراً عزیزالوجود و قلیل الوجودتر است…اینقدر مصلح نداشتهایم و سخن از اصلاح کمتر شنیدهایم که فکر نمیکنیم این هم یک شأن بزرگی است و شایسته مردان بزرگ است.[۴۶۱]
در مطالب و مباحث مطرحشده در این فصل به بررسی وضعیت فکر و اندیشه در جهان اسلام و نیز معرفی چهرههای اصلاحی در جهان اسلام پرداختیم. ضمن بسنده کردن به همین قدر توضیح، به بررسی اجمالی این مطلب میپردازیم که به طور کلی موضوع انحطاط در جهان اسلام به چه علت بود و محققان چه دیدگاههایی در این خصوص داشتهاند.
احتمالات در باب علل انحطاط مسلمانان.
الف. خود اسلام عامل انحطاط بوده است:[۴۶۲] ۱) به دلیل تعالیم و معتقدات: به دلیل اعتقاد به آموزههایی مانند سرنوشت، آخرت، شفاعت، تقیه، انتظار فرج و این تصور که دستی غیبی باید بیاید تا معجزه کند و امثال آن. ۲) سیستم اخلاقی آن: مانند زهد، قناعت، صبر، رضا، تسلیم و توکل. ۳) قوانین اجتماعی اسلام: مسئله حکومت، قوانین جزایی، قوانین مدنی مانند حقوق زن، اقتصاد و مالکیت، در روابط اجتماعی مانند مسئله نکاح، ذبیحه و نجاست اهل کتاب.
ب. مسلمانان خود عامل انحطاط بودهاند و گر نه، اسلام به ذات خود ندارد عیبی. با این حساب اگر اسلام در میان اروپاییان ظهور میکرد، دچار انحطاط نمیشد. این مسئله را به چند گونه میتوان تبیین کرد: اینکه خصایص و ممیزات قومی در این قضیه دخیل است که نمونه آن را در تصور کسانی چون ارنست رنان فرانسوی ملاحظه کرد که اعراب و شرقیان را به لحاظی نژادی، گریزان از بحثهای فلسفی و فکری میدانست. دوم حاکمان و عالمان مقصرند. حاکمان به دلیل رویه استبدادیشان و علما به دلیل نظرگاههای ضیق و نادرستشان از مقولاتی چون دنیا، زهد، تقوا، توکل، انتظار، شکستهای سیاسی و اجتماعی و از دست دادن حساسیتهای اجتماعی به گونهای که هر کس سر در جیب خود فرو برد و تنها به کشیدن گلیم خود از آب، آخرتزدگی، تمایل به اعتزال.[۴۶۳]
ج. عوامل بیگانه بیرونی مانند یهودیان، مسیحیان و مانویان و زنادقه که از پشت به اسلام ضربه زدند. مفاهیم اسلامی را تحریف کردند و جنگهای صلیبی و امثال آن را راه انداختند یا به پدیده استعمار روی آوردند.[۴۶۴] بعضی از محققان در تحلیل موانع پیشرفت علمی در ایران بر این باورند که مشکل اصلی مربوط به زمینه های فرهنگی و اجتماعی است، به این معنا که برای توسعه و رشد باید یک سیستم تفکر و تفکرساز با افرادی متفکر و خداجوی نیازمندیم و تا زمانی که زمینه پیشرفت علمی یا زیرساختهای علمی و ساختن افراد متفکر را فراهم نکنیم، امیدی به پیشرفت در سایر علوم نیست.[۴۶۵]
نکته دیگر آنکه انحطاط فکری در جهان اسلام نه بدان معناست که بیخبری مطلق جهان اسلام را فراگرفته بود. واقعیت تاریخی آن است که در همین فضا متفکران و اندیشمندان بزرگی ظهور کردند که وجودشان چون شمع روشناییبخش فضای اجتماعی ایران و جهان اسلام بود. سه کانون مهم نجف، قم و الازهر هیچگاه از تأملات فکری بازنماندند، اما واقعیت این است که این تلاشهای علمی در مقایسه با نیازهای جهان اسلام ناچیز بود. به عبارت دیگر، این گونه نبوده که در کشور ما چراغ تفکر و اندیشه کاملاً خاموش شده باشد، چنان که در غرب نیز وضعیت به گونهای بود که عدهای از قبل و در همان قرون وسطی به بسیاری از تنگناها و دشواریها واقف بودند، اما نتوانستند جریانی فکری تشکیل دهند که مؤثر و کارگشا باشد. اما برای نشان دادن رگه هایی از این آشنایی، مواردی از این دست مهم است. کنت دوگوبینو در سال ۱۸۶۲ نوشته است که در اینجا – تهران- فعالیتی وجود دارد که ما اروپائیان «جریان فلسفی» مینامیم. وی از توجه اهل حکمت در تهران به افکار حکمای فرنگ به خصوص دکارت و اسپینوزا یاد کرده است. از سوی دیگر، در میان سیاسیون کسانی مانند عباس میرزا بودند که به صنعت و فرهنگ غرب تمایل نشان میدادند. پطر کبیر در نگاه عباس میرزا الگو بوده است. صدر اعظم فتحعلیشاه به ژوبر، نماینده ناپلئون گفته است که روسها در قدیم جاهل بودند اکنون بر ما برتری پیدا کردند.[۴۶۶]
تا اینجا گزارشی از تاریخ تحولات فکری و اجتماعی در جهان اسلام ارائه شد. نکته شایسته توجه اینکه همه تحولات در جهان اسلام با فاصلهای نزدیک به چهار صد سال از مغرب زمین رخ داده است و البته در زمانی که اروپا در تب اصلاحات دینی و سیاسی بود، حکومت ترکان عثمانی بخش عظیمی از جهان اسلام را در اختیار داشت و مناطق عربی، یکی بعد از دیگری در زیر سلطه آن قرار میگرفت.
۴
شباهتها و تفاوتها
در فصول گذشته به معرفی تفصیلی جریانهای اصلاحی در غرب مسیحی در سده شانزدهم و نیز جریانهای اصلاحی معاصر در جهان اسلام و نیز معرفی جریانهای فکری دیگر پرداختیم. در این فصل بر آنیم تا به شباهتها و توازیهای این دو جریان اصلاحی از یک سو و نیز وجوه تفاوت و مفارقات آنها بپردازیم. به طور کلی میتوان گفت که جریانهای اصلاحی در اسلام و مسیحیت معمولاً در اسلام و مسیحیت در سه حوزه متفاوت تلاشهای خود را متمرکز کردهاند. البته شاید بتوان این سه حوزه را در همه ادیان دید ولی بنا بر موضوع رساله فقط در اینجا به اسلام و مسیحیت میپردازیم:
-
- بازگشت به سرچشمهها و آموزههای واقعی دین و زدودن پیرایههای بستهشده بر قامت دین. این موضوع یکی از مشترکات اصلی بین همۀ جریان اصلاحی در اسلام و مسیحیت است. در جریان اصلاحی در مسیحیت غرب بر دو چیز تأکید میشد که یکی بازگشت به سرچشمهها بود و دیگری کنار زدن اضافاتی که در طول زمان ایجاد شده بود و به سان حجابهای تو در تو مانع از بهرهگیری از اصل و اصول آیین بود. به طور کلی هر دین به خصوص اگر آسمانی و الهی باشد، از سرچشمهای صاف و زلال مسیر خود را آغاز میکند و به تدریج که در مسیر حرکت قرار میگیرد، ممکن است تحت تأثیر شرایط پیرامونی قرار گیرد. منظور از این، شرایط پیرامونی یا اندیشه های گذشته ولی مغایر اصول اولیه است که آرامآرام سر از دینی جدید درمیآورد و هم شرح و تفسیرهایی است که به اسم دین تمام شده، ولی لزوماً برگرفته از آن و با رعایت اصول تفسیر صورت نگرفته است؛ نیز افزودههایی که صرفاً برخاسته از خواسته ها و هوسهای متولیان امر دین است که بنا به مصالحی و با علم به خارجبودنشان از دایرۀ دین بدان اضافه شدهاند. تلاش برای زدودن غبارها و دیواره های حائل با انتقاد از دور ماندن از اصل اندیشه دینی (استره اکام)[۴۶۷] از محورهای مشترک مصلحان در ادیان مختلف مسیحیت و اسلام است. برای نمونه، لوتر هنگامی که سخت تحت فشار قرار گرفته بود تا از مواضعش دست بکشد، اعلام داشت حاضر است چنین کند، مشروط به اینکه منتقدان ثابت کنند که دیدگاه های او خلاف کتاب مقدس است. شعار اصلی نهضت پروتستانی بازگشت به انجیل یا کتاب مقدس بود. در این نگاه الهیاتی، آنچه موجب آمرزیدگی و نجات است، ایمان است نه رسوم و شعایر کلیسایی. یکی از مشکلات در ناحیه دین، آلودهشدن سرچشمهها توسط کسانی است که رنگ و قالب دین را مستمسکی برای تغییر و تحریف باطن و حقیقت دین میکنند تا جایی که گاه اصل دین قابل شناخت نیست، چنانکه نظامی گنجوی میگوید:
دین تو را در پی آرایشند
در پی آرایش و پیرایشند
بس که ببستند براو برگ و ساز
گر تو ببینی، نشناسیش باز
شاید به جرئت بتوان گفت که بدترین آفت و بلای دین، دورماندن از درونمایهها و بنمایهها و نشاندن چیزهای دیگری به جای آن است. مسیحیت قرن ۱۴ -۱۵ مصداق اتم این بود: خشک و بیروح، با نظامی کلامی یا فلسفی سخت و دشوار، و بیچاره زوار مسیحی در این عصر که به رغم خطرات جانی، به مراکز زیارتی در رم و بیتالمقدس میرفتند تا از برکات روحی آن بهره گیرند.
-
- کارآمدساختن دین در عرصه اجتماع. نقش دین در اجتماع نقشی تزئینی و تجملی نیست و اگر دینداران بدان دل دادهاند و شیفته آن شدهاند، نه بدان جهت است که متاع و کالایی را یافتهاند تا بیجهت بدان دل خوش کنند. هر پدیدهای که در اجتماع مورد توجه مردم قرار گیرد، قطعاً به دلیل کارکردهای مثبت آن است. دین آمده است که هم عقل را اشراب کند و هم دل و احساسات و ضمیر باطن او را. ازاین رو، اگر دین به این امر وافی باشند، اهل دین از جان و هستی و حیثیت اجتماعی و توان اقتصادی خود در راه ترویج و پیشرفت آن استفاده میکنند و اگر غیر این باشد، رفتهرفته از آن دلزده میشوند.
آنگاه که دستارود علمی اهل مدرسه و حوزه صرفاً قیل و قالهای مدرسی شود و دردی دوا نکند، دین آرامآرام از صحنه حذف میشود و به فراموشی سپرده میشود و در این صورت چیز دیگری جای آن را میگیرد. «به دیگر سخن، هیچ دینی نیست که در آن واحد، هم نقشه، هم کتاب قانون، و هم نسخه نباشد. درست است که ادیان گونهگون، به لحاظ تأکیدشان بر یک یا دو چیز از این سه چیز با هم متفاوتند، اما همه، کما بیش و با اختلاف مراتب، از این هر دو شأن برخوردارند… حال اگر همین انسانهایی که هم نقشهای به دستشان دادهاند و هم کتاب قانونی و هم نسخهای، هر چه نظر و دقت و کند و کاو میکنند، ببینند که نقشهشان راههایی را که میجویند بدانان نشان نمیدهد یا کتاب قانونشان قوانین و مقرراتی را که زندگی اجتماعیشان را بسامان میکند و آرمانهای زندگی اجتماعی را محقق میسازد، تعیین نمیکند یا نسخهشان دردها و رنجهای بالفعل آنان را شفا نمیدهد، در چنین وضع و حالی دین فارغ از حقانیت و بطلان و صدق و کذبش ارتباطش را با حیات جمعی و فردی انسانها از دست داده است و دین حضور فرهنگی ندارد، هر چند میلیاردها انسان اسماً منتسب به آن دین و پیرو آن به حساب آیند.»[۴۶۸]
البته این نه بدان معناست که همه جریانهای اصلاحی یا مدعی اصلاح لزوماًً معتقد به کارآمد ساختن دین در عرصه اجتماع باشند؛ چنانکه شواهد و مواردی از عکس این مطلب وجود دارد که برای مثال میتوان از جریانهای سلفی یاد کرد که صرفاً بازگشت به گذشته آرمان آنهاست و کارآمدی نامفهومترین چیز در منظومه فکریشان است یا حتی مهدویت در شیعه که چندان دنبال کارآمد ساختن دین در عرصه عمل اجتماع نمیباشد. ولی در مجموع، جریان غالب خلاف این بوده است. با توجه به این توضیحات، ابتدا به ذکر وجوه تشابه میان دو جریان اصلاح دینی در غرب و اسلام میپردازیم و سپس به بررسی وجود افتراق آن دو.
محور تشابهات عبارت است:
-
- نگاه به روح و گوهر دین در برابر نگاه سطحی (با ملاحظه نگاه های تقریبگرایانه یا نگاه اومانیستی که تا حدی اینگونه مینگریست) و پرهیز از شعایرزدگی. یکی از عوامل و معدات نهضت اصلاح دینی همین مسئله شعایرزدگی و توجه به معنا و باطن و لب در برابر صورت و ظاهر و قشر است. در نتیجۀ همین نگاه است که هم سنت دچار تحول شد و هم مسئله کلیسا. در این خصوص، یکی از شعارها این بود که هر جا که مسیح هست، آنجا کلیسا هست. کلیسا در جایی است که کلام خدا در آنجا موعظه شود. این موضوع چندان مهم است که گفته میشود نهضت اصلاح دینی پیروزی نهایی آموزۀ آگوستینی در باب فیض بر آموزۀ دیگر او در باب کلیساست.
به طور کلی، میتوان سه نظریه در باب کلیسا وجود دارد: نظریۀ اول که نظریه کلیسای کاتولیک است که بر پایه آن، کلیسا نهادی مشهود و تاریخی است که با کلیسای رسولان پیوند تاریخی دارد. نظریۀ دیگر نظریه افراطی است که معتقد است که کلیسای حقیقی در آسمان است و هیچ نهاد زمینی شایسته نام کلیسای خدا نیست. در برابر این نظریه، که در جناح تندرو اصلاح دینی مطرح بود، جریان غالب بر این باور بود که اصل بر ایمان است و نجات و سعادت به وسیله آن حاصل میشود و قوام و دوام کلیسا به آن بستگی دارد.[۴۶۹] نسل دوم اصلاحگران در توجیه کلیسای جدید به تقریر دیگر دست یافت و آن این بود که میان کلیسای کارکردی و کلیسای تاریخی فرق است. این بدان معناست که نخست روشن شود مهم آیا پیوستگی الهیاتی است یا پیوستگی تاریخی. این دسته از اصلاحگران بر این باور بودند که هر جا کلمه خدا موعظه شود، آنجا کلیساست. کالون معتقد بود که نشانه کلیسا دو چیز است: اول آنکه کلام خدا در آن موعظه شود و دیگر آنکه آیینهای دینی به درستی در آن برگزار شود.
[دوشنبه 1400-09-29] [ 06:01:00 ق.ظ ]
|